ضرورت
خانهتكاني
ذهني درباره
جرم، مجرم و
مجازات
زاويه
نگاه ما به هر
پديدهاي،
تعيينكننده
نحوه مواجهه و
تعامل با آن
نيز هست. وقتي
كه شيوههاي
رفتاري مردم
جوامع سنتي و
پيش از تاريخ مدرن
را ميبينيم،
با رفتارهايي
روبرو ميشويم
كه در ابتداي
امر براي ما
عجيب و غريب
مينمايد.
همچنان كه
رفتارهاي ما
براي آنان تا
همين حد عجيب
و غريب است.
براي مثال در
برخي از اين
جوامع، با
افرادي كه
دچار
اختلالات
رواني هستند
يا به بيماريهاي
ویژهای دچار
ميشوند، به
نحوي رفتار ميكنند
كه گويي موجود
خاصي در بدن و
روح آنها وارد
شده و تا
بيرون نیآمدن
آن موجود از
بدن و روح
فرد، درمان
نخواهد شد و
با انواع
ترفندها میکوشند
که این موجود
خیالی را
بیرون آورند.
در حالي كه از
نظر علم جدید
پزشكي، قضيه
به گونه ديگري
است و به همين
دليل هم در
حال حاضر و در
جوامع جدید، نحوه
درمان اين
بيماران
متفاوت از
برخورد پيشگفته
است.
درباره جرم هم
همين نکته
صادق است. اگر
جرم را ناشي
از انحراف
فردي و نيز يك
عمل كاملاً
ارادي و مبتني
بر ارزيابي
سود و زيان
بدانيم، روشن
است كه راه
مقابله با آن
نيز مجازات و
شدت بخشيدن به
آن است. در اين
نگاه، مجرم
موجودي
ضداجتماعي
است كه ديگران
را قرباني
مطامع خويش ميكند،
و تمامي
مسئوليت
رفتار او
متوجه خودش يا
حداكثر
نزديكانش است.
جالب است
بدانيم كه در
همین جهت،
نگاه ديگري هم
به مجرم وجود
داشته است. از
جمله نگاه
قبيلهگرا كه
به طور كلي
براي مجرم به
صفت شخصياش
اعتبار و
مسئولیتی
قايل نبود،
بلكه واحد تحليل
آنها قبيله
است. به عبارت
ديگر اگر فردي
از قبيله
«الف»، فرد
ديگري از
قبيله «ب» را ميكشت،
هر یک از
افراد قبيله
«ب» ميتوانستند
فردي از قبيله
«الف» را بكشند
كه لزوماًهمان
شخص قاتل
نبود. در
اينجا افراد
به صفت شخصي
اعتبار و
اصالتي
ندارند، اين
قبايل هستند كه
روبروي
يكديگر صفآرايي
كرده و متناسب
با ضربهای که
به قبیلهی
آنان خورده
علیه افراد
قبیله دیگر
اقدام كرده و
انتقام میگیرند.
در نگاه جديد،
جايگاه مجرم
تا حدي متفاوت
گشته است. اول
اين كه جرم و
دلائل ارتکاب آن،
چون گذشته فقط
و فقط يك
پديده شخصي
نيست كه همه
مسئوليتها
متوجه مجرم
باشد. در اين
نگاه، جامعه و
ساير عوامل
اجتماعي در
بروز جرم و
شکلگیری
شخصیت مجرم
نقش و در
نتيجه
مسئوليت دارند.
هرچند اين
مسئوليت، بیش
از آن که جنبه
كيفري داشته
باشد، جنبه
اجتماعی ـ سياسي
دارد. در واقع
رابطه سبب و
مباش در جرم
اهميتي بيشتر
از گذشته پيدا
ميكند، و در
مقاطعي ممكن
است كه سبب
اجتماعی مهمتر
از مباشرت
فردی مجرم
باشد. در اين
نگاه، مجرم تا
حدي بيمار و
نيازمند
درمان محسوب
ميشود و
جامعه نيز در
این درمان
جایگاه مسئول
و عامليت خود را
پيدا ميكند.
در اين نگاه،
جرايم از حالت
حدي خارج شده و
بيشتر وجه
تعزيراتي
پيدا ميكنند.
در واقع
مجازاتها بر
حسب شرايط
ارتكاب يا
وضعيت مرتكب
جرم و ساير
عوامل داراي
حداقل و
حداكثر ميشود.
در اين نگاه
به موازات برنامهريزي
براي مجازات،
ميكوشند كه
شرايط به نحوي
تغيير كند كه
زمينه براي
ارتكاب جرم
كمتر شود.
اجازه دهيد
مثالي بزنم.
آلودگي هوا و
ترافيك، از
مسايل مهمي
هستند كه
تأثيرات قابل
توجهي را بر
روح و روان و
در نتيجه
رفتار و حتي
سلامتي افراد
به جا ميگذارند.
با اين توصيف،
اگر كسي تحت
تأثير اين دو
عامل قرار
داشته باشد و
عليه ديگران
اقدام به
پرخاشگري
كند، آيا
مسئوليت
كيفري او
همانند كسي است
كه، در شرايط
برابر ولي
بدون هواي
آلوده و ترافيك
زندگي ميكند؟
بر اساس منطق
اجتماعی،
پاسخ مثبت
نيست. در اين
صورت مسئوليت
عامل ايجادكننده
ترافيك يا
آلودگي صوتي و
هوا در بروز
اين جرم چيست؟
اگر بحث
درباره اين
موضوع آغاز
شود، بدون
ترديد كمك
شاياني به درك
ما از جامعه
مطلوب و نيز
حدود مسئوليت
اخلاقي، اجتماعي
و كيفري هر
فرد يا مسئولي
خواهد كرد.
شايد طرح يك
نمونه از
جامعه ايالات
متحده آمريكا
براي خواننده
جالب باشد.
سالها پيش،
دختري
آمريكايي كه
حدود 15 سال
داشت، پدر و
مادر خود را
«سو» كرد.
«سو»كردن به
معناي مسئوليت
خسارت یا عدمالنفعی
را متوجه
ديگران نمودن
و درخواست جبران
آن است. ادعاي
اين دختر اين
بود كه به
دليل زشتي
چهرهاش، در
زندگي با ناكاميهاي
متعددي مواجه
شده است. او
مدعي ميشود
كه پدر و مادر
او نيز به
لحاظ چهره زشت
هستند و مطابق
دانش جديد،
بايد ميدانستند
كه اگر فرزندي
به دنيا
آورند، او نيز
زشت خواهد شد.
بنابراين
دانسته و
آگاهانه (به طور
نسبي) در
مسيري گام
برداشتهاند
كه منجر به
تولد دختري
زشت شده و اين
دختر به همين
دليل با ناكامي
روبرو شده
است. پس
مسئوليت اين
ناكامي به
عهده پدر و
مادرش است و
آنها بايد
خسارت بدهند.
شايد فهم چنين
چيزي براي ما
كه در ايران
زندگي ميكنيم
قدري دشوار
باشد، ولي آيا
ميتوانيم با
این نمونه نیز
مخالفت كنيم
كه، اگر دو
نفر بيماري
تالاسمي
مينور داشته
باشند، نبايد
با يكديگر
ازدواج كنند،
چرا كه به احتمال
زياد
فرزندشان هم
داراي
تالاسمي
مينور يا
ماژور خواهد
شد؟ البته ميتوانند
ازدواج كنند،
ولي بچهدار
شدن بحث ديگري
است، زيرا
سرنوشت
انساني ديگر
در ميان است.
ازدواجهاي درون
خانوادگی نیز
از زاویه
ژنتیک،
مشكلات خاص
خود را دارند
و افراد بايد
هنگام
فرزندآوري در
برابر این
مشکلات
مسئوليتپذير
باشند. البته
در ايالات
متحده مسأله
زيبايي و حدود
آشنایی با
مسدولیت
رفتاری افراد
هم اهميت دارد
و لذا اگر
منطقاً ادعاي
دختر درست
باشد، در اين
صورت
مسئوليتي هم
متوجه پدر و
مادر اوست.
اتفاقاً اين
نحوه استدلال
در ميان برخي
از نيروهاي
مذهبي هم ديده
ميشود. براي
مثال وقتي كه
زني با پوشش
تحريكآميز
ظاهر شود، او
را مسئول و
مشوق در به
گناه افتادن
ديگران ميدانند.
در اتفاق
بسيار
ناخوشايندي
كه در خمينيشهر
اصفهان رخ داد
و چندين زن
مورد تجاوز
قرار گرفتند،
برخي افراد
چنين
استدلاهایي
را هم مطرح
كردند (فارغ
از اين كه در
اين مورد خاص
درست است يا
نادرست،
هرچند مطابق
قانون موجود
آن جرم جزو
جرايم حدي
بود)، ولي
وقتي نوبت به
جرايم ديگر ميرسد،
اين نگاه
فراموش ميشود
و تمام
مسئوليت
متوجه مجرم ميگردد.
به نظر من،
جامعه ما در
شرايطي است كه
بيش از هر وقت
ديگر نياز
داريم که نسبت
به مفهوم جرم،
مجرم، مجازات
و حدود و
گسترهی
مسئوليت
كيفري، نگاه
خود را تغيير
دهيم و براي
اين كار بايد
باب بحث در
اين زمينه را
باز كنيم.
متأسفانه درك
ما از چهار
مورد فوق،
مطابق با
نيازهاي
امروز نيست.
نه درك ما از
رفتارهايي كه
باید جرم تلقي
شوند، نه درك
ما از حدود
مسئوليت كيفري
و اجتماعي، نه
درك ما از عمل
ارتكاب جرم و
شخصيت مجرم و
نه تصور ما از
هدف و انواع و
تناسب مجازاتها،
مطابق با
نيازهاي جامعه
امروز نيست.
چند روز پيش
خبري را ديدم
كه كميسيون
اصل نود مجلس
تصويب كرده
است كه مجازات
مربوط به
جرايم مواد
مخدر را تشديد
كنند، در حالي
كه اين افراد
نميدانند
مجازات فعلي
قاچاق مواد
مخدر آنقدر
سنگين است كه
بسیاری از
قضات از اجراي
آن اكراه
دارند و از
مجرميني كه
مطابق قانون
بايد اعدام
شوند، فقط در
يك درصد اعدام
ميشوند! و با
این درصد هم
ما به نسبت
جمعیت در صدر آمار
اعدام در جهان
هستیم؛ ولي
ظاهراً چون نميتوانيم
نگاه خود را
تغيير دهيم،
هر روز بيش از
پيش به سياستهاي
شكستخورده
متوسل ميشويم.
جالب است كه
بدانيد بدن
معتادان با
ميزان مصرف
مقدار اندکی
از مواد مخدر
دچار سرخوشی
میشود، ولی
پس از مدتي كه
دچار سرخوشی
شد، بدن او با
اين ميزان از
مصرف انطباق
مييابد و
ديگر دچار
سرخوشي نميشود.
قطع مواد در
اين مرحله
موجب ناراحتي
و فشار و درد و
رنج زياد ميشود.
فرد معتاد براي
دفع رنج و كسب
سرخوشي،
ناچار میشود
که دوزِ مصرف
مواد مخدر را
زياد كند و
اين كار آنقدر
ادامه مييابد
كه از يك
مرحله به بعد
بدن او دیگر
قادر به جذب
این مقدار از
مواد مخدر
نیست و در
نتیجه فرد سنگكوب
كرده و دار
فاني را وداع
ميكند.
ظاهراً ما هم
در مبارزه با
جرائم و مواد
مخدر دچار اين
معضل شدهايم.
دوز مجازات را
زياد ميكنيم
و اين كار را
آنقدر ادامه
ميدهيم تا آن
كه به لحاظ
اجتماعی سنگكوب
كنيم. راه
بازگشت هم
براي خودمان
متصور نيستيم.
اينجاست كه ميگويند
وقتي با چيزي
زياد مبارزه
كردي، مثل همان
ميشوي. آيا
ممكن است كه
در نحوه
فكركردن هم،
مثل مجرمان
شده باشیم؟
بعيد نيست.
منتشر شده در
سایت الف 18-11-1391
http://www.alef.ir/vdcfyedytw6deea.igiw.html?177715