يوهان
ولفگانگ گوته
(۱۸۳۲ ـ ۱۷۴۹)
Johann Wolfgang von Goethe
پرآوازه
ترين نويسنده
آلمان و نابغه
ای با قلب
آتشین
محسن
حیدریان
« شراره
چشمان سياه
او، هنگامی که
سخن می گفت،
چگونه مرا
شيفته کرده
است. آن لبهای
خوش سخن، آن
گونه های حيات
بخش، چگونه
روح و جانم را
اسير کرده
است. همه
وجودم در
تسخير زبان و
کلام
اوست...آنگاه
که در جلوی
مهمانخانه متوقف
شديم، همچون
کسی که در
روياست از
درشکه پياده
شدم. يکسره
محو آن غروب
رويايی بودم.
چنان از خود
بيخود بودم که
موزيکی را که
از سالن روشن
مهمانخانه در
فضا پخش می
شد، نمی
شنيدم....»
اين فرازی از
نامه جوانی
شيفته است که
از رمان «
رنجهای ورتر
جوان» اثر
معروف گوته
برگرفته شده
است، رمانی که
به شکل نامه
های يک جوان
تنها و رويايی
بنام ورتر در
سال ۱۷۷۴
منتشر شد. آوازه
اين رمان
همچون بمب در
سراسر اروپا
منفجر شد.
چرا؟
زيرا اين
رمان که از
بهترين نمونه
های ژانر
موسوم به رمان
نامه ای شمرده
ميشود،
خواننده را به
دنيايی می
کشاند که تا
آنزمان در
دنيای ادبی
وجود نداشت.
نويسنده رمان
خواننده را به
ملاقات دنيايی
سرشار از
احساسات می
برد و حالات و
زندگی فردی يک
عاشق شيفته را
از درون تحليل
و توصيف می
کند:
« دستم گوئی
به دست او
ساييده ميشود.
صاعقه ای از
درونم می گذرد
و همه جانم را
آتش ميزند.
خود را کمی
عقب می کشم.
گوئی
پاهايمان در
زير ميز در
تماس قرار
گرفته است.
آتش می گيرم.
کشش و نيرويی
مرموز در جانم
بيدار ميشود و
دوباره مرا به
سمت او می لغزاند.
حواسم کاملا
پرت است...».
راز موفقيت
چشمگير و بی
سابقه رمان،
تماس ملموس و
نزديک
نويسنده با
دنيای درونی و
احساسات عميق
و فانتزی
انسان است.
گرچه در سراسر
رمان ورتر
جوان حتی قادر
به بوسيدن
محبوب خود نمی
شود، اما اين
رمان چنان
غوغايی بپا
کرد که حتی در
دانمارک چاپ
آن ممنوع
اعلام شد.
اول
ژوئن ۲۵۰مین
سالگرد تولد
کریسیتانه
وولپیوس
معشوق و سپس
همسر گوته است
که این روزها
در برخی از
کشورهای
اروپا چندین
برنامه تئاتر
و سخنرانی به
مناسبت آن
جریان دارد.
عشق سرکش گوته
و کربسیتاته
که 16 سال از او
جوانتر بود، بیست
سال دوام دوام
آورد و هر دو
صاحب ۵ بچه شدند
.
نخستين
قهرمان دوران
مدرن
ورتر
قهرمان کتاب
گوته پس از
انتشار رمان
به «نخستين
قهرمان دوران
مدرن» معروف
شده است، دورانی
که حکومت مدرن
از اتوريته
کليسا و خودکامگی
حکومتی رها
گرديده و
حکومت محدود
به حدود قانون
شده بود. قدرت
سياسی و دينی
اجازه دخالت در
زندگی خصوصی،
باورها و
روابط و زندگی
درونی
شهروندان را
نداشت. اين
دورانی بود که
زندگی شهری و
نظام صنعتی در
آن پا گرفته
بود و انسان برای
ادامه حيات
نيازی به خود
سانسوری و
دورويی و تقيه
نمی ديد. لذا
فرديت انسان و
احساسات
درونی او
چنانکه هست،
همچون موجودی قائم
به ذات و
يگانه
ميتوانست در
مرکز نياز و توجه
جامعه شهری
قرار گيرد.
ورتر همواره
تاکيد می کند
که «از درون
قلب سرشار
خويش سخن می
گويد» و به هيچ
ايدئولوژی و
اتوريته ای
اجازه هدايت
زندگی و
مداخله در امر
شخصی خود را
نمی دهد. او
تنها راه و
سمتی را دنبال
می کند که از
درونش
برخاسته است و
با قلب و وجود
فردی اش در
پيوند است.
ورتر می گويد: «
آنچه من
ميدانم، هر
کسی ميتواند
بداند، اما
قلبم تنها به
خودم تعلق
دارد.»
گوته
نويسنده
رمان، خود
کودکی و
نوجوانی پر رنجی
داشت. جوانی ناآرام،
سرکش و
ناخشنود بود.
از رفتار سخت
گيرانه و
مداخله
جويانه پدر
گله مند بود و
در نوشته ای
رفتار پدر را
مورد انتقاد
شديد قرار
داده بود: « نمی
گذارد که به
خود باشم. به
هر کاری دست ميزنم،
مداخله و امر
و نهی می کند.
معلق ام گذاشته
است.»
اما
گوته بر
توانايی ادبی
خود وقوف داشت
و از همان
دوران جوانی همواره
نياز فراوانی
به بيان و پيش
کشيدن انديشه
ها و فرديت
خويش احساس می
کرد. نخستين
آزمايش مهم
ادبی او سرودن
شعری در ستايش
پرومته نيمه
خدای اسطوره
ای يونان
باستان بود.
پرومته قهرمان
اسطوره ای
يونان باستان
که آتش را از
خدايان ربوده
و به انسان
رسانده بود،
از سوی زئوس
خدای خدايان
به سختی
مجازات ميشود
و به زنجير
کشيده شده
است. اما حاضر
به بندگی در بارگاه
وی نيست.
بازيابی
پرومته و
دلجويی از وی
و طرح آفرينش
انسان
موضوعاتی است
که به خوبی
سرشت گوته
جوان و بلند
پرواز را بازمی
تاباند.
بازخوانی
پرومته در
واقع نياز گوته
به طرح فرديت
خود را پاسخ
ميدهد. گوته
در اين شعر از
زبان پرومته
خطاب به زئوس،
خدای خدايان
چنين می گويد:
«اينجا
نشسته ام که
انسان را بر
اساس نمونه خود
شکل دهم
خاندانی
که به من
شباهت خواهد
داشت
انسانی
که رنج خواهد
کشيد، خواهد
گريست،
کامياب
و شادمان
خواهد بود
و
از تو نفرت
خواهد داشت
همچون
من»
در
اين قطعه
پرومته از سوی
گوته بيش از
پيش همچون
نماد تنهايی،
پايداری و
آزادگی و
طغيان در
برابر
فرمانروايی
خدای خدايان
زئوس ترسيم ميشود.
گوته
پس از پرومته،
چند کوشش ادبی
ديگر کرد که
موضوعاتی
همچون آزادی،
فرديت انسان و
دردعشق را در
آنها مورد بحث
قرار داده
بود. او در سال
۱۷۷۴ هنگامی
که تنها ۲۴ سال
داشت، رمان
نامه ای «
رنجهای ورتر
جوان» را نوشت.
گرچه قبل از
گوته نيز رمان
نامه ای رايج
بود، اما در
اين رمان برای
نخستين بار
دنيای ذهنی و
درونی قهرمان
داستان از
طريق نامه
نويسی ورتر
جوان که شخصيت
اصلی و تنها و
يگانه شخص
رمان است، سبک
و ژانر کاملا
تازه ای در
ادبيات جهان
پديد آورد. در
سراسر رمان
بجز ورتر،
نويسنده
نامه، هيچ
شخصيت واقعی
ديگری وجود
ندارد. گرچه
نامه ها خطاب
به دوستی بنام
ويلهلم برشته
تحرير در آمده
است ولی نه از
ويلهلم و نه
از لوته محبوب
رويايی
نويسنده در
سراسر رمان
هيچ اثری
نيست. ورتر
نامه نويس هيچ
پيوندی با
دنيای واقعی و
عينی بيرونی
نيز ندارد. او
غرق دنيا و
مسايل و درون
خود است.
رمان
با تشريح اين
موضوع آغاز
ميشود که چرا
و چگونه ورتر
از شهر گريخته
و به دامن طبيعت
و تنهايی پناه
آورده است. می
نويسد: «من بسوی
خود بازگشته
ام و دنيايی
تازه را يافته
ام.» اما اين
گريز به دامن
طبيعت و
تنهايی
همزمان بازگشت
به دوران
کودکی نيز
است. در چنين
دنيای رويايی
است که با
لوته دلربا و
زيبا ملاقات
می کند. ورتر،
لوته را ابتدا
همچون موجودی
خيالی و بخشی
از ذهنيت
خويشتن می
پندارد. اما
لوته انسان
ديگری است. او
به زندگی شهری
تعلق دارد و
قصد ازدواج با
يک پسر بورژوا
بنام آلبرت را
دارد. آنگاه
که ورتر پی می
برد که لوته
يک دختر واقعی
و خارج از
دنيای ذهنی
اوست و قصد
ازدواج با
نامزد خود را
دارد، دست به
خودکشی ميزند.
اما عليرغم
نقشه دقيق خودکشی،
ورتر چند
ساعتی زنده می
ماند و در اين چند
ساعت به روايت
ماجراهايی می
پردازد. خودکشی
پايان منطقی
رنجهای ورتر
در برون رفت
از يک بن بست
غير ممکن است.
او نخستين
قهرمان ادبی
مدرن است که
در جدال ميان
روياهای زيبا
و واقعيت سخت
و سرد، پايان
دادن به زندگی
خود را تنها
راه نجات می
شمرد.
فرد
و جامعه در
رمان «رنجهای
ورتر جوان» در
برابر هم قرار
می گيرند.
جوانی تنها و
احساساتی در
چالش با کسانی
قرار می گيرد
که از بام تا
شام برای تامين
معاش و راندن
چرخ زندگی
بايد کار
کنند. برای
نخستين بار در
تاريخ ادبيات
فرد انسانی به
دنيای ماورا
واقعی پناه می
برد و دنيای
خيالی وی بدل
به يک دنيای
واقعی می
گردد. نماد
سازی نويسنده
به پيدايش يک
دنيا و افق
تازه منجر ميشود.
اما پايان
ماجرا نشان
ميدهد که
ساختن چنين
دنيايی
بهرحال محکوم
به شکست است.
خودکشی ورتر
حاصل يک ترديد
و جدال لحظه
ای و تصادفی
نيست، بلکه
گام گذاری
بسوی تراژدی
است. سايه مرگ
را در سراسر
رمان ميتوان
حس کرد.
گوته،
رمان «رنجهای
ورتر جوان» را
تنها در عرض چهار
هفته و در ۲۴
سالگی نوشت.
اين رمان در
فرصتی کوتاه
نويسنده آنرا
در سراسر اروپا
به اوج شهرت
رساند و
چنانکه قبلا
قيد شد مبدا
پيدايش يک موج
تازه طغيان
نسل جوان در
آلمان موسوم
به اشتورم
اوند درانگSturn und Drang
(طوفان و
اشتياق)
گرديد.
«اشتورم اوند
درانگ» نه تنها
يک جريان
نيرومند ادبی
در تاريخ
ادبيات جهان
بلکه نخستين
جنبش مدرن نسل
جوان در راه
آزاديهای
فردی است که
به چالش با سنتها
و قيد و
بندهای
اقتدارگرايانه
برخاست و دستاوردهای
بزرگی در راه
گشايش فضای
اجتماعی و
فرهنگی و حل
مسايل جوانان
در درون و
بيرون از
خانواده نصيب
جنبش جوانان
کرد.
از
طغيانگری تا
دولتمردی و
مکتب کلاسيک
نو
يوهان
ولفگانگ گوته
برجسته ترين و
پرآوازه ترين
نويسنده
آلمانی است.
وی بيش از هر
نويسنده
ديگری به
ادبيات اين
کشور خدمت
کرده و نام آلمان
را بعنوان يک
کشور ادب پرور
در جهان مطرح کرده
است. گوته با
ديگر نويسنده
شهير آلمانی،
شيلر دوست و
همکار بود.
اما گوته ۱۰
سال از شيلر
جوانتر بود و
دوران نسبتا
زيادی نيز پس
از مرگ او به
حيات و فعاليت
ادبی ادامه
داد.
گوته
از معدود
نويسندگانی
است که در
زمان حيات خود
به شهرتی
عالمگير دست
يافت. اما اين
شهرت و
محبوبيت چنان
گسترده و
ستايش آميز
بود که از او
بتی ساخته شد.
ستايش گوته به
مرز پرستش رسيد
و او را به
چهره ای
پيغمبر گونه
رساندند. بسياری
گوته را
«انسان ايده
آل» و «آخرين
نابغه تاريخ
بشری»
دانستند. در
اين بت سازی
غير واقعی اما
چهره و اهميت
واقعی گوته
رنگ باخت و از
حالت انسانی
خارج شد.
خوشبختانه
اما پژوهشهای
گوناگون
امروزه به
خوبی نشان
ميدهد که گوته
از نظر شخصيت
انسانی مانند
همه انسانهای
ديگر از نقاط
ضعف و قوت
طبيعی انسانی
بسياری
برخوردار
بوده است.
گوته
از دوران
جوانی و تحصيل
نه تنها علاقه
ويژه ای به
شعر و شاعری
داشت بلکه شعر
نيز می سرود.
اما در همان
دوران به يک
بيماری
طولانی مبتلا
شد که تاثير
مهمی در زندگی
او بجا گذاشت.
زيرا در در
دوران بستری
بودن و
افسردگی به
مطالعه فلسفه
طبيعی دوران
رنسانس و
اسطوره های
دوران آنتيک
روی آورد. اين
مطالعات به او
نشان داد که
نگاه ديگری جز
آنچه در دروان
روشنگری غالب
بود نسبت به
انسان و تاريخ
هم وجود دارد.
علاقمندی او
به دنيای غير
مکانيکی در
دوران اقامت در
استراسبورگ
به مراتب عميق
تر شد. در آنجا
بود که با
اولين معشوق
خود فردريشه
بريون که دختر
يک کشيش بود،
آشنا شد، اما
ازدواج آنها
چند ماه بيشتر
دوام نياود.
گوته
پس از تحرير
رمان «رنجهای
ورتر جوان»
بسرعت به اوج
شهرت رسيد.
سال ۱۷۷۵
شاهزاده
ويمار Weimar از او
دعوت به خدمت
در دربار خود
در آن ديار
کرد. اين
حادثه تحول
مهمی در زندگی
گوته بود و وی
تقريبا بقيه
عمر خود را_
باستثنای چند
سفر به
کشورهای
ايتاليا و
سوئيس در
ويمار گذراند.
در ويمار شغل
های دولتی
گوناگون عهده
دار شد و از
جمله به مقام
وزارت فرهنگ
رسيد. اين
حادثه گوته
سرکش و
طغيانگر را به
چارچوب بازی
دولتمردی
کشاند و به
دوران پر جوش
و خروش و بلند
پروازانه و
شورانگيز
«اشتورم اوند
درانگ» کم و
بيش نقطه
پايان گذاشت.
در ويمار با
همسر بعدی خود
که ۹ سال از او
بزرگتر بود
ازدواج کرد.
گرچه به سرودن
اشعار کوتاه
ادامه داد،
اما قادر به
اتمام هيچ يک
از ايده های
ادبی که در
ذهن داشت
نگرديد. گوته
مدتی را به تعمق
در علوم طبيعی
صرف کرد. اما
زندگی در دربار
ويمار که
ابتدا در ذهنش
نجات از
رنجهای گوناگون
تصور می شد،
به نوعی اجبار
تبديل شده
بود. در پاييز
سال ۱۷۸۶ گوته
به ايتاليا
سفر کرد. طی
اقامت دو ساله
خود در
ايتاليا دوباره
فرصت يافت که
در اين کشور
سرشار از آثار
ادبی و فرهنگی
باستانی، به
دوران آنتيک
نزديک شود. در
ايتاليا به
تلقی وينکلمن Winckelmann از
هنر و ادبيات
يونان باستان
بيش از هميشه
نزديک تر شد.
چنانکه در
سطور بالا قيد
شد وينکلمن
تاثير عميقی
بر ادبا و
انديشمندان رمانتيک
مانند گوته و
شيلر داشته
است. تحت تاثير
اين نوع نگاه
بود که شروع
به نوشتن چند
نمايشنامه
کلاسيک کرد که
اغلب ناتمام
ماند. نمايشنامه
های اين دوران
گوته مانند
نمايشنامه اگمونت
Egmont
با الهام از
آثار شکسپير
نوشته شده است
که درونمايه
آنها
انسانگرايی و
چشم پوشی و
عفو است.
گوته
پس از بازگشت
به ويمار
مجددا برای
بار سوم با يک
دختر جوان اما
زيبا که کارگر
ساده ای بيش
نبود، ازدواج
کرد. این دختر
همان کریسیتانه
وولپیوس
معشوق و سپس
همسر گوته است.
ماجرای عشق
سرکش گوته و
کریسیتانه
زندگی او را
بشدت تحت
تاثیر قرار
داد. گوته سرانجام
حاضر شد که
پای سند
ازدواج با او
را امضا کند،
آن هم در حالی
که اصولا با
کلیسا و عقد و
آیینهای آن
میانه خوشی
نداشت و حتی
در مراسم
خاکسپاری و
سوگواری
عزیزترین
افرادش هم
حاضر نمیشد.
گوته
در اين دوران اهميت
و ارزش زيادی
برای عشق وحشی
و سکس در
روابط
زناشويی قائل
بود. در يکی از
اشعار معروف
وی اين درک و
احساس آشکارا
بازگو شده است.
گوته در اين
قطعه شعر برای
نخستين بار در
تاريخ ادبيات
اروپا بدون
هيچ پرده پوشی
به تشريح باز
و گستاخانه
روابط جنسی
ميان مرد و زن
پرداخته است.
قطعه شعر مورد
بحث برای نخستين
بار پس از مرگ
گوته انتشار
يافت.
يکی از حوادث
مهم زندگی
گوته در ويمار
ملاقات و
دوستی با شيلر
متفکر معروف
آلمانی است.
شيلر نيز يکی
از شعرای
دوران
رمانتيک بود
که در جنبش
اشتورم اوند
درانگ شرکت
جسته بود.
شيلر همچون
گوته دوران
جوانی سخت و
طاقت فرسايی
را پشت سر
گذاشته بود.
او فرزند يک
پزشک ارتش بود
که مجبور به
اطاعت نظامی
وار از پدر
بود و چندين
بار از زندان
پادگان نظامی
و بازداشتهای
موقت فرار
کرده بود.
بهرحال دوران
مقام دولتی گوته
در ويمار
فرصتی بود که
از شيلر دعوت
کرد که به او
بپيوندد. شيلر
بعنوان يک
مورخ به ويمار
آمد و پس از
چندی همکاری
آنها به انتشار
چند اثر مشترک
ادبی
فراروييد. اما
شيلر در سال
۱۸۰۵ درگذشت .
گوته مرگ شيلر
را پايان دوران
کلاسيک اعلام
کرد، اما به
فعاليتهای
ادبی خود
ادامه داد. در
سال ۱۸۰۹ رمان
«گزينش دوست» را
انتشار داد که
يک رمان
روانشناسانه
است و در آن
اهميت
خصوصيات
شخصيتی افراد
در کشش و
دوستی با
يکديگر به دقت
و ذکر نمونه
های روايت
گونه تشريح
شده است.
يکی از
مشهورترين
آثار گوته «
فاوست» است که
خمير مايه
اصلی آن
اعتراض به
ايمان
کورکورانه به
علم و گسست از
عشق و عاطفه و
تخيل است.
تاثير حافظ
بر گوته
گوته
ژانرهای ادبی
گوناگون و
انواع گوناگون
شعر نويسی را
تجربه کرد. هر
يک از مراحل
زندگی ادبی
گوته گويای
مرحله ای از
روند سلوک
اوست. در سال
۱۸۱۴ گوته
توانست ديوان
حافظ را که به آلمانی
ترجمه شده بود
بخواند. در
اين ايام که گوته
به دوران پيری
پا گذاشته
بود، علاقه و
کششی نيرومند
به غزل يافت.
اين کشش او
قبل از هر چيز
تحت تاثير غزل
حافظ صورت
گرفت که مظهر
لطيف ترين
انديشه های
عرفانی است.
آنچه روح گوته
را بلافاصله
پس از بدست گرفتن
و خواندن
ديوان حافظ
تسخير کرد،
مشرب عرفانی،
آزاد منشی و
صدای سخن عشق
بود. گوته در
اشعار حافظ
بيزاری از ريا
و زرق و شيد و
بی پردگی را
ستود و خود
شيفته اين
بزرگترين غزلسرای
عرفانی ايران
و يکی از
نوابغ بزرگ عالم
انسانی گرديد.
گوته به همراه
يکی ديگر از شعرای
آلمانی بنام
ماريان ون
ويلمرMarianne von
Willemer چنان
تحت تاثير
حافظ قرار
گرفتند که به
تقليد از وی
کوشش به سرودن
غزلياتی به
آلمانی کردند.
در يکی از
اين اشعار
بيتی از نظر
محتوی تقريبا
با مضمون زير
ميتوان يافت:
شعر حافظ همه
بيت الغزل
معرفتست
آفرين بر نفس
دلکش و لطف
سخنش
در سال ۱۸۱۸
گوته اثر
معروف خود را
که تحت تاثير
حافظ به رشته
تحرير در
آورده بود،
بنام ديوان
شرقی و غربی West ostlicher Diwan
منتشر کرد.
اين اثر کوششی
در نزديکی شرق
و غرب و نشان
دادن يگانگی
ها و افکار
مشترکی است که
ميان ادبا و
متفکران شرق و
غرب وجود
داشته است.
اين کتاب حاوی
اشعاری است که
گوته کوشش
کرده به سبک
حافظ بسرايد.
البته گوته
خود اذعان
کرده است که
قادر به نزديک
شدن به شيوه
عرفانی و شيوايی
حافظ در
غزلسرايی
نيست، اما
کوشيده است از
طريق غزليات
عاشقانه
انديشه های
دوران رمانتيک
خود را در
توصيف طبيعت،
خود شناسی و
لطافت طبع
آزموده است.
در ديوان شرقی
و غربی قهرمانانی
بنامهای حاتم
و زليخا راز
عشق و دلدادگی
را باز می
گويند.
گوته در ايام
پيری هنگامی
که ۷۴ ساله
بود، و هنگامی
که کریسیتانه
وولپیوس
معشوق و همسر
پیشین خود را
به علت بیماری
از دست داده
بود، دل به
دختری ۱۸ ساله
بنام اولريکا
ميدهد و دوباره
به شور و حال سالهای
عشق « رنجهای
ورتر جوان»
باز ميگردد.
او به تشريح
رنج و مشقات
عشق دوران
پيری می پردازد.
اما نويسنده
ای که در ۲۴
سالگی در بيان
آتش عشقی
رمانتيک ، به
سرعت به
پرآوازه ترين
نويسنده تمام
اروپا تبديل
شده بود، در
ايام پيری از
کلام و سخن
حافظ مدد می
گيرد. نوشته
های اين دوران
گوته عالم و
هوای ديگری
دارد. ميتوان
تصور کرد که
اشعارش در
بيان رنج عاشقی،
زبان خواجه
حافظ شيرازی
است، هنگامی
که استاد
جاودان غزل
پارسی سروده
است:
به کوی عشق
منه بی دليل
راه قدم که
من بخويش
نمودم صد
اهتمام و نشد
[i]