طنز و فلسفه در گفت‌وگو با محمد ضيمران، استاد فلسفه

خنده بر خشونت هستي



نقاشي از : اونوره دوميه نقاش فرانسوي


محسن آزموده

تصويري كه در افكار عمومي از فيلسوفان ترسيم شده لابد با چهره عبوس نيچه و شوپنهاور يا قيافه جدي افلاطون و ماركس يا در نهايت صورت بي‌احساس و خسته كانت و هگل پيوند خورده است، ذهنيت عمومي نيز فلسفه را امري انتزاعي، خشك، سراسر استدلالي و خسته‌كننده مي‌داند كه در آن، جايي براي سرگرمي و بازيگوشي نيست. اما اين تصوير تنها وجهي از جنبه‌هاي متكثر فكر فلسفي را به نمايش مي‌گذارد و آشنايان به فلسفه به خوبي مي‌دانند كه نوشته‌هاي اصيل فلسفي سرشارند از كنايه‌ها و جذابيت‌ها و زيركي‌هاي كلامي و فكري. به تعبيري فلسفه با به شوخي گرفتن باورهاي عمومي آغاز مي‌شود و كلام فلسفي در بنياد خود طنازي و شادخواري را نهفته دارد. در گفت‌وگوي حاضر با دكتر محمد ضيمران به نسبت ميان طنز و فلسفه پرداخته‌ايم. محمد ضيمران متولد 1326 اصفهان و داراي دكتراي فلسفه از امريكاست. او هم‌اكنون در دانشگاه‌هاي كشور مثل دانشگاه هنر به تدريس فلسفه هنر مشغول است و آثار بسياري به وسيله او تاليف، ترجمه و چاپ شده كه «دانش و قدرت» درباره ميشل فوكو، «متافيزيك حضور» درباره ژاك دريدا، « افلاطون، پايديا و مدرنيته»، « نيچه پس از هايدگر »، « انديشه‌هاي فلسفي در پايان هزاره دوم »، و « نيچه پس از هيدگر، دريدا و دولوز » از آن جمله است:


طنز و هزل و مطايبه جايگاه ويژه‌يي در فلسفه دارد و فيلسوفان به دقايق و ظرايف آن هم پي برده‌اند. نكته اساسي همان ايرونيايي است كه سقراط بر آن تاكيد كرده است و در انگليسي irony شده است. ايرونيا نزد سقراط به عنوان يك ابزار و وسيله بسيار دقيق براي تربيت علاقه‌مندان به انديشه بوده است، زيرا كساني كه دوستدار دانش (فيلسوف) بودند، بايد اهل طنز مي‌بودند


عامه مردم فلسفه ورزي را به عنوان فعاليتي عبوس و سخت‌گيرانه مي‌شناسند و فيلسوفان را آدم‌هايي عصباني و جدي كه حوصله شوخي و بذله‌گويي ندارند. تا چه اندازه اين داوري با آنچه در تاريخ فلسفه مي‌شناسيم، مطابقت دارد؟


اتفاقا فلسفه از رشته‌هايي است كه از دوره سقراط و افلاطون به مساله مطايبه و بذله‌گويي و شوخ طبعي و هجو و هزل و طنز توجه خاصي داشته است. به ويژه سقراط كه پايه‌گذار جريان مهمي در اين حوزه است. در فلسفه يونان و دوره سقراط واژه‌يي تحت عنوان ايرونيا
EIRONIA مطرح شد. اين واژه يوناني به معناي طنز، هجو، شيرين سخني، مطايبه، ظرافت طبع، بذله گويي و همين طور شيرين سخني و كمدي و كنايه است. سقراط از اين وسيله در مطالعاتش به ويژه در ارتباط با شاگردان و حريفان و مخالفاني كه مي‌خواستند با او مجادله كنند، از جمله سوفيست‌ها استفاده مي‌كرد. اين واژه امروز در اخلاق، نظريه‌هاي سياسي و نقد ادبي به كار مي‌رود. در زيباشناسي هم گستره‌يي ايجاد شده تحت عنوان مسائل طنزآميز و مطالعه هزل و هجو و بعد فكاهي و كمدي بيانات و گزاره‌ها مطرح شده است. البته از نظر ريشه‌شناسي سقراط نخستين كسي است كه از اين اصطلاح استفاده كرده است. اثري كه در نوشته‌هاي باقي مانده موجود است، رساله‌يي‌ است به نام «ابرها» اثر اريستوفانس كه در آن از واژه ايرونيا بهره گرفته است. او در كاربرد اين اصطلاح دغلي و تظاهر و رياكاري را هم مد نظر داشته است، اما سقراط از آن در گفت‌وگوي حريفان سوفيست خودش بهره گرفته است. يعني سقراط معنايي مثبت به اين واژه داد. ارسطو هم به تقليد از استادش افلاطون رساله كمدي را نگاشت و در آن به مساله طنز و مطايبه و شوخ طبعي پرداخت. البته اين سند امروز در دست ما نيست و گم شده است، اما در ساير آثار ارسطو اثر اين واژه را مي‌توانيم پيدا كنيم، به ويژه در دو اثر: «اخلاق نيكوماخوس» و «فن خطابه». ارسطو هم چون سقراط و افلاطون واژه ايرونيا را به معناي طنز سقراطي به كار مي‌برد كه پشت آن مفهوم «تجاهل العارف» پنهان شده است، تجاهل‌العارف ابزاري آموزشي و تربيتي بود كه سقراط براي آموزش شاگردانش به كار مي‌برد. او براي آنكه دانشجويانش را به فكر كردن وادارد، خودش را به ناداني مي‌زد، يعني آن قدر سطح دانشش را پايين مي‌آورد كه مخاطب حس مي‌كرد مي‌تواند مطالب خودش را بي‌قيد و شرط بيان كند. بنابراين ايرونيا به عنوان تجاهل‌العارف به عنوان ابزاري آموزشي از ناحيه سقراط به كار رفت. تاثير اين نگاه تا جايي بود كه در صنايع ادبي ما هم اين ابزار به كار مي‌رفت و در كتاب‌هاي ادبي ما بخشي به نام «تجاهل‌العارف» هست. مثلا ابن سينا مي‌گويد: تا بدان جا رسيد دانش من/ كه بدانم همي كه نادانم. اين ناداني به معناي جهل مطلق نيست، بلكه ناداني‌اي است كه انسان را وامي‌دارد به دنبال معرفت و دانش رود. ابزاري كه سقراط و شاگردانش از آن روزگار به بعد به كار بردند، وسيله‌يي شد كه مخاطب را به فكر كردن وادارد.

آيا اين نگاه محدود به سقراط مي‌شد؟

خير. اپيكوريان و رواقيون هم از اين اصطلاح استفاده كردند. كلبيون بر بعد منفي اين اصطلاح تاكيد مي‌كردند و آن را به معناي هجو به كار مي‌بردند. اما سيسرون فيلسوف لاتيني از سقراط تاسي جست و همين تجاهل‌العارف را به معناي تواضع و خضوع علمي تلقي كرد و آن را به عنوان يك رهيافت فلسفي به شاگردان خود آموزش مي‌داد. اين نگاه تداوم يافت تا عصر رنسانس كه متفكراني چون اراسموس نويسنده «در ستايش جنون» ضمن ستايش از طرح فلسفي سقراط به مبارزه با نخوت و عجب و غرور مي‌پرداختند. يعني به نقد ديدگاه كساني مي‌پرداختند كه مدعي همه دانش بودند. ايرونيا گونه‌يي طنز يا كنايه است كه به معناي ابهام و ايهام علم هم هست و كسي كه آن را به كار مي‌برد، موجبات بحث را مطرح مي‌كند.

بعد از رنسانس وضع به چه صورت بود؟

در اين دوره ايرونيا براي كوبيدن و مسخره كردن حريف به كار مي‌رفت و تا حدودي بهره‌برداري منفي از آن مي‌شد.

از آنچه گفتيد برمي‌آيد كه برخلاف تصور رايج فلسفه چندان هم عبوس نيست.

بله. طنز و هزل و مطايبه جايگاه ويژه‌يي در فلسفه دارد و فيلسوفان به دقايق و ظرايف آن هم پي برده‌اند. نكته اساسي همان ايرونيايي است كه سقراط بر آن تاكيد كرده است و در انگليسي
irony شده است. ايرونيا نزد سقراط به عنوان يك ابزار و وسيله بسيار دقيق براي تربيت علاقه‌مندان به انديشه بوده است، زيرا كساني كه دوست‌دار دانش (فيلسوف) بودند، بايد اهل طنز مي‌بودند.

در عصر روشنگري هم شاهديم كه انديشمندان و فيلوزوف‌هايي چون ولتر، ديدرو و... از بيان طنزآميز استفاده مي‌كردند.

درست است. البته در اين دوره نقطه عطفي در به كارگيري طنز و هجو از جانب انديشمندان رومانتيك مطرح شد. ايشان گفتند: داستان يا رماني كه در جنبش رومانتيك اهميت زيادي يافته بود؛ وجهي از ديالوگ سقراطي است. در واقع مي‌بينيد كه تمام شخصيت‌هاي رمان با هم گفت‌وگو مي‌كنند و رمان‌نويس ديالوگي ميان شخصيت‌هاي خودش برقرار مي‌كند. در دل اين گفت‌وگو وجهي طنز و كنايه نهفته است. ايهام از خصوصيات برجسته چنين نگاهي است. يكي از چهره‌هاي مطرح در اين زمينه شلگل است كه از پيروان كانت بود و عمدتا به نقد سوم او (نقد قوه حكم) توجه كرد. او عقيده داشت كه طنز نگاهي فلسفي و توجه به غوامض و پيچيدگي‌ها است. او طنز را زيبايي منطقي مي‌نامد، در طنز اضداد جمع مي‌شوند، عنصر ذهني و عيني در هم مي‌آميزند و كرانمندي و ناكرانمندي هستي با هم وحدت پيدا مي‌كنند و آزادي و ضرورت، شوخي و جدي در ديالكتيكي پويا هم نهاد مي‌شوند. همچنين به نظر او طنز مي‌تواند به عنوان ابزار مهمي در ادبيات مورد استفاده قرار بگيرد، كما اينكه در طول تاريخ به عنوان ابزاري مفيد در رساندن پيام به كار رفته است. نويسندگان برجسته دوران مثل لارنس استرن نويسنده تريستام شندي، فرانسيس رابله، سروانتس و به ويژه ويليام شكسپير استادان ايروني بودند. بعدها كساني چون گوته، نواليس، كارل سولژر طنز را در قالب مهمي به كار بردند. در قرن بيستم هم نويسنده سرشناسي چون توماس مان طنز را در رمان «دكتر فاوستوس» نشان داد. اما از همه مهم‌تر هگل است.

نگاه هگل به طنز چه ويژگي‌هاي متمايزي دارد كه شما او را نقطه عطفي در نگرش به اين مفهوم مي‌دانيد؟


هگل در بحث از رومانتيك‌ها طنز را تحليل مي‌كند و آن را از صنايع ادبي عبور مي‌دهد و به ساحت زمانمندي مي‌برد و معتقد است كه در تاريخ طنز وجود دارد و طنز تاريخ را مطرح مي‌كند. اين يكي از دستاوردهاي مهم هگل است كه براي ما به ميراث گذاشته است. براي نخستين بار هگل است كه به مفهوم طنز ماهيت انتزاعي و فلسفي به معناي نابش مي‌دهد. او معتقد است كه طنز گونه‌يي پارادوكس يا نقيض گويي است و اگر كسي بخواهد طنز را بفهمد، بايد پارادوكس را بشناسد. هگل ضمن نقد طنزهاي رومانتيك نظريه شلگل را به چالش مي‌گيرد و طنز سقراطي را لحظه ضروري ديالكتيك مي‌نامد و آن را در ظهور تامل و تفكر فلسفي واجد ضرورت قلمداد مي‌كند. سولژر، انديشمند ناكام قرن نوزدهم نيز با تعميم دادن طنز به عنوان اصلي هنري زمينه نقد ادبي و هنري را در قرن بيستم سازمان مي‌دهد. در حقيقت انديشمندان قرن بيستم در زمينه طنز تحت تاثير سولژر بودند و آن را تداوم مي‌دادند.

بيش از آنكه به قرن بيستم برسيم؛ در همان قرن نوزدهم چهره سرشناسي در مقابل هگل مي‌بينيم به نام كي يركگور كه او هم تاملاتي درباره طنز دارد.

دقيقا. كي يركگور در رساله‌يي بسيار مهم با نام «مفهوم طنز» با ارجاع به سقراط به نقد هگل بر نگاه رومانتيك را تداوم مي‌بخشد و تعريف هگل درباره طنز را به عنوان نفي مطلق ناكرانمند در نوشته‌اش تكرار مي‌كند. او يادآوري مي‌كند كه يكي از ابعاد مهم و جنبه‌هاي بنيادين شخصيت سقراط همين طنز بوده است و فلسفه سقراط را بايد در طنزي كه او در كل رويكردهاي خودش به مسائل فلسفي، در آموزش شاگردان و در مواجهه با رقيبانش يعني سوفسطايي‌ها به كار برده دريافت. بنابراين كي يركگور معناي مورد نظر هگل از طنز يعني كلي انضمامي
concrete universal را مي‌گيرد و در آن دخل و تصرف مي‌كند و مي‌گويد: برخلاف هگل كه طنز را كلي انضمامي تلقي كرد، من طنز را انفراد عيني مي‌نامم. او سقراط را در برابر افلاطون مي‌گذارد و معتقد است كه سقراط نه تنها از طنز و كنايه بهره مي‌گرفت، بلكه خودش تسليم طنز و تجاهل‌العارف مي‌شد. طنز سقراطي در نگاه كي‌يركگور قابل دخل و تصرف نيست و هيچ‌كس نمي‌تواند ادعا كند كه مسلط بر طنز است؛ زيرا در طنز انسان در يك فرادهش سيال قرار مي‌گيرد. به همين دليل است كه كي يركگور معتقد است، طنز را بايد در عدم يقين يا عدم تعين جست‌وجو كرد. جزو ذاتي اين طنز بذله‌گويي است، امري كه مخاطب را به خنده وامي دارد و نشاط را در او زنده مي‌كند و عبوس بودن برخي فيلسوفان سطحي را به چالش مي‌كشد. بنابراين مي‌توان گفت: كه ديالكتيك تاريخ جهان مشابهت زيادي با طنز دارد. طنز هرگونه تحقق و فعليتي را در ظهور پديده‌هاي نوظهور در هم مي‌كوبد و آن را به چالش مي‌كشد. در حقيقت طنز تاريخ متضمن قرباني‌هاي تاريخ است. بر اين اساس است كه گئورگ لوكاچ، نظريه‌پرداز قرن بيستم در رساله «نظريه رمان»، پيوند ميان طنز و رمان را تحليل مي‌كند و به پيش زمينه‌هاي سقراطي و نظريه‌هاي هگل برمي‌گردد. او براي تحليل طنز از ديالكتيك هگلي بهره مي‌گيرد.

به نظر مي‌آيد از نيچه نيز نبايد غافل شد. انديشمندي كه يكي از مهم‌ترين آثارش «حكمت‌شادان» يا «دانش طربناك» است.

درست است. نيچه در حكمت شادان با كل تاريخ فلسفه به شكل طنزآلود مواجه شده است. مي‌توان گزين گويه‌هاي نيچه را وجهي طنز تلقي كرد. زيرا در گزين گويه‌ها معمولا گزاره‌ها چندان بسط نيافته‌اند؛ بلكه در يك گزين گويه يك مساله عميق فلسفي به شكل ايهامي مطرح مي‌شود. البته نبايد در ميان چهره‌هاي قرن نوزدهمي شارل بودلر، پل والري و گوستاو فلوبر را فراموش كرد.

طنز در ميان نظريه‌پردازان قرن بيستم چه جايگاهي دارد؟


رولان بارت در حقيقت و نقد، نقد هنري را بر حسب طنز و كنايه موشكافي كرد. در همين قرن ژان پل سارتر در آثارش به عنصر طنز مي‌پردازد. سارتر، طنز را در نمايشنامه‌هايي چون «دست‌هاي‌آلوده»، «ديوار» و«در بسته» به وضوح نشان مي‌دهد. اما از اينها مهم‌تر انديش‌مند معاصر ژاك‌دريداست. دريدا، كسي‌ست كه اصطلاح
deconstruction (شالوده‌شكني، واسازي يا بنيان‌فكني) را وضع كرد. او معتقد است كه در ژرفاي اين اصطلاح گونه‌يي طنز نهفته است. در واقع طنز روش مناسبي براي واسازي است، به همين دليل است كه ايهام در بحث او بسيار اهميت دارد. واژگوني انگاره‌هاي مسلط نوعي نگاه طنزآلود به هستي است. او مي‌گويد سقراط به مثابه قابله فلسفي براي ما طنز و تجاهل‌العارف را به ميراث گذاشت كه بايد از آن حفاظت كنيم. طنز در حقيقت وسيله مناسبي براي برخورد با بحران‌هايي است كه در مفهوم هستي با آنها مواجه هستيم. پل دومان نيز در كتابي با عنوان «تمثيل خوانش «allegory of reading زبان تمثيلي را در آثار روسو، نيچه، ريلكه و پروست دنبال مي‌كند و مي‌گويد كه جهل در معناي استعاري (metaphoric) به ما ياري مي‌رساند كه به دانش برسيم و مدعي مي‌شود كه ما بايد همه هستي را با ابزار واگشايي يا واسازي بر پايه طنز و كنايه بفهميم. در نهايت مي‌توان طنز و كنايه را ديالكتيك زندگي تلقي كرد.

در همين سنت فرانسوي برگسن هم هست كه رساله‌يي درباره خنده نوشته است.

بله، اتفاقا برگسن از انديشمندان مهم فرانسوي است كه ژيل دولوز انديشمند معاصر عميقا متاثر از برگسن است و رساله‌يي را به او اختصاص داد. برگسن به نظريه «شور خلاق» اعتقاد داشت و زندگي را شور حياتي مي‌خواند. طنز از ديدگاه او جزو ذاتي اين زندگي بود و خنده مهم‌ترين ركن زندگي بشر تلقي مي‌شد. او اين موضوع را به ويژه در ادبيات بررسي كرده بود و به آثاري چون «خسيس» مولير و نوشته‌هاي مارسل پروست كه طنز را در درون خودشان نهفته دارند، اشاره مي‌كند. در اين آثار همه‌چيز بر اساس ايهام و ابهام و تمثيل پيش مي‌رود.

آيا فيلسوفان خودشان در بيان‌شان نيز از لحن طنزآميز استفاده مي‌كردند؟


بله، به طور كلي فلاسفه از ديرباز عقايد خود را در قالب طنز بيان مي‌كردند و سخنان جدي را در لفافه گزاره‌هاي طنزآميز بيان مي‌كردند. شوخ‌طبعي و مطايبه و هزل و هجو و نغز و شيرين سخني ابزارهايي هستند كه مي‌توانند از خشونت بيان جلوگيري كنند. فيلسوفان مي‌كوشيدند لبه تيز گفته‌هاي خودشان را در لفافه‌يي از فن‌هاي بياني و بلاغي بپوشانند و آن را براي بقيه قابل هضم كنند. در حقيقت اين فلاسفه مي‌كوشند مفاهيم درهم كوبنده و بنيان‌افكن را در لباس طنز بيان كنند و خشونت هستي را در پوششي از خنده پنهان كنند. لئواشتراوس فيلسوف معاصر در اثر معروفش به عنوان «شهر و انسان» طنز سقراطي را به وجهي استادانه به كار مي‌برد و سعي مي‌كند ميان فلسفه و جامعه ارتباطي ظريف برقرار كند. او معتقد است كه طنز مي‌تواند ميان اين دو رابطه ايجاد كند. زيرا معمولا اهل فلسفه گوشه‌نشين مي‌شدند، اما طنز سقراطي مي‌تواند ايشان را از گوشه عزلت به در آورد. انديشمند ديگري به نام كنت برك طنز را وجهي ارتباط يا سوء ارتباط قلمداد مي‌كند.

از معاصران چهره‌هايي چون ريچارد رورتي نيز به طنز پرداخته‌اند.

بله. عنوان يكي از كتاب‌هاي او «امكان، طنز و همبستگي» است. او در اين اثر نقدي طنزآميز راجع به شناخت‌شناسي (اپيستمولوژي) مطرح مي‌كند و كاستي‌هاي فلسفه تحليلي را با اين نگاه نشان مي‌دهد. ژوزف دين نيز كتابي نگاشته است با عنوان اسطوره‌شناسي انتقادي طنز (
critical mythology of irony) و در آن از طنز براي بررسي پديده‌هاي اجتماعي بهره مي‌گيرد و مي‌گويد، انطباق و تصادف ديالكتيكي اضداد تجلي بخش پديده‌‌يي است كه از ديرباز در جامعه وجود داشته است. اين پديده قرباني كردن است كه كي يركگارد و دومان هم به آن پرداخته‌اند. در واقع طنز موجب مي‌شود كه خشونت كنار رود و صلح و مسالمت جايگزين آن شود.

انتقاد رايجي كه چهره‌هايي چون باختين و فوكو به فلسفه و كلا انديشه مدرن مي‌كنند، فاصله گرفتن از خنده و طنز و اتخاذ چهره‌يي عبوس و خشن است، تا جايي كه باختين در بحث از كارناوال‌گرايي و فوكو در بحث تاريخ جنون، حبس ديوانگان و طرد نگاه ديوانه‌وار و كشيدن ديوار صلب و سخت ميان عقل و جنون را به نقد مي‌كشند. ارزيابي شما در اين مورد چيست؟


اين نكته‌يي اساسي است. تمام جريان پست مدرن يك ستون پايه اساسي دارد كه طنز است. تفاوت نگاه مدرن و نگاه پست مدرن كه فوكو، دريدا، بودريار، ليوتار، بارت، كريستوا و... به آن پرداخته‌اند در همين جاست. اين متفكران طنز را پايه اصلي زندگي فلسفي قلمداد كردند و در واقع اين نقدي به نگاه مدرن بود، نگاهي كه به كل زندگي فردي و اجتماعي، بسيار عبوس و جدي است. حال آنكه يكي از شاخصه‌هاي نگاه پست مدرن همين ديد طنزآلود به زندگي و حيات است. بنابراين دريدا در نقد متافيزيك حضور، فقدان طنز در اين متافيزيك را به چالش مي‌كشد. او معتقد است كه در تاريخ متافيزيك «عقل كلام محوري» (لوگوسانتريسم) طنز ناديده گرفته شده و در نتيجه خشونت جايگزين صلح و عطوفت شده است. فوكو هم در «تاريخ جنون» مي‌گويد نهادهاي مدرن با تفكيك سلامت عقل و جنون گفتمان قدرت را بر مي‌سازند. از نظر او شكافي ميان عقل و جنون وجود ندارد و به همين دليل به نقد گفتمان (
discourse) روانپزشكي مي‌پردازد و آنها را حرفه‌هايي مي‌داند كه در كنار قدرت و دانش نهادهايي هستند كه دغدغه اصلي شان تعريف جنون است، حال آنكه در واقعيت امر اين نگاهي نهادين است و عميق نيست. در حالي كه اينها تنها دلالت‌گرهاي مسلط قدرت هستند كه اين‌گونه ثنويت‌ها و دوگانگي‌ها را دامن مي‌زنند. حال آنكه كار او در تبارشناسي قدرت و باستان‌شناسي دانش شناخت سرچشمه اين خشونت‌ها و قدرت‌هاست.