آقای محمد قوچانی و استالينيسم احسان طبری
"
تو بهادر بودی، زمان ميدانت / آفريدی نظمی، کان بُد همسانت // در سپردی آخر به هم‌رزمانت / آن نظم بی خلل –رفيق استالين // در دست محکم يارانت، جاويد / گوهرآسا نظمت خواهد درخشيد // پرتوی شگرفين در خواهد پاشيد / بر جان‌های ملل – رفيق استالين//... سروده‌ی احسان طبری در سوگ رهبر اتحاد شوروی، از ديدار خويشتن؛ گزيده مقالات احسان طبری، نشر بازتاب نگار، ۱۳۸۲، ص ۴۶" (به نقل از سرآغاز مقاله‌ی "ناخودآگاه توده‌ای تاريخ ما"، نوشته‌ی محمد قوچانی، مهرنامه‌ی شماره ی ۱۶).

می خواهم اعتراف کنم با خواندن مقاله ی آقای قوچانی در مهرنامه، از احسان طبری به خاطر حمايت اش از استالين بدم آمد. خيلی هم بدم آمد. کسانی مثل آقای قوچانی شب و روز مطالعه می کنند و مقاله می نويسند که اثری بر اشخاص گمراهی مانند من داشته باشد و اين اثر طبق آن‌چه من از مقاله ی "ناخودآگاه توده ای..." فهميدم اين است که بايد از امثال احسان طبری بدمان بيايد. چَشم. بدم آمد. من تازه متوجه شدم احسان طبری لولو خورخوره ای بوده عجيب غريب که می خواسته در ايران يک ديکتاتوری مثل ديکتاتوری استالين حاکم شود. گفتم ديکتاتوری و اين اشتباه است؛ بايد می گفتم توتاليتاريسم که درست تر است. به هر حال فرقی ندارد، چه اين، چه آن. حالا که بعد از يکی دو دهه جنازه ی طبری از قبر بيرون کشيده می شود و چوب زده می شود لابد می خواهند چيزی به ما ياد بدهند و ما هم که اصولا بچه ی خوبی هستيم حتما ياد می گيريم. من حاضرم قسم بخورم آقای قوچانی تمام آثار نثر و نظم و تحقيقات ادبی و هنری و نوشته های تاريخی و فلسفی و غيره ی طبریِ استالينيست را خوانده اند و به اين نتيجه رسيده اند که همه چيز يک طرف، اين چهار بيت در ستايش استالين يک طرف. يعنی اين طبری يی که زمانی نوشته:
"
خواستم انسان باشم و دو سپاه را بر خويش برانگيختم: ستم و نادانی! و آتش از دو سنگر بر خويش گشودم: آشنا و بيگانه. چنگال ددان نداشتم. منقار کرکسان نداشتم. با نيش کينه نبودم. با خارائی در سينه نبودم. از ناورد گريختن نخواستم. با نامرد آميختن نجُستم. بند حقيقت پای گيرم شد. صُور سرنوشت آژيرم شد... بدخواهان نگرانند که تا کی از فشار دشنه بر سينه فرياد برآورم. ولی دلاوری در خاموشی است؛ خردمندی در دريافتن است. لب بسته با عزم پيمان ايستاده‌ام. از خواب تا عذاب، بيداری من رعشه چشم براهی است. و سروشی می‌گويد با تمام توان رسن‌های آينده را بکش تا اين سفينه گوهرآمود، از درون موج‌های کف‌آلود، فراتر و فراتر آيد..."
خودِ خودِ استالين بوده و ما خبر نداشتيم. معلوم است که منِ نادان، به آقای قوچانی که داناست و حتماًِحتماً تمام آثار طبری را زير ذره بين گذاشته و عصاره ی نوشته اش شده است اين مقاله اطمينان خواهم کرد و هر آن چه ايشان بگويد را خواهم پذيرفت. ايشان بيهوده نمی گويد که:
"
مارکسيسم البته بيراهه‌تر از آن است که اصل آن‌را هم مايه فخر بدانيم اما مارکسيسم احسان طبری بنا به روحيه ادبی و شاعری او ايدئولوژی وابسته و اشراقی (نه فلسفی) يک روشن‌فکر جهان سومی بود که قبله‌ی آمالش اتحاد شوروی بود... حزب توده حزبی جهان‌وطن بلکه بی‌وطن بود. عاشق شوروی بود و از تعريف و تمجيد شوروی‌ها در پوست خود نمی‌گنجيد: «چون نطق خود را به روسی ادا کردم اين امر مايه خرسندی ميخائيل سوسلف (رهبر هیأت نمايندگی شوروی) شد و در لحظات آنتراکت جلسه... وی به من نزديک گرديد و دست داد و گفت: سخنان شما بسيار مطبوع بود و از برخورد شما با کشورمان متشکرم» (احسان طبری، همان ص ۷۲)...".

واقعا چقدر اين مطلب عميق است و من چقدر به عنوان خواننده ی آقای قوچانی تحت تاثير قرار گرفتم. اولا فهميدم مارکسيسم بيراهه است و چيزی در حد کشک. يعنی اين همه حرف و حديثی که همين امروز پيرامون مارکس و آثارش در جهان آکادميک و غير آکادميک در جريان است همه اش با اين جمله ی انديشمندانه ی آقای قوچانی بايد برود در سطل زباله. ثانيا فهميدم ايدئولوژی طبری ايدئولوژی وابسته و اشراقی بوده و نه فلسفی. واقعا چقدر از خواندن اين جمله به هيجان آمدم. من يادم هست در سال ۶۰ -يعنی همان سالی که آقای قوچانی پنج سال داشت و هنوز بزرگ نشده بود تا ما از ايشان ياد بگيريم و جلویِ افکارِ انحرافیِ اشخاصی مثل طبری بايستيم- يک مطلبی از طبری منتشر شد که بدون ترديد از اشراق او ناشی می شد چرا که چيزی که او نوشته بود امروز بعد از سی و خرده ای سال و راه افتادن آزمايشگاه "سرن" مطرح و اثبات شده که در همين اينترنت فارسی بازتاب گسترده ای داشته و آن کشف ذراتی سريع تر از ذرات نور است که همه می گويند تئوری نسبيت انشتين را زير و رو خواهد کرد (اين چيزها را من نمی دانم و آقای قوچانی حتما در اين زمينه هم اطلاعات دست اول دارند مگر آن که کشف کنند انشتين هم چون يهودی بوده، اصلا دانشمند نبوده و او هم موجودی صهيونيست بوده چرا که عليه اسرائيل غاصب مبارزه نکرده و احياناً در بزرگداشت اشغال‌گران اسرائيلی حرفی زده و برای بن گوريون شعری سروده و غيره و غيره).

باری سی و خرده ای سال پيش احسان طبریِ جهان سومی چنين چيزی نوشته است که حتما و يقينا حاصل نگاه وابسته و اشراقی او به ايدئولوژی بوده:
"...
انشتين سرعت نور را سرعت مطلق می‌دانست و تئوری نسبيت خصوصی او بيان می‌داشت برای آن‌که جسم فيزيکی را به حد سرعت نور برسانيم، بايد انرژی بی‌نهايتی مصرف کنيم و لذا هيچ جسمی قادر نيست «سد نور» را بشکند. اين نظريه را تکامل امروزی فيزيک متزلزل کرده است زيرا با فرض وجود ذرات تاکيون (Tachion) که دارای سرعتی بالاتر از نور هستند، وضع نوی به‌وجود می‌آورد. می‌توان چنين انگاشت که ذرات ماوراء نور (تاکيون) خودشان ذرات ويژه‌ای باشند. درست مانند فوتون (ذرات نور که در قياس با ديگر ذرات، ذرات ويژه‌ای بشمار می‌روند). يعنی تاکيون مجبور نيست «سد نور» را بشکند، بلکه خود او به همين ترتيب و با همين سرعت در طبيعت وجود دارد. چنان که ذرات موسوم به نوترينو نيز دارای سرعتی همانند سرعت ذرات نور يا فوتون هستند..." (نوشته‌های فلسفی و اجتماعی، جلد دوم، صفحه ی ۸۵).

واقعا ها! اين روشنفکرِ استالينيستِ وابسته‌ی جهان‌وطنِ بی‌وطنِ جهانِ سومی چه چيزهای بيخود و گمراه کننده ای می نوشت و چه جوری حواس مردم را پرت می کرد! من چهار بيت شعر افشاگرانه ی آقای قوچانی را به همه ی اين ها نمی دهم، و کشف آقای قوچانی هزاران بار ارزش اش از حکايت تاکيونِ طبری با ارزش تر است.

ثالثا فهميديم اگر کسی بيايد از ما به خاطر سخنرانی به زبان مادری اش تشکر بکند، اين يعنی از تعريف و تمجيد در پوست خود نگنجيدن و ذوق‌مرگ شدن و احتمالا به گريه افتادن و گفتن اين که "تو را خدا باز هم از من تعريف و تمجيد کن، اگر نکنی ممکن است کم بياورم و دق‌مرگ شوم!"

اين ها را همه گفتم فقط يک نکته را چون بلد نيستم و معنی اش را نمی فهمم از آقای قوچانی می پرسم و اين مطلب را که کمی طولانی شده است خاتمه می دهم. طبری در جايی می نويسد:
"...
بدين‌سان لنين بر آن بود که مراعات ضرور وحدت حزب اختلاف تئوريک در فلسفه را محذوف نمی‌کند و اگر چنين اختلافی بروز کند، بايد حتماً آن‌را، در عين حفظ وحدت حزب در جهت اصول انقلابی حل کرد. از اين موازين در دوران کيش شخصيت انحرافاتی روی داد..." (همان، صفحه ی ۱۲۴).
آقای قوچانی لطف کنند به من بگويند اين طبریِ استالينيستِ گوربه‌گور شده، منظورش از دوران کيش شخصيت -که در اين جا و در خيلی جاهای ديگر به آن اشاره کرده- چيست، خيلی ممنون و متشکر می‌شوم.

ـــــــــــــــــ
[وبلاگ ف. م. سخن]