سایه،
پری و موسیقی؛
نگاهی به شعر
هوشنگ ابتهاج
محمود
خوشنام
پژوهشگر
موسیقی
هوشنگ
ابتهاج متخلص
به ه. الف. سایه
در اسفند سال
۱۳۰۶ در رشت
به دنیا آمده
سخن گفتن
از شاعر نام
آوری چون
هوشنگ ابتهاج
(ه.ا.سایه) کار
آسانی نیست و
جرئت و جسارت
بسیار می
طلبد، چیزی که
نویسنده این
مطلب در ذات
از آن بی بهره
است. ولی
فزونی عنایت
مستمر او به من
و ارادت روز
افزون من به
او، مرا
برانگیخته که
دل به دریا
بزنم و شعر و
متن های ترانه
های او را از
زاویه ای تازه
در چشم انداز
مخاطبان بگذارم.
برای این کار
چه زمانی بهتر
از این روزها
که سایه در
آستانه هشتاد
و پنج سالگی
ایستاده است.
سایه
شاعری آرمان
گراست. ولی
آرمان او بر
خلاف گمان
رایج به این
حزب و آن گروه
محدود نمی
شود. از هر
مکتب و مسلکی
فراتر می رود.
انسانی، همه
جائی و همه
زمانی است. او در
جستجوی دنیای
آزادی است که
سراسر زندگی
خود را در
آرزوی
دستیابی به آن
سپری ساخته
است.
شاعران
آرمانخواه در
ایران پس از
مشروطیت کم نبوده
اند، ولی
سروده هایشان-
حتی بهترین آن
ها- به ناگزیر
به شعار تبدیل
یا نزدیک می
شود. سایه
برای گریز از
این ناگزیری
ها با مهارتی
بی بدیل از
کوچه باغ تغزل
عبور می کند و
به تمثیل های
عاشقانه روی
می آورد. تنها
"طبع چون آب
روان" نیست که
او را به حافظ
نزدیک می کند-
تا آن جا که
گاه گمان می
کنی خود اوست-
تمثیل پردازی
و نماد پروری
های او نیز
هست.
محمد رضا
شفیعی کدکنی
پژوهشگر و
ناقد برجسته
می گوید:
«سایه بر
خلاف دیگرانی
که به تکرار
سخنان حافظ
پرداخته اند،
در عین بهره
وریِ خلاق از
او، کوشیده
است آرزوها و
غم های انسان
عصر ما را تصویر
کند. همدلی او
با انسان
عدالت خواه
قرن بیستم، کم
از همدلی حافظ
با دردمندان
دوره امیر مبارزالدین
نیست. «سایه
ستایشگر بهار
تاریخی- و نه
تقویمی- است و
در زمستانی که
اخوان تصویر
کرده است، به
نام گل سرخ
آواز می
خواند، و همین
است که غزل
سایه را در
برابر تمام
غزلسرایان
دیگر- در طول
هفتصد سال پس
از حافظ،
امتیاز می
بخشد.»
شفیعی
کدکنی سپس
ستایش را به
اوج می رساند
و می گوید:
«سایه در جهان
خویش از نوادر
قرون و اعصار
است!»
خیلی ها
گمان می کنند
که نمادهای
آرمان گرایانه
در سال های
باروری و
پختگی در شعر
سایه راه یافته
است. حال آن که
چنین نیست.
جوانه های آرمانخواهی
او را می توان
از نخستین
دفتر شعر او،
نخستین نغمه ها،
ردیابی کرد.
سایه
شاعری است که:
«عمری به
سر دویده در
جستجوی یار/
هر سو شتافته در
پی آن یار
ناشناس/، بی
آن که بداند
این گونه بی
قرار، مشتاق
کیست؟...»
یار
ناشناس او
گوئی همان پری
افسانه هاست.
او را در خواب
و رویا می
توان دید. از
دور، دلِ تشنه
شاعر را می فریبد:
« چون بحر، چون
موج، مثل آب
روان است.» ولی
جلوتر که می
روی می بینی
جز سراب نیست.
«کو آن که
جاودانه مرا
می دهد فریب؟
بِنما! کجاست
او؟!»
جستجو
برای نفس
جستجو و بدون
دستیابی به
یار ناشناس،
گاه شاعر را
از پای می
اندازد. طاقت
و تاب را از تن
خسته او می
رباید و «دردی
گنگ» در جانش
می نشاند.
«دیگر نمی
داند چه می
خواهد» بگوید.
زبانش در دهان
باز، بسته می ماند،
ولی هم چنان
«خیال
ناشناسیِ
آشنا رنگ» در
کمین اوست،
رهایش نمی
کند.
"پری"
اگر در چند
شعر غیبت
داشته باشد،
در شعرهای
بعدی پر رنگ
تر به دلفریبی
می پردازد.
رویای
عاشقانه پری
تمامی
ندارد...سراب
است؟ باشد! همین
قدر که رویا
پرور و امید
دهنده است
کافی است!:
«می خوانم
و می ستایمت
پرشور/ ای
پرده دلفریب رویا
رنگ/
می بوسمت
ای سپیده
گلگون/ ای
فردا/ ای امید
بی نیرنگ.../»
سایه آن
چنان از این
امید بی نیرنگ
پر می شود که
در برابر خیل
مرغان مرگ
اندیش که
نغمهِ مرگِ
چهره پردازِ
سحر را می
سرایند، سینه
سپر می کند و
بشارت می دهد
که:
«در نهفت
پرده شب/ دختر
خورشید/ هم
چنان آهسته می
بافد/ دامن
رقاصه صبح
طلائی را!...»
غیبت و
رجعت پری
در فضای
سال های غلظت
یافته سیاسی،
سایه در برجسته
ترین شعرهای
دفتر شبگیر،
پری رویائی را
به کناری می
گذارد تا عملا
وارد عرصه
کارزار شود.
سیاسی می شود
و زیر تاثیر
فضا در دام
شعار می افتد
و بیخ گوش
جلادان فریاد
می زند:
ننگتان باد!
بی آن که این
فریاد و
نفرین، آنان
را بر سر عقل
آورد!
"در فضای
سال های غلظت
یافته سیاسی،
سایه در
برجسته ترین
شعرهای دفتر
شبگیر، پری
رویائی را به
کناری می
گذارد تا عملا
وارد عرصه
کارزار شود.
سیاسی می شود
و زیر تاثیر
فضا در دام
شعار می افتد"
پری ولی
دو سال بعد از
نو سر و کله اش
پیدا می شود و
با رقص و مستی
و ترانه، شاعر
را به وجد در
می آورد.
«تا تو
بامنی/ زمانه
با من است/ بخت
و کام جاودانه
با من است/
تو بهار
دلکشی و من چو
باغ/ شور و شوق
صد جوانه با
من است/
ناز
نوشخند صبح
اگر تراست/
شور گریه
شبانه با من
است/
خواب
نازت ای پری ز
سر پرید/ شب
خوشت که شب
فسانه با من
است/»
پری دیگر
غیبت نمی کند.
روز و شب زیر
نگاه سایه است
و او را می
پاید. عشق او
یکی است و همه
بهانه ها از
اوست. گریه
های بی بهانه
از اوست. ولی
وقتی توفان و
کرانه نیز از
او باشد دیگر
چه بیمی از
کشتی و دریا؟
عقل را چه
جرئت که در
برابر او
توسنی کند. و
می را چه اثر که
در برابر
چشمانش قد
افرازد،
«این جا سر
و آستانه از
اوست/ آوازه
جاودانه از اوست!/
وفاداری
به رویای پری
دست نیافتنی،
با همه شورانگیز
بودنش،
دلتنگی نیز می
آورد. گاه
باید سبک شد.
گریه های
شبانه یاری می
رساند و از
درون آن یکی
از زیباترین
غزل های سایه
زاده می شود.
«شب آمد و
دل تنگم هوای
خانه گرفت/
دوباره گریه بی
طاقتم بهانه
گرفت/
نشاط
زمزمه زاری شد
و به شعر نشست/
صدای خنده فغان
گشت و در
ترانه گرفت/
امید
عافیتم بود
روزگار
نخواست/ قرار
عیش و امان
داشتم، زمانه
گرفت/
چه جای گل
که درخت کهن ز
ریشه بسوخت/
از این سموم نفس
کش که در
جوانه گرفت/
دل گرفته
من هم چو ابر
بارانی/
گشایشی مگر از
گریه شبانه
گرفت!»
پری، ولی
نمی گذارد غم
در جان سایه
رسوب کند. گریه
شبانه را می
روبد و می برد
و باز رویای
دلنشین پیشین
و دیرین سر
بلند می کند.
پری این بار نه
تنها معبودِ
شاعر که چیره
بر دو کرانه
زمان بر،
«نامدگان و
رفتگان» است
که همیشه و
همه جا در
میان است و
همه را در
انقیاد رویای
خود
دارد.پرواز
باز سپید
کهکشان و
چریدن آهوی
دشت آسمان به
خاطر اوست. از
اوست که هسته
می شکند و
تبدیل به باغ
روان می شود...
سایه،
عارف و صوفی
نیست و از
کسانی هم که این
گمان را بر او
برند، رنجیده
خاطر می شود. ولی
غزلِ همیشه در
میانِ او
شباهت هائی به
آن سو دارد.
البته "او" ی
سایه با "هو" ی
عارفان تفاوت
هائی هم دارد.
راهبر نیست،
راهنماست.
بنده پرور
نیست. مرید
پرور است! هر
چه هست، شاعر
در آئینه ضمیر
خود جز او را
نمی بیند و از
نفس اوست که
جان می گیرد.
سایه در
شعری دیگر
رابطه خود را
با او، با همان
پری، روشن تر
بیان می کند:
«من نه خود
می روم/ او مرا
می کشد/ کاه
سرگشته را کهربا
می کشد/
چون
گریبان ز چنگش
رها می کنم/
دامنم را به
قهر از قفا می
کشد/
دست و پا
می زنم، می
رباید سرم را/
سر رها می
کنم، دست و پا
می کشد!»
گوش او
گوئی زیر زبان
شاعر است و
«حرف های ناگفته
را از خفا می
کشد» سایه
مجذوبانه
سایه او شده
است. «در پی اش
می رود تا
ببیند تا کجا
می کشد؟»
شاعر می
رود، می رود
ولی به مقصود
نمی رسد. باکی
نیست! چرا که
از پری آموخته
است که:
«امروز نه
آغاز و نه
انجام جهان
است/ ای بس غم و
شادی که پس
پرده نهان
است/
گر مرد
رهی غم مخور
از دوری و
دیری/ دانی که
رسیدن هنر گام
زمان است»
ترانه
های آرمانی
ذهنیت
آرمانی و
سرگشتگی
مجذوبانه ای
چنین، که محور
اصلی بیشتر
غزل های سایه
است، برای بیان
خود، دلنشین
ترین قالب های
موسیقائی را
نیز از میان
بحرهای عروضی
پیدا می کند.
سایه با
موسیقی
ایرانی بیش از
آشنائی،
موانست دارد.
بهتر بگوئیم
بر آن اشراف
دارد. از
خردسالی با آن
دمخور بوده و چم
و خم آن را خوب
می شناسد. او
حتی به گفته
خودش از
موسیقی به شعر
رسیده است.
آوازهای بنان
و دلکش و ادیب
را از رادیو
گوش می کرده و
با همان یک
بار شنیدن همه
را مو به مو از
حفظ می شده و
به خانه که می
رسیده آن ها
را برای خود
تکرار می کرده
است. مجموعه
آوازهای قمر
را نیز از بر
داشته و می
گوید حالا هم
همیشه در حال زمزمه
کردن است و
تقریبا لحظه
ای نیست که
آرام بماند!
چنین انس
و الفت
دیرپائی با
موسیقی بدیهی
است که او را
در گزینش وزن
ها، چیدمان
واژه ها و پیوند
شعر و موسیقی
توانائی ویژه
بخشیده است. و این
توانائی نه
تنها در شعر
که در ترانه
سرائی های او
نیز خود
رانشان می
دهد. در میان
اندک آهنگ
هائی که سایه
بر آن ها متن
نهاده، یکی از
نظر والائی از
بقیه متمایز
است. ترانه ای
است به نام
سرگشته که
سرگشتگی شاعر
و جاذبه
فراگیر همان
"پری"ِ
آرمانی را به
روشن ترین وجه
ممکن باز می
تاباند. از
قضا آهنگ
ترانه را
همایون خرم،
در دستگاه
همایون نوشته
که در روایات
قدیمی از جمله
مایه ای
"دلربا و سحر
انگیز" توصیف
شده است و با
عشق آرمانی
سازگاری دارد.
سِحرِ همایون،
افسون پری را
دو چندان می
کند. مردم نیز
ترانه را نه
با نام سرگشته
که با عنوان
ای پری کجائی؟
می شناسند، که
پرسش شبانه
روزی شاعر و
ترجیع بند
گلایه اوست:
سایه در
درآمد همایون
شرح می دهد که
شبی آوای نیِ
پری را شنیده،
چون آهوی تشنه
در پی او
دویده، ولی به
لب چشمه که
رسیده، اثری
از نی و نی
نواز ندیده،
پس هم چنان
ناکام و
سرگشته پرسش
همیشه را تکرار
می کند:
«تو ای پری
کجائی/ که رخ
نمی نمائی/
از آن
بهشت پنهان/
دری نمی
گشائی!/»
شاعر شب
یلدا را
سرکرده است تا
مگر او را
ببیند. ماه و
ستاره هم درد
شاعر را می
دانند. چون
مثل خود او در
پی پری
سرگردانند.
«دل من
سرگشته توست/
نفسم آغشته
توست/
به باع
رویاها چو گلت
بویم/ در آب و
آئینه چو مَهَت
جویم/ تو ای پری
کجائی؟...»
تمنای
حسرت مندانه
شاعر در پایان
این است که:
« شبی کنار
چشمه پیدا شو/
میان اشگ من
چه گل واشو/ تو
ای پری
کجائی؟...»
پیش از آن
که به ترانه
های غزلی سایه
برسیم بد نیست
از یک متن
نمادین و
عاشقانه دیگر
از سایه یاد
کنیم که
دستاورد
دیگری از
همکاری او و
همایون خرم
بوده ولی پیش
از ضبط از
یادها رفته
است.
سایه این
بار "ستاره و
آهو" را وارد
جهان آرمانی-
عاشقانه خود
کرده است.
عشقی از
دورترین فاصله،
از زمین تا
آسمان:
«ستاره
دیشب چه قصه
می گفت/ که چشم
آهو دمی نمی خفت/
اگر
ستاره نه جفت
آهوست/ چرا
نگاهش همیشه
با اوست؟/
ستاره می
دید در آن
هیاهو/ که
حلقه زد اشگ
به چشم آهو...»
و در
پایان می
گوید:
«دلی بی
نوا/ دلی
رهنشین/ دو بی
آشیان، آه!/
یکی در
هوا/ یکی در
زمین/ دو بی
همزبان، آه!...»
ترانه
های غزلی
برویم به
سراغ ترانه
های غزلی
سایه. یعنی
غزل هائی از
او که
آهنگسازان بر
روی آنها آهنگ
نهاده اند.
این کار
دست کم یکصد
سالی در ایران
سابقه دارد.
از عارف و
شیدا بگیرید
تا وزیری و
خالقی- آهنگ هائی
گاه سازگار و
غالبا
ناسازگار بر
روی غزلیات
سعدی و حافظ
نهاده اند که
ناسازگارها
روح غزل را از
بین برده اند.
این کار، یعنی
پوشاندن موسیقی
تازه بر قامت
دلآرای شعری
که خود سرشار
از موسیقی
است، شعری که
با وزن و
قافیه به کمال
هستی خود دست
یافته است،
کار دشوار
خطرناکی است.
در این
گونه پیوندها
یا غزل،
موسیقی خود را
به آهنگساز
تحمیل می کند
که در این
صورت دیگر نقش
آهنگساز
منتفی می شود.
و یا آهنگساز
سعی می کند در
برابر جاذبه
وزن شعر
ایستادگی کند
که در نتیجه
ارزش های شکلی
و ماهوی غزل را
مخدوش می کند.
غالب
ترانه های
غزلی یعنی
آهنگ های
پیوند خورده
با شعر کلاسیک
که در سال های
پس از مشروطیت
ساخته و
پرداخته شده،
از نوع اول
است. یعنی سعدی
و حافظ و
مولوی در حق
آهنگسازان
لطف کرده و
جاذبه وزن غزل
های خود را به
آنان وام داده
اند. و در میان
نمونه های نوع
دوم، اندک است
شمار آهنگ
هائی که همپای
موسیقی شعر قد
برافراشته،
شخصیت مستقل
خود را حفظ
کرده و آسیبی
هم به غزل
نرسانده
باشند. در
میان
آهنگسازانی
نیز که بر روی
غزلیات سایه
آهنگ نهاده
اند، به شمار
اندک تری بر
می خوریم که
یکی دو تا از
کارهایشان با
توفیق نسبی
همراه بوده
است. گمان می
کنیم بیشترین
کارهای
آهنگسازی روی
غزلیات سایه
به محمد رضا
لطفی تعلق
داشته باشد.
یکی از کارهای
خوب او "در
کوچه سار شب"
نام دارد.
لطفی، شب تیره
و تار و بی
سپیده سایه را
با دشتی غم
انگیز
سازگاری
تعریف می کند
و با افزودن
خطابِ "عزیزانم"
بر دامنه
تاثیرگذاری
شعر می
افزاید.
«در این
سرای بی کسی،
کسی به در نمی
زند/ به دشت پر
ملال ما پرنده
پر نمی زند/»
لطفی در
کار روی غزل
ها گاه
ابتکارات
ویژه ای نیز دارد.
از جمله غزلی
از سایه را با
ضرب شورمندانه
ای در مایه
شورهمراه با
ساز خود بداهه
خوانی کرده
است. کاری است
بسیار
تاثیرگذار که
شاید بشود
نامش را بداهه
ریتمیک گذاشت.
حسین
علیزاده نیز
از آهنگسازان
اندکی است که شور
و هیجان درونی
شعر سایه را
دریافته و به
سلیقه خود و
به یاری گروه
سازهای ملی
یکی از غزل های
او را که پهلو
به شعر مولوی
می زند، تفسیر
کرده است:
« ای
عاشقان، ای
عاشقان،
پیمانه ها پر
خون کنید!
وز خون دل
چون لاله ها،
رخساره ها
گلگون کنید!/»
همانگونه
که از شعر بر
می آید، سروده
روزهای تیره و
تار پیش از
انقلاب است.
علیزاده
التهاب آن
روزها را با
ریتمی جاندار
و با به جان هم
انداختن
مضراب ها
تصویر کرده
است.
ترانه
های دیگر
در سال
های اخیر، که
رغبت به غزل و
غزل خوانی در
جامعه ایران
شدت گرفته،
آهنگسازان
جوان تر نیز
گرایش ویژه ای
به کار روی
غزل پیدا کرده
اند و طبیعی
است که هر چه
می جویند، برانگیزاننده
تر از غزل
سایه به چشم
شان نمی خورد.
گاه با اجازه
و مشورت با او
و گاه بی هیچ
آداب و
ترتیبی، دست
به کار می
شوند. همه
کارها بدیهی
است که خوب از
کار در نمی آید
و رضایت خاطری
برای او فراهم
نمی گردد. ولی
همین قدر که
در بازار شعر
و ترانه به
دنبال جنس مرغوب
می گردند،
توجهی مغتنم
است.
حتی
شکیلا
خواننده پاپ
مقیم لس
آنجلس، به فکر
نهادن آهنگی
بر روی غزلی
سخت معروف از
سایه افتاده و
آهنگش را هم
علی توانگر
برای ارکستر
تنظیم کرده
است. غزلی است
که بسیاری از
شاعران دیگر
نیز به
استقبال آن
رفته اند:
«امشب به
قصه دل من گوش
می کنی/ فردا
مرا چو قصه فراموش
می کنی!..
کیوان
ساکت آهنگساز
جوان دیگری
است که در ایران
به سراغ سایه
رفته است.
البته او
ترجیح داده
روی یکی از
شعرهای
نیمائی سایه
کار کند که با
حال و هوای
آزادی طلبانه
امروز ایران
سازگارتر است.
شعری است با
عنوان آزادی
که سایه آن را
در هنگامه
انقلاب سروده
است. ظاهرا
آزادی از راه
فرا می رسید و
آن شب های وحشت
را از میان بر
می داشت. شاعر
خوشدل و خرم
به استقبال او
می رود و به او
یادآور می شود
که از راه خون
می آید. این
فرش که زیر
پای او گسترده
شده، از خون
است. این حلقه
های گل خون
است. شاعر این
ها را می گوید
و در دل می
لرزد، شک و
تردیدی به
جانش افتاده
است.
«اِی
آزادی! از ره
خون می آئی
اما/ می آئی و
من در دل می
لرزم/
این چیست
که در دست تو پنهان
است؟
این چیست
که در پای تو
پیچیده است؟
ای آزادی
آیا با زنجیر
می آئی؟
امروز می
توان دریافت
که شک و تردید
سایه سخت بجا
بوده است!
سایه و
گلها
گفتنی
است که نقش و
تاثیر سایه در
قلمرو موسیقی
ایران از
محدوده ترانه
پردازی بسیار
فراتر می رود.
او از سال
۱۳۵۱ سرپرستی
برنامه گلهای
رادیو ایران
را بر عهده گرفته
و دو سال پس از
آن، ریاست
شورای موسیقی
رادیو به او
واگذار شده
است. برنامه
گلها که سال
ها زیر نظر
داوود پیرنیا
اداره می شد و
شاخه های
مختلف پیدا
کرده بود، پس
از کناره گیری
او چند سالی
سرپرستی های
موقت پیدا کرد
تا نوبت به
سایه رسید که
از همان آغاز
با ایده های
ابتکاری به
میدان آمد. او
نیروی جوان تر
نوآوری را نیز
وارد گلها کرد
و سازگار با
آن نام برنامه
را گلهای تازه
نهاد. گلهای
تازه و گلچین
هفته که چندی
بعد به وجود
آمد، همپای
عرضه شعر کهن،
به شاعران نو
نیز مجال جلوه
گری می داد،
همان طور که
در کنار
استادان موسیقی
سنتی از ساخته
ها و نواخته
های نوآوران سنتی
نیز بهره می
گرفت.
بدیهی
است که بسیاری
از سنتگرایان
این دگرگونی
ها را نمی
پسندیدند ولی
سایه بر آن
پای می فشرد و
درهای برنامه
را هم چنان به
روی جوان ترها
باز نگاه می داشت.
با بهره گیری
از این فرصت
بود که هنرمندانی
چون محمد رضا
شجریان، محمد
رضا لطفی، فریدون
شهبازیان،
پرویز
مشکاتیان و
حسین علیزاده
توانستند
نوآوری های
خود را عرضه
کنند و راه
آینده موسیقی
سنتی را هموار
سازند. در جمع
در طول شش سال
سرپرستی سایه
۲۰۱ گلهای
تازه و ۱۱۶
گلچین هفته در
رادیو ایران
تولید شده است.
متاسفانه
در بسیاری از
گزارش ها و
پژوهش ها که
درباره گلها
انتشار
یافته، بیشتر
از گلهای قدیمی
یاد شده و
ارزش فرهنگی
دگرگونی هائی
که سایه در
برنامه پدید
آورده،
نادیده گرفته
شده است.
از این ها
گذشته سایه در
کار گروه های
موسیقی که
جوان ترها در
سال های دهه پنجاه
به وجود
آوردند، یار و
مدد کارشان
بوده است. این
گروه ها هر
کدام شیوه
گزینش و اجرای
ویژه خود را
داشتند
وگرایش های
موجود در
جامعه موسیقی
را نمایندگی
می کردند.
محمد رضا
شجریان در این
باره می گوید:
«گروه های
خوبی
داشتیم...ابتهاج
هم که به نظر
من بزرگ ترین
غزلسرای
معاصر است، در
کنار ما
بود....سرپرست
گروه شیدا،
لطفی بود که
گرایش های
سنتی تر
داشت...سرپرست
گروه عارف هم
علیزاده بود
که عاشق تحول
در موسیقی
بود...فرامرز
پایور هم کار
وزیری را دنبال
می کرد...به نظر
من فرصت بی
همتائی
بود...که این سه
دیدگاه
عملا...در
جامعه مطرح
شود. چه شکل
سنتی اش و چه
شکل آزاد و
متحولش...»
یکی دو
سالی پس از
متوقف شدن کار
گروه های شیدا
و عارف، با
شرکت شماری از
نوازندگان آن
دو- و باز با
یاری و همراهی
سایه، گروه
چاووش به وجود
آمد که گمان
می کنیم نخستین
دستاوردش
اجرا و ضبط "
به یاد عارف
بود" با
موسیقی لطفی
در پیوند با
متنی از سایه.
به قول
ظریفی در همه
اجراهای شیدا
و عارف و چاووش
سایه سنگین
سایه را می
توان دید!
سایه در
سال های
انقلاب با
وجود تردید
هائی که در
اصالت آزادی
از راه رسیده
داشت، سرود-
ترانه های
چندی نیز
ساخته است که
شاید معروف
ترین آن ها،
سرود سپیده
باشد.
«ایران ای
سرای امید/ بر
بامت سپیده
دمید/
بنگر
کزین راه پر
خون/ خورشیدی
خجسته رسید!/»
که البته
امروز با توجه
به آن چه بر ما
گذشته باید در
خجسته بودن آن
خورشید تجدید
نظر کرد!
باز
گردیم به دنیای
آرمان
گرایانه سایه
و عشق لایزال
"پری" که نمی
دانیم در خواب
یا بیداری، یک
بار وصالش نزدیک
می شود. آینه
در آینه می
تابد و دیدار
را میسر می
سازد. یار او
را می پسندد و
می بوسد و او این
مژده را فریاد
می کند:
«مژده
بده، مژده
بده، یار
پسندید مرا/
سایه او
گشتم و او برد
به خورشید
مرا/
کعبه
منم، قبله منم
سوی من آرید
نماز/
کان صنم
قبله نما خم
شد و بوسید
مرا/
سایه هم
چنان سر
مستانه از
دیدار یار می
گوید و از عشق
و امید بزرگی
که جانِ رها
کرده تنی را تسخیر
کرده است.
«چون سر
زلفش نکشم سر
زهوای رخ او/
باش که صد
صبح دمد، زین
شب امید مرا/
پرتوِ بی
پیرهنم، جانِ
رها کرده تنم/
تا نشوم
سایه خود، باز
نبینند مرا!/
بر روی
این غزل که
آینه در آینه
نام دارد، دو
آهنگساز از دو
حوزه مختلف
کار کرده اند.
اولین کار از
آنِ کامبیز
روشن روان است
که با صدای بیژن
بیژنی ضبط شده
و دومی از
آهنگساز کم تر
شناخته شده ای
است در حوزه
پاپ به نام
کامل علیپور.
این یکی را
عارف عارف کیا
خواننده
قدیمی خوانده
و این دو حق
مطلب را بهتر
ادا کرده اند.