مصطفی
خسروی
زندان
را که متصور
می شوی،
محدودیت و
محرومیت و دیوار
و زندان بان و
سلاح و سگ و
نگهبان اولین نقش
ها را در ذهن
آدمی ثبت می
کنند و چون
زندانی را
متصور شوی
لاجرم بایستی
فرتوتی و
ناچاری و عجز
و پشیمانی را
به یادآوری،
اما ما، در زمانه
ای افتاده ایم
که مفاهیم و
مستندات
ادراکی ما، به
واسطه وضع
موجود آنچنان
دست خوش تغییر
گشته، که
زندان دیگر نه
تنها آن دخمه
های تنگ و
نمور نیست که
زندانی
همانا، اسوه
ای شده از
رشادت و
ایستادگی و
مقاومت، گویی
اگر مدعای
سلامت نفس و
عشق به میهن
داشته باشی و
در راه مبارزه
با نهاد
استبداد قدم
زده باشی،
غریب است که
آن به ظاهر
دخمه های نفس
گیر را
نیازموده
باشی.
در
این میان اما،
زندانیانی
هستند که پا
را فراتر
نهاده و افزون
بر مقاومت،
پیشگام
مبارزه ای بس
ناجوانمردانه
و یک سویه می
گردند، فریاد
می زنند و انا
الحق گویان،
باطل را به
مقابله می
خوانند،
محکوم می شوند
و باز زبان را
چون شمشیری
آخته با آه
مظلومان، بر
فرق داعیان و
حامیان بارگاه
پلشتی فرو می
آورند.
پیرمرد
هم، از همین
قوم است، قعر
زندان و داغ و
درفشش را بار
ها دیده و
چشیده چه آن
زمان که طاغوت،
پهلوی بود چه
این زمان که
نظام، ولایی است.
ابایی از بند
و حبس و حصر هم
ندارد چرا که
در بی دادگاه
زمان، خطاب به
قاضی شهر می
گوید «به جای
سه پرونده، سه
هزار پرونده
برایم تشکیل
دهید و اصلا
مرا به سه
هزار میلیارد
سال زندان
محکوم کنید».
همین
یک سال پیش
گفته بود «
خامنهای
طاغوت زمان
است و من 50 سال
عمر خود را
مبارزه نکردهام
که امروز او
این گونه با خودکامگی
سلطنت کند» و
امروز می گوید
که عبای مشروعیت
مدتهاست از تن
پادشاه به در
آمده.
گفته
بود « امروز که
چهره نکبت بار
استبداد سلطانی
بار دیگر
آشکارا در این
مملکت رخ
نمایی کرده و
بر حیات و
ممات ساکنان
آن حکومت می
کند، نمی توان
در برابر آن
سکوت کرد و دم
نیاورد. و از
همین بابت است
که اینک از
زندان اوین این
فریاد را بر
می آورم» و
امروز فریاد
می زند « به
مانند هر
سلطان جائری،
زندان، حصر، و
خفه کردن هر
بانگ مخالفی
در صدر سياست
های مملکت داری
رهبری قرار
گرفته است».
آن
روز ها از
لابه لای
دیوار های
زندان نوشت « به
گمان من درصدر
جرائم رهبری،
اعمال
استبداد در
کشور است » و
حالا نیز می
نویسد « نهم دی
ماه را که به
تمامی نمایش
دهنده حقارت و
واماندگی استبداد
در برابر
خواست آزادی
خواهانه ملت
ایران است روز
“نکبت استبداد
دینی” نام
نهیم».
آری
یک سال گذشته
و ابوالفضل
قدیانی در شصت
و هفتمین سال
زندگی اش،
دیوارهای
زندان را با قلمی
و کلامی
آنچنان فرو می
ریزد که گویی
هیچ گاه بندی
نبوده و او
آزادترین
انسان هاست.
کلامش
را که مرور می
کنی و به چینش
واژه هایش که
می نگری مواجه
می شوی با
قدرتی و
انسجامی بی
مثال، گویی که
می توانی بر
هر سطر اش
تکیه کنی و
برخیزی و راهی
نو آغاز کنی.
آری
پیرمرد، گرچه
در حبس مانده
اما فارغ از هر
بندی، محکم و
استوار
مشتهایش را
گره کرده و پایه
های این
استبداد نکبت
زده را با
جوهری که فرو
می چکد بر
کاغذ به لرزه
وا می دارد و
همانا اوست
نماد شرافت
محبوسان در وطن.