نوروزنامهی خیّام؛ نامهی فرهنگ

برگرفته از تارنمای انجمن پژوهشی ایرانشهر


محمدمهدی مرادی *چیستیِ اثر*

نوروزنامه، عنوانِ کتابی است منسوب به فیلسوف، شاعر و ریاضی
دانِ نامدارِ ایرانی، حکیم عمر خیّام که هیچ گاه آنطور که باید مورد توجّه و شناخت قرار نگرفته است. این اثرِ کلاسیک، بخشی از نوشتههایی است که از آن با نامِ “رسائلِ” یاد میشود و به گونهای که مصحّحِ آن، علی حصوری نوشتهاست، بیشتر شکلی یادداشتگونه دارد تا رسالهای جامع و کامل. خیّام که نام و آوازهاش را مدیونِ رباعیهای خود و اندیشههای دیگرگونِ جاری در این ترانههاست، در “نوروزنامه” طرحی دیگر درانداخته است و با دیدگاهی سراسر متفاوت، نهتنها به شرحِ چگونگی و پیدایشِ نوروزِ باستانی پرداختهاست، بلکه از دریچهی فرهنگ و با توسّل به استورهها، به شرحِ آیینِ پادشاهانِ ایران و مواردِ دیگری همچون دفین (گنج)، انگشتری، خوید، اسپ، باز، شراب، زر، روی نیکو و از این دست پرداخته است.

نخستین اثرِ خیام در این زمینه که به نوعی پیش
نویسِ “نوروزنامه” شناخته میشود، شاملِ یادداشتهایی ساده، کوتاه و ابتدایی است با نامِ “رساله در کشفِ حقیقتِ نوروز” که تاریخِ احتمالیِ آن به حدودِ ۴۹۵ هجری قمری بازمیگردد و همچون برخی دیگر از رسائلِ او، فاقدِ مقدّمه است. دلیلی که انتسابِ مستقیمِ “نوروزنامه” به خیّام را مورد تردید و پرسش قرار دادهاست، مربوط به همین بحثِ مقدّمه است؛ چراکه در این بخش، از خیّام به عنوانِ “فیلسوفالوقت سیّدالمحققین ملکالحکما حکیم عمربن ابراهیم الخیّام رحمهالله علیه” نام برده شدهاست که دو فرضیه را شامل میشود: نخست اینکه یادداشتها پس از درگذشتِ وی، گردآوری و تنظیم شدهاند و یا در فرضِ دوّم، شخصی دیگر با بهرهگیری از آن رسالهی ابتدایی و نوشتارهای پراکنده، به بازنویسی و انتشارِ آن به شکلِ کتاب پرداخته است.

دو نسخه
ی تاریخی از “نوروزنامه” به جای مانده است. یکی به نامِ نسخهی لندن و دیگری نسخهی برلین که برای نخستین بار با تصحیح و تحشیهی مجتبی مینوی در سال ۱۳۱۴ منتشر شد. این نسخه، در سالهای اخیر از سوی نشرِ اساطیر با زیرعنوانِ “در منشأ و تاریخ و آداب جشنِ نوروز” تجدیدِ چاپ شده است. تصحیحِ دیگری از این اثر که منبعِ بررسیِ ماست، متعلّق به علی حصوری است. نتیجهی تلاشِ وی برای نخستین بار در سال ۱۳۴۳ از سوی کتابخانهی طهوری منتشر شد که خالی از اشتباههای چاپیِ متعدد نبود. چاپِ دوّمِ این تصحیح با بازنگریِ او، در سال ۵۷ پراکنده شد و چاپِ سوّم آن پس از سالها، بارِ دیگر در سال ۷۹ در ایران و از سوی نشرِ چشمه به طبع رسید که از آن زمان، به چاپهای پیاپی رسیده است. *دربارهی مصحّح*  علی حصوری، استادِ پیشینِ زبانها و فرهنگِ ایرانِ باستان در دانشگاهِ شیراز بوده است که سالها پیش، پس از انقلابِ فرهنگی، از ادامهی امرِ آموزش در ایران بازماند. او چندین سال است که وطن را ترک کرده و ساکنِ کشورِ سوئد است. حمیدِ فرخنده در معرفی یکی از آثارِ حصوری، درباره او چنین نوشته است: “دکتر حصوری از بدو ورود به سوئد در کلاسهای آموزشی خود که به ابتکار کانون فرھنگی ایده در شهر استکھلم برگزار میشود، مقولاتی مانند، تصوف و عرفان، تاریخ ھنر، تاریخ ایران، حافظ و شاھنامه را برای علاقهمندان آموزش داده است.” وی در زمینههای گوناگون صاحبِ تألیفات متفاوت و قابلتوجهی است. در زمینهی هنر، کتابِ “مبانیِ طراحی سنتی در ایران”، در زمینهی اساطیرِ ایرانی، “سرنوشتِ یک شمن از ضحّاک به اودن”، “فریدونیان و ضحّاکیان” و “سیاوشان”، در زمینهی تاریخِ ایران، “آخرین شاه” و “تقویمِ تاریخ در ایران” و در زمینهی ادبیات، “حافظ از نگاهی دیگر” از جملهی آثار است. برخی نوشتارهای او با انتقادهای بسیاری روبرو شده است. از این آثار میتوان به کتابِ “سرنوشت یک شمن از ضحّاک به اودن” نام بُرد که به قولی، پیشزمینهی داوریهای احمد شاملو درباره فردوسی تلقّی میشود. دیدگاههای حصوری و شاملو با انتقادات و شماتتهای بسیاری از سوی ادیبان و تاریخپژوهان روبرو شده است. آخرین اثرِ علی حصوری درباره اندیشه و سرودههای حافظ، نیز موردِ نقد و نکوهشِ اندیشهمندانِ گوناگون، بهویژه داریوش آشوری بوده است. آشوری خود از صاحبنظران عرصهی ادبیات و اندیشه شناخته میشود و کتابِ “عرفان و رندی در شعرِ حافظ” او، از آثارِ ستایش شده در زمینهی حافظپژوهی به شمار میرود.  حصوری در زمانِ انتشارِ نخستین چاپِ “نوروزنامه”، ۲۶ ساله بوده و به گفتهی خود، تصحیحاش موردِ تشویق و حمایتِ مجتبی مینوی بوده است. *نامهخوانی*  “نوروزنامه” نهتنها به ریشهیابیِ نوروز، آن هم از دیدگاهِ استوره و افسانه میپردازد، بلکه به گونهای متفاوت و با بهرهگیری از حکایاتِ گوناگون، به شرحِ تازهای از آیینهای پادشاهانِ ایران و توصیفِ مواردی دست یازیده که در کمتر اثری بدین شکل از آنها یادشده است. همان طور که پیشتر گفته شد، نباید به این اثر کلاسیک به دیدِ اثری علمی یا تحقیقی نگریست. که در اینجا، کفّهی ترازویِ فرهنگ و ادب و افسانه، بسیار سنگینتر از پژوهشی علمی-تاریخیست. در “نامهخوانی” از بخشهای ۱۴ گانهی نوروزنامه سخن میگوییم و در قسمتهایی به نقلِ کاملِ حکایاتِ زیبایی که خیام برای تکمیلِ یادداشتهای خود برای هر بخش فراهم آوردهاست، میپردازیم. در انتهای کتاب، واژهنامهای در شرحِ برخی واژههای دشوار نیز به چشم میخورد. *در مقدّمه*  در مقدّمهی کوتاهِ نوروزنامه، خیّام، سببِ دستبُردن به قلم و شرحِ نوروز و یا به قولِ متن “سببِ نهادنِ نوروز” را به درخواستِ دوستی که بر او “حقِّ صحبت” داشت و در “نیکعهدی یگانه” بود، نسبت میدهد. *۱) آغازِ کتابِ نوروزنامه*

نقل شده است که جمشید، پادشاهِ ایران در نخستین روزِ نوروز بر تخت نشست و او برای اولین بار، دستورِ نام
گذاری، تقسیمِ سال و تاریخسازی را داده است. در همین بخش و پس از او، از گیومرث نام میبَرَد که باز در همان ایّام آغازِ سلطنت کرده. گیومرث سال را به دوازده ماه بخش کرد و هر ماه را نامِ خاصی بخشید. پس از شرحی کوتاه، خیام به ریشهیابی و چراییِ نامِ هر ماه میپردازد. برای نمونه در بابِ اردیبهشت مینویسد: “این ماه را اردبهشت نام کردند یعنی این ماه آن ماه است که جهان اندر وی به بهشت مانَد از خرّمی، وارد به زبانِ پهلوی مانند بود و آفتاب اندر این ماه بر دورِ راست در برجِ ثور باشد و میانهی بهار بود.” و یا دربارهی مهر: “این ماه را از آن مهرماه گویند که مهربانی بود مردمان را بر یکدیگر، از هرچه رسیده باشد از غلّه و میوه نصیب باشد بدهند و بخورند به هم و آفتاب در این ماه در میزان باشد و آغاز خریف بود.” یکی از نکاتی که در این بخش قابل توجّه است اینکه ماهِ اَمُرداد به همان شکلِ دونمعنیِ “مُرداد” ضبط شده است، درصورتی که در شرحِ این ماه، از حاصلخیزیِ خاک و کمالِ میوهها سخن میرود.

پس از این، خیّام گزارشی بسیار موجز از به تخت نشستنِ پادشاهانِ استوره
ای ایران تا دورانِ پس از اسلام و رویکردشان نسبت به نوروز، تقویم و سال، به دست میدهد؛ از این گزارشهای خاص میتوان به جهانآراییِ طهمورث و مطیع ساختنِ دیوان از سوی او، ریشهیابیِ مهرگان و سده، ظهورِ زرتشت در عصرِ گُشتاسب و دستورِ کبیسه کردنِ هر ۱۲۰ سال از سوی او “تا مردم اوقات خویش به سرما و گرما بدانند” اشاره کرد. *۲) اندر آیینِ پادشاهانِ عجم*
در این بخش از آیین
های پادشاهانِ ایران، وضعِ مردم، گزارشهای متفاوت و زیبایی از عاداتِ خاصِ مُلوک، توجّهِ خاصِ ایشان به سراساختن و نقشِ فرزندان در تکمیلِ بناها سخن گفته شده است. دربابِ طاق کسری چنین آمده: “شاپورِ ذوالاکتاف بنا افگند و بعد از او چند پادشاه عمارت همی کردند تا بر دستِ نوشینروانِ عادل تمام شد و پلِ اندیشمک همچنین و مانندِ آن بسیار است.”

“خوش
سُخنی” در کنارِ “بخشش” از آیینهای پادشاهان بوده است که به نوشتهی خیّام، سه ضدّ داشته است؛ نخست، افشای راز، دوّم، ناسزا به یزدان و سوّم، خوارداشتِ فرمان: “دیگر عاداتِ ملوکِ عجم آن بوده است که هرکس پیشِ ایشان چیزی بُردی یا مطربی یا سرودی گفتی یا سخنی نیکو گفتی در معانی که ایشان را خوش آمدی گفتندی زه، یعنی احسنت چنان که زه بر زبان ایشان برفتی از خزینه هزار درم بدان کس دادندی و سخنِ خوش، بزرگ داشتندی و دیگر عاداتِ ملوکِ عجم چنان بودی که از سرِ گناهان درگذشتی الا از سرِ سه گناه.”
*۳) آمدنِ موبد موبدان و نوروزی آوردن*

نکته
ی برجسته در این بخشِ، خطابهی جالبی از زبانِ موبدِ موبدان در برابرِ شاه است: “شها! به جشنِ فروردین، به ماه فروردین آزادی گزین یزدان و دین کیان، سروش آورد ترا دانایی و بینایی به کاردانی، و دیر زیو با خوی هژیر و شادباش بر تختِ زرّین، و انوشه خور به جامِ جمشید،  و رسمِ نیاکان در همّتِ بلند و نیکوکاری و ورزش داد و راستی نگاهدار، سرت سبز باد و جوانی چون خوید، اسپت کامگار و تیغت روشن و کاری به دشمن و بازت گیرا و خجسته به شکار، و کارت راست چون تیر، و هم کشوری بگیر نو، بر تخت با درم و دینار، پیشت هنری و دانا گرامی، و درم خوار، و سرایت آباد و زندگی بسیار!”
*۴) اندر یادکردنِ زر و آنچه واجب بود درباره
ی او*

گزارشِ کوتاه و نادری از خواصِ زر، این بخش را آراسته است.
*۵) اندر علامتِ دفین
ها*

در این قسمت با نگاهی متفاوت، توضیحِ محل
هایی که جای دفین (گنج) است آورده شده است. در پیِ سخن گفتن از محلِّ دفینها، برای نخستین بار در نوروزنامه، خیّام با بهرهگیری از حکایات به گزارشهای خود رنگِ تازهای میبخشد. این رویکرد در بخشهای دیگر هم ادامه مییابد که در این نوشتار، برخی از آنها را عینا نقل خواهیم کرد. سه حکایت دربابِ دفینها آمده است: نخست حکایتِ نوشینروان و حجام، دوم، حاصلخیزیِ برنجزاری که چهل خم زر در دل داشت و سوّم، دگرگونشدن و عاقلانه سخنگفتنِ زنِ دیوانهای که سببِ مزاحِ همگان میشد، پس از به تن کردنِ جامهای با پیرایههای زر و جوهر! حکایت برنجزار چنین است: “به پناخسرو برداشتند این خبر که مردی به آمُل [زمینی] خرید ویران و برنجزار کرد. اکنون از آن زمین برنج میخیزد که هیچ جای چنان نباشد و هر سال هزار دینار از آن برمیخیزد. پناخسرو آن زمین را بخرید به چندان که بها کرد و بفرمود که آن زمین را بکندند. چهل خم دینار خسروانی بیافت اندر آن زمین و گفت قوّتِ این گنج بود  که این برنجستان برِ نیکو میداد.” *۶) یاد کردنِ انگشتری [و آنچه] واجب آید دربارهی او*

خیّام از جمشید به عنوانِ نخستین فردی که انگشتری به دست کرد، نام می
بَرَد. از ارزشها و نیکوییهای بسیارِ انگشتر در این بخش یاد شده است. همپای استوره و افسانه، اهمیّتِ انگشتر به گونهای است که حتی از دست رفتنِ مُلکِ سلیمان به زمانِ بیانگشتریِ سلیمان بازمیگردد. نکتهی جالب در اینجا، اهمیّتِ مُهرِ انگشتر است که نمونههای جالبی از آن در نوروزنامه آمده است؛ از جمله، دلیلِ نخواندنِ نامهی پیامبرِ اسلام از سوی خسرو پرویز و پارهکردنِ آن به مسئلهی بیمُهریِ نامهی محمّد نسبت داده شده است. خسرو پرویز پس از دریدنِ نامه میگوید: “نامهی بیمُهر چون سرِ بیکلاه بود و سرِ بیکلاه، انجمن را نشاید.”  از یاقوت و فیروزه به عنوانِ تنها دو نگینی یاد شدهاست که برای انگشتری رواست. در پایان، حکایتی نقل شدهاست از اسکندر و خوابِ او در بابِ تبدیلشدنِ جهان به انگشتری بینگین بر انگشتِ او و به تعبیرِ ارسطو، نابرخورداریِ اسکندر از سَروَری در آینده. *۷) یادکردنِ خوید و آنچه واجب آید دربارهی او*  خوید به چه معناست؟ خوید، با علامتِ ساکن به روی حرفِ “ی”، به معنای علفِ سبزِ تازهرسته و جو و گندمِ تازه رسته است. جوی رسته به روایتِ خیام، از زمانهای دور توسطِ ملوکِ عجم، بزرگ داشته میشدهاست و از منافع بسیارِ آن در این بخشِ نوروزنامه یاد شده است. از سه حکایتِ پایانیِ این فصل، حکایتِ “آدم علیهالسلام” از همه جذابتر است: “چنین گویند که آدم گندم بخورد و از بهشت بدر افتاد. ایزدِ تعالی گندم غذای او کرد، هرچند از وی میخورد سیری نیافت. به ایزدِ تعالی بنالید، جو بفرستاد تا از آن نان کرد و بخورد و به سیری رسید. آنگه وی را به فال داشتی که او را دیدی سبز و تازه و از آنگه باز اندر میانِ ملوکِ عجم بماند که هر سال جو به نوروز بخواستندی از بهرِ منفعت و مبارکی که در او است.” *۸) یادکردنِ شمشیر و آنچه واجب آید دربارهی او*

بارِ دیگر، خیّام از جمشید به عنوانِ نخستین کسی که جنگ
افزار ساخت یاد میکند. صفاتِ شمشیر در این فصل برشمرده شده است که از جمله آنها میتوان به “پاسبانیِ مُلک” و “نگاهبانیِ ملّت” اشاره کرد. حتّی پیروزیِ پیامبرِ اسلام در ترویجِ دیناش، به نقشِ خطیرِ شمشیر نسبت داده شدهاست، چنانکه به گفتهی خودِ او: “بعثت بالسّیف”. مهمترین صفتی که خیّام به شمشیر میبخشد، “آلت شجاعت” است. سخنهای نغزی از فضیلتِ شجاعت در این بخش آمدهاست. در انتها، از ۱۴ گونه شمشیر با توضیحاتِ مختصری دربابِ هر یک یاد شده است. *۹) یادکردنِ تیر و کمان و آنچه واجب بود دربارهی ایشان*  ساختِ نخستین تیر و کمان به گیومرث نسبت داده شده است. به گفتهی خیّام: “کمانِ
وی بدان روزگار، چوبین بود، بی
استخوان”. در ادامه از سیرِ ساخت و تکاملِ تیر و کمان از آرش و هامان تا منوچهر و بهرامِ گور سخن به میان آمدهاست. منافعِ دانستنِ تیر و کمان از نظرِ طب نیز از گزارشهای این بخش است. چهار حکایت، پایانبخشِ یادِ تیر و کمان است. در حکایتِ سامِ نریمان چنین آمدهاست: “سام نریمان را پرسیدند که ای پیروزگر سالار! آرایشِ رزم چیست؟ جواب داد که بورجمند شاه و دانشِ سپهبد با رای، و مبارز هنری که زره دارد و با کمان جنگ جوید.”
*۱۰) یادکردنِ قلم و خاصیتِ او و آنچه واجب آید درباره
ی او*

“نخستین کسی که دبیره
کردن بنهاد، طهمورث بود.” از چیستیِ قلم، قوّتِ آن و
فضیلتِ نوشتن، به غایت در این فصل سخن رفته است. خیّام در جملاتی نادر در بابِ فضیلتِ نوشتن می
نویسد: “…زیرا که فضیلت نوشتن است، فضیلتی سخت بزرگ که هیچ فضیلتی بدان نرسد زیرا که وی است که مردم را از مردمی به درجهی فرشتگی
می
رساند و دیو را از دیوی به مردمی رساند و دبیری آن است که مردم را از پایهی
دون به پایه
ی بلند رساند…” در ادامه از خطِّ نیکو و بد سخن به میان آمدهاست و
پس از چهار حکایت، به انتهای فصل می
رسیم. یکی از بهترین حکایاتِ فصل، حکایتی است در بابِ فضیلتِ والای قلم: “هم اندر فضیلتِ قلم چنان خواندهام از اخبارِ گذشتگان که وقتی امیری رسولی فرستاد به مُلکِ فارس با تیغی برهنه گفت: این تیغ ]ببر[ و پیش او بنه و چیزی مگو! رسول بیامد و همچنان کرد. چون تیغ نهاد و سخن نگفت، ملک وزیر را فرمود: جوابش بازده! وزیر سرِ دوات بگشاد و یکی قلم سوی وی انداخت، گفت: اینک جواب! رسول مردِ عاقل بود بدانست که جواب برسید، و تأثیرِ قلم صلاح و فساد مملکت را کاری بزرگ است و خداوندانِ قلم را که معتمد باشند عزیز باید داشت.”
*۱۱) یادکردنِ اسپ و هنرِ او و آنچه واجب آید درباره**
**ی او*

خیّام، یاد و هنرِ اسپ را با این جمله آغاز می
کند: “چنین گویند که از صورتِ چهارپایان هیچ صورتی نیکوتر از اسپ نیست.” در این فصل، گفتههایی از پیامبران تا پادشاهان دربابِ این حیوان و هنرِ او نقل شده است. پس از این، حکایتی از خسرو پرویز و اسپِ نامدارش، شبدیز و جملههایی از افراسیاب نقل میکند. اما جُستارِ متفاوتِ این بخش، نام بردن از اسپهای گوناگون در زبان پارسی و توصیفاتِ آنهاست. از میانِ ۴۱ نامِ یادشده در نوروزنامه میتوان به این موارد اشاره کرد: کمیت، شبدیز، خورشید، زرد رخش، سیا رخش، ابرگون، بادروی، گلگون، ارغون، بهارگون، آبگون، نیلگون، ابرکاس، باوبار، بورسار، ادس، سیمگون، ابلق، سپید، سمند و غیره. خیّام دربابِ ایرانیان و رویکردشان نسبت به اسپ در درازنای تاریخ میگوید: “به روزگارِ پیشین در اسپ شناختن و هنر و عیبِ ایشان دانستن هیچ گروه به از عجم ندانستندی از بهر آنکه مُلک جهان از آنِ ایشان بود و هرکجا در عرب و عجم اسپ نیکو بودی به درگاهِ ایشان آوردندی…”
*۱۲) اندر ذکرِ باز و هنرِ او و آنچه واجب آید درباره
ی او*

این
که چرا باز یا شاهین، پرندهای که شاید در چالاکی و سرعت همتا نداشته باشد، در فرهنگِ باستانیِ ایران دارای جایگاهی چنین برجسته بودهاست، از مسائل قابل توجّه و ژرفاندیشیست. خیّام، فصلی از نوروزنامه را به این پرنده که او را “مونسِ شکارگاهِ مُلوک” نامیده اختصاص داده است. در جایگاههای پیشینگان نزدِ پادشاهان، با اینکه شاهِ چهارپایانِ گیاهخوار، اسپ، شاهِ گوهرهای ناگدازنده، یاقوت و شاهِ گوهرهای گذازنده، زر دانسته شدهاست، امّا منزلتِ باز، مخصوصتر و فراتر بوده است. به روایتِ خیّام، حشمتِ باز، حتی از شهباز (عقاب) فراتر است. از نکاتِ خاصِ این فصل، میتوان به توصیفاتی درباره معناداربودنِ کنشهای باز در موقعیّتهای گوناگون اشاره کرد. به عنوانِ نمونه: “چون به وقتِ برخاستن، سر فرود آرد و باز بردارد دلیل دارد که ضعفی در کارِ مُلک درآید و چون برخیزد و کسد کند یا شکار بگیرد و برگرفته بانگ کند تشویقِ سپاه باشد…” در ادامه، از انواعِ باز سخن رفته است. نقلِ دو حکایت، پایانبخشِ این فصل است.
*۱۳) حکایت اندر معرفتِ شراب*

“دانایانِ طب چنین گفته
اند چون جالینوس و سقراط و بقراط و بوعلی سینا و محمّدزکریا که هیچ چیز در تنِ مردم نافعتر از شراب نیست.” بیشک یکی از ماناترین فصلهای نورزنامه، فصلِ “اندر معرفتِ شراب” است که در بطنِ آن، شاهد هنرمندیِ خیّام در روایتگری هستیم. نویسنده پس از سخنگفتن از داوریهایی در بابِ چیستی و تأثیرهای شراب، در چند صفحه به منفعتها و مضرّتهای شراب و طُرُقِ دفعِ مضرّاتِ آن میپردازد. نکتهی جالب در بررسی این مضرّتها آن است که وی با نگاهی سراسر غیردینی به روایتگری میپردازد و واژهای در نکوهشِ شراب از دیدگاه مذهب در نوشتارِ او دیده نمیشود. پس از این قطعه، به حکایتی به غایت نادر و زیبا “اندر معنیِ پدیدآمدنِ شراب” برمیخوریم. در این حکایت، پسرِ پادشاهِ هراء، هُمایی را از گزندِ مار نجات میدهد. سالِ بعد، همای، به همان مکان بازمیگردد و دو سه دانه بر زمین مینهد و دور میشود. پادشاه این را تحفهی نیکیِ در حقِ همای برمیگیرد. دانهها را میکارند و از آن درختِ انگور به بارمینشیند اما هیچکس از آن –به سببِ بیمِ زهر و ناشناختگیِ درخت – نمیخورد و دانههای ریخته از خوشهها را در آب گرفته، در خمی مینهند تا به شراب تبدیل میشود. همگان در صافی و درخششِ آن غرقند اما از سرِ جهالت و ندانستنِ اینکه زهر است یا پادزهر، جرأتِ خوردنِ آن را نمیکنند. پس بر آن میشوند تا مردی خونی را از زندان بیاورند و از این شربتی به او دهند. مرد از آن مینوشد و چنان مدهوش میشود که میگوید: “یک شربتِ دیگر بدهید پس هرچه بخواهید به من بکنید که مردان، مرگ را زادهاند!” پس به خواب میرود و چون دوباره به هوش میآید از حسّی که بر او رفته سخنها میگوید: “چون دو قدح بخوردم… پنداشتم میانِ من و شاه هیچ فرقی نیست و غمِ همه جهان بر دلِ من فراموش گشت…” شاه در انتها گناهش را میبخشد و وی را آزاد میکند.
*۱۴) گفتار اندر خاصیتِ روی نیکو*

واپسین فصلِ نوروزنامه، به توصیفِ روی نیکو و زیبایی می
پردازد. تأثیراتِ رویِ
نیکو، ستایشِ نیکویی در زبان
های گوناگون، حاصلِ رو و خوی نیکو در شادیآفرینی و نیکبختی، چهار خاصیّتِ روی نیکو و در نهایت، دیدارِ نیکو از مواردی است که در بابِ آنها قلم زده شده است. خیّام با دو حکایت، این فصل و کتابِ “نوروزنامه” را به انتها میرساند و خود از اینکه اثرش را با گفتاری اندر روی نیکو به
پایان بُرده، شادمان است: “این کتاب را از برای فالِ خوب بر روی نیکو ختم کرده
آمد. مبارک باد بر نویسنده و خواننده!”
به
راستی مبارک باد بر نویسنده و خواننده!