نگاهی دیگر به «وجدان بیدار»

رحمان افشاری

مدارا در برابر بی‌مدارایی، آزادی در برابر بندگی، انسان‌دوستی در برابر مکتب‌پرستی متعصابه، وجدان در برابر قهر

در باره‌ی کتاب «وجدان بیدار (کاستلیو و کالوَن)»[1] اثر اشتفان تسوایگ که در سال ۱۳۷۶ به فارسی ترجمه و منتشر شد، بسیار گفته و نوشته اند. آقای علیرضا مناف زاده کتاب را بخوبی و به طور مشروح در سال 1378 در شماره‌ی 9 مجله‌ی «نقطه» در پاریس و یک سال بعد در شماره‌ی 43 مجله‌ی «نگاه نو» در ایران معرفی کرده است[2]. ویکی‌پدیای فارسی نیز زیر عنوان «وجدان بیدار» مطلب سودمندی در باره‌ی کتاب دارد. قشر کتابخوان ایرانی- که متأسفانه تعدادش به نسبت جمعیت کم است- بویژه پس از پیام میرحسین موسوی در سال ۱۳۹۱، متوجه‌ی اهمیت این کتاب شد و به طور گسترده به خواندن آن روی آورد. در این‌جا برای تجدید خاطر و ورود به مطلب، معرفی اثر و نویسنده‌‌ی آن را به اختصارِ تمام از زبان ناشر آلمانیِ کتاب می‌آورم. برای اطلاع بیشتر به دو مقاله‌ی یادشده رجوع شود، هر چند که هیچ مقاله‌ای جای کتاب را نمی‌گیرد.

مختصری در باره‌ی کتاب و نویسنده

«آزادی بدون اقتدار ممکن نیست (چون به هرج و مرج کشیده می‌شود)، و همین‌طور اقتدار بدون آزادی (چون به استبداد می‌انجامد).» [ص ۶؛ S. 13][3] این خواستِ خردِ عملی و مدارای انسانی، موضوعِ کانونیِ کتاب اشتفان تسوایگ «در مقابله با تمام خشونت‌های قدرت» است که به سال ۱۹۳۶ نوشته شد. نویسنده با اتکا بر حوادث تاریخی، خطرها و بلایِ زمانه‌ی خود را به طرزی روشن نشان می‌دهد و بدین‌سان به هشدار خود به تمام اعصار نیز اعتبار می‌بخشد. سباستین کاستِللیو[4] (Sebastian Castellio, 1515-1563) اومانیستِ فرانسوی، مصمّم‌تر از هر یک از هم‌عصرانش در برابر ژان کالوَن (Jean Calvin, 1509-1564) اصلاح‌گرِ [مقیمِ] ژنو می‌ایستد که تعالیم دینی و قدرت را به گونه‌ای خودکامانه اداره می‌کرد. وی بیش از همه به دفاع از میکائیل سروه (Michael Servet, 1511-1553) پزشک اسپانیایی برمی‌خیزد که به کفرگویی محکوم شد و سرانجام بر توده‌ی هیزم به شعله‌های آتش سپرده شد. پس از اجرای این حکم به نظر می‌رسد که نبرد با پیروزیِ خواستِ ادعای الهیاتی- سیاسی بر طلبِ مدارا به طور قطعی پایان یافته است. اما کاستللیو تمام نیروی خود را در این مبارزه‌ی نابرابر و بی‌چشم‌انداز بکار می‌گیرد.

اِشتِفان تْسْوایگ (Stefan Zweig) در ماه نوامبر ۱۸۸۱ در وین زاده شد، از سال ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۵ در سالسبورگ زندگی کرد، بعد به انگلستان و در سال ۱۹۴۰ به برزیل مهاجرت کرد. نخست به ترجمه‌ی آثار پل ورلن (Paul Verlaine)، شارل بودلر (Charles Baudelaire) و بیش از همه امیل ورارن (Émile Verhaeren) روی‌ آورد. در سال ۱۹۰۱ نخستین دفتر شعر خود را با نام «سیم‌‌های نقره‌ای» (Silberne Saiten) منتشر کرد. هم آثار داستانی او و هم «مینیاتور‌های» تاریخی‌اش [قطعاتی که لحظه‌های مهمی از زندگیِ شخصیت‌های تاریخی را توصیف می‌کنند] و نیز آثارِ ‌زندگینامه‌ایش او را به شهرت رساندند. در سال ۱۹۴۴ خاطراتش تحت عنوان «دنیای دیروز» منتشر شد که از دورانی سپری شده حکایت می‌کند. تسوایگ [به همراه همسرش] در فوریه‌ی ۱۹۴۲ در پتروپولیس (Petrópolis) واقع در بزریل به میلِ خود با زندگی وداع کرد. [5]

نکته‌ای در باره‌ی عنوان کتاب و یادداشت ناشر

قبل از این‌که به بحث اصلی در باره‌ی کتاب بپردازم، لازم است نکته‌ای در باره‌ی عنوان کتاب بگویم. عنوان اصلی کتاب چنین است: Castellio gegen Calvin oder Ein Gewissen gegen die Gewalt که ترجمه‌ی تحت الفظی آن می‌شود: «کاستِللیو علیه کالوَن یا یک وجدان علیه خشونت». در این عنوان که نویسنده بر کتابش گذاشته چند معنا نهفته است که متأسفانه در عنوان ترجمه‌ی فارسی («کالوَن‌ و ق‍ی‍ام‌ ک‍اس‍ت‍ل‍ی‍ون‌» به ترجمه‌ی زنده یاد ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ توکل و «وجدان بیدار (کاستلیو و کالوَن)» به ترجمه‌ی سیروس آرین‌پور) دیده نمی‌شوند: عنوان آلمانی از همان ابتدا به خواننده می‌گوید که کتاب، شرح یک رویارویی ست: نبرد کاستللیو با کالوَن. عنوان دوم که متناظر با عنوان اول و با «یا» جدا شده است، اطلاع بیشتری به خواننده می‌دهد: در یک سوی این تقابل، کاستللیو یا وجدان نشسته است و در سوی دیگر کالوَن یا خشونت. خواننده‌ی آلمانی‌‌زبان از همان ابتدا با دیدن عنوان و معرفی مختصر کتاب، که ترجمه‌اش در بالا آمد، می‌تواند پیش خود تصور کند که در یک سو انسانِ با وجدانی به نام کاستللیو قرار دارد که برای حق می‌رزمد و در سوی دیگر انسانِ اهل خشونتی به نام کالوَن که صدای مخالف را با اعمال قهر و خشونت خفه می‌کند و مخالفانش را ‌زنده زنده می‌سوزاند. از سوی دیگر «یک وجدان» نشان می‌دهد که این مبارزه، مبارزه‌ای فردی ست و نه جمعی علیه قهر و خشونت. عنوان آلمانی کتاب حاوی نکته‌ی دیگری هم هست: مقابل خشونت، خشونت ننشسته است، بلکه وجدان نشسته است. به عبارت دیگر کاستللیو پاسخ خشونتِ کالوَن را با قهر و خشونت نمی‌دهد، بلکه با وسیله‌ای می‌دهدکه فارغ از قهر و خشونت است. این عنوان از همان ابتدا به خواننده می‌گوید که موضوع تنها به یک ماجرای تاریخی، یعنی جدال کاستللیو و کالوَن محدود نیست، بلکه ابعاد فرازمانی و فراتاریخی دارد و آن جدال با قهر و خشونت و پیشه کردن مدارا یا رواداری ست. تسوایگ در این نام‌گذاری یک ظرافت ادبی هم به کار برده است که نمی‌توان آن را در فارسی نشان داد. اگر ضدّین نخست با حرف واحدی آغاز می‌شوند (حرف C در نام‌های کاستللیو و کالوَن)، این امر در مورد ضدّین دوم نیز صادق است (حرف G در کلمات Gewissen (وجدان) و Gewalt (خشونت، قهر)). از سوی دیگر وی در هر دو ضدّین، تقدم را به «نیکی» داده و نام آن‌ها را نخست آورده است: کاستللیو در ضدّین اول و وجدان در ضدّین دوم. آشکار است که این معانی و ظرافت‌ها را نمی‌توان در عنوان ترجمه‌ی فارسی کتاب یافت.

اما همین‌جا بگویم که ترجمه‌ی سیروس‌ آرین‌پور با وجود چند خطای کوچک- که در طول و انتهای مقاله به برخی از آن‌ها اشاره خواهم کرد- بسیار پخته و استوار است و از این رو باید سپاسگزار او بود که این کتاب ارزشمند را به فارسی ترجمه کرده است.

ناشرِ ترجمه‌ی فارسی کتاب، انتشارات فرزان روز، که بسیار خوش‌نام است و کتاب‌های پرارزشی مانند همین «وجدان بیدار» را منتشر کرده، بر ترجمه‌ی کتاب یادداشتی نوشته است که جای حرف دارد. با اینکه یادداشت او حدود دو و نیم صفحه است، اما به موضوع کانونی کتاب اشاره‌ای نمی‌کند، موضوعی که در همان چند خط ناشر آلمانی کتاب می‌بینیم. ناشر ایرانی می‌نویسد که «کتاب سرگذشت زندگانی یکی از مردان گران‌مایه‌ی سده‌های شانزدهم میلادی است» یعنی همان کاستللیو. اما می‌دانیم که کتاب را حتی اگر به «سرگذشت زندگی» تقلیل بدهیم، سرگذشت تنها یک تن نیست، بلکه در عین حال سرگذشت کالوَن و سروه هم هست. وی سپس مختصری در باره‌ی زندگی اشتفان تسوایگ به همراه نامه‌ی توماس مان در ستایش‌ کتاب و نیز مختصری در باره‌ی ژان کالوَن و ماجرای سوزاندن سروه می‌آورد، اما عجیب‌ است که هیچ اشاره‌ای به مبارزه‌ی کاستللیو با کالوَن نمی‌کند و تنها از نبرد او «علیه دنیاپرستی پاپ‌ها و سلطنت ظالمانه‌شان» سخن می‌گوید، حال آنکه کاستللیو در دو عرصه مبارزه کرده است: با دستگاه پاپی و مظالم آن‌ها و نیز با اقتدارمنشی و خشونت کالوَن که او نیز مخالف پاپ بود. اهمیت کاستللیو بیش از همه در مبارزه با خشونتِ «خودی‌ها» ست تا «غیر خودی‌ها». از این رو آنچه بیش از همه در تجدید چاپ کتاب باید ویرایش بشود، همین یادداشت ناشر است!

فرم ادبی کتاب

نخست باید دانست که کتاب «وجدان بیدار» مانند کتاب «فوشه» اثر دیگر تسوایگ، نه اثری صرفاً تاریخی ست که قصد داشته باشد زندگی شخصیت‌های تاریخی را موشکافانه و بر اساس مدارک و شواهد تاریخی و متّقن و به گونه‌ای بی‌طرفانه و عینی بررسی کند، و نه رُمانی ست تنها برخاسته از تخیل نیرومند نویسنده؛ بلکه اثری ست که میان «رمان تاریخی» و «رمان زندگی‌نامه‌ای» تاب می‌خورد[6] و در برخی موارد به «جُستار» نزدیک می‌شود. پس باید نخست این سه فرم ادبی را به کوتاهی توضیح داد تا اختلافشان روشن شود و خواننده درک بهتری از کتاب تسوایگ پیدا کند.

رمان تاریخی (historischer Roman = historical novel) متن داستانیِ بلندی ست که موضوعش حوادث یا شخصیت‌های تاریخی ست. پرداختن به امور تاریخی در این آثار می‌تواند بسیار گوناگون باشد: برخی از رمان‌ها با تکیه‌ی دقیق بر حوادث و اشخاص واقعی ماجرا را شرح می‌دهند و برخی دیگر آزادی بیشتری دارند و از تخیل نویسنده مایه می‌گیرند، به طوری که موضوع تاریخی در آن‌ها جنبه‌ی فرعی و حاشیه‌ای پیدا می‌کند. اما آنچه در هر دو مشترک است این است که در ترسیم گذشته، توجه به حال نیز دارای اهمیت است.

زندگی‌نامه اثری ست که به شرح زندگیِ ادبی یا علمیِ فردی خاص می‌پردازد. فرق زندگی‌نامه (بیوگرافی) با زندگی‌نامه‌‌ی شخصی (اتوبیوگرافی) این است که در زندگی‌نامه، نویسنده و شخصیت مورد بحث یکی نیستند. زندگی‌نامه به روشن کردن تأثیرات گوناگونی می‌پردازد که زندگی فردِ مورد نظر را شکل داده‌ اند، مانند سیر تحولات درونی و بیرونی، محیط زیست و همین‌طور زمینه‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی‌ای که فرد در آن‌ها رشد کرده است.

رساله یا جُستار (Essay) متنی ست که به موضوعی فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و حتی علمی به گونه‌ای پیشگامانه می‌پردازد. تفاوتش با رساله‌ی علمی و عینی این است که سبک نگارش آن ادبی، همراه با تداعی معانی و ناپیوسته است و مفاهیم فنی را بکار نمی‌گیرد. در جستار، استدلال‌های نویسنده با نظرات شخصی‌اش آمیخته است، مدعیاتش اثبات نمی‌شوند و اثباتشان به تخیل خواننده واگذار می‌شود. هدف جستارها لزوماً رسیدن به نتایجی نظام‌مند نیست، بلکه بیشتر ارائه‌ی فکری بکر و بدیع است.[7]

در «وجدان بیدار» هم ویژگی‌های رمان تاریخی را می‌بینیم و هم زندگی‌نامه را. زبان نویسنده در پاره‌ای از کتاب شکل استدلالی به خود می‌گیرد و کم و بیش به شکل ادبی جستار نزدیک می‌شود. «وجدان بیدار» نه منحصراً شرح زندگی یک یا چند تن است و نه کالوَن کتاب در همه‌ی موارد دقیقاً بر کالوَن تاریخی انطباق دارد. این‌که کتاب «وجدان بیدار» دارای فهرست مطالب است و تسوایگ بر کتابش پیشگفتار (یا مقدمه Einleitung) می‌نویسد، نشان می‌دهد که ما دقیقاً با یک رمان تاریخی به معنایی که پیشتر شناختیم، روبرو نیستیم. این‌که نویسنده نشانی دقیقِ نقل قول‌ها را در زیرنویس نمی‌دهد، و اصلاً کتاب هیچ زیرنویس و کتابنامه‌ی دقیقی ندارد، حاکی از این است که «وجدان بیدار» یک زندگی‌نامه به معنای دقیق کلمه نیست، بلکه همانطور که گفته شد، آمیزه‌ای از این دو ست. از سوی دیگر ذکر نقل قولی از مونتنیِ جُستارنویس بر پیشانی پیشگفتار و شیوه‌ی ارائه‌ی مطالب تسوایگ در این بخش حاکی از این موضوع ست که این کتاب در پاره‌ای موارد به جستارنویسی نزدیک می‌شود. از یاد نبریم که تسوایگ در رشته‌ی فلسفه تحصیل کرد و در همین رشته با نوشتن رساله‌ای در باره‌ی هیپولیت تن (۱۸۲۸- ۱۸۹۳) (Hippolyte Taine)، فیلسوف، مورخ و نقاد فرانسوی درجه‌ی دکترا گرفت. از این رو مایه‌های فلسفی در آثارش کم نیست و نباید آن‌ها را از نظر دور داشت.

تسوایگ بیش از همه با تأکید بر جنبه‌ی تعصب کالوَن تا سر حد کشتن مخالفانش، کوشیده است از تسامح و مدارایی که در شخصیت کاستللیو متبلور است، دفاع کند. از همین روست که در کتابش تصویری ایده‌ال از شخصیت‌ها بدست می‌دهد: تصویر کاستللیو یک سر پاک و بی‌خدشه است. او نماد خیر و کالوَن کم و بیش نماد شرّ است، امری که با زندگی‌نامه‌نویسی علمی بیگانه است. در باره‌ی کالوَن کتاب‌های بسیار منتشر شده و کسی که بخواهد به دقت از شرح زندگی و سوانح و آرای او آگاه بشود، بهتر است به آن آثار رجوع کند. در باره‌ی کاستللیو البته منابع کم است. نخستین و همچنان یکی از مهمترین کتاب‌هایی که در باره‌ی زندگی او نوشته شده است، کتابی ست از فردینان بویسون (Ferdinand Buisson) در دو جلد که منبع تسوایگ در همین رمان بوده است. اما این کتاب با تمام ارزشی که دارد، خالی از ایراد نیست: «جنبه‌ی منفیِ کارِ بزرگِ تاریخ‌نویسیِ بویسون در این است که وی تمایل بسیار دارد تا از کاستللیو چهره‌ای آرمانی بدست دهد و او را کم و بیش پیشگام پروتستانیسم لیبرال سده‌ی ۱۹ میلادی نشان دهد»[8] همین آرمانی کردن چهره‌ی کاستللیو را در «وجدان بیدار» نیز می‌بینیم. اما علاوه بر آن، کتاب «وجدان بیدار» جنبه‌ی ‌ادبی دارد تا تاریخی و از این رو تاریخدانان تنها در حاشیه و با نگاهی انتقادی به آن می‌نگرند: «در این‌جا باید به کتابی اشاره کرد که در واقع از نظر علمی هیچ سهمی در کاستللیوپژوهی نداشت و چنین خواستی را هم دنبال نمی‌کرد، اما نام این اومانیست اهل ساوُویِ فرانسه را در سال‌های پیش از جنگ جهانی دوم بویژه در فضای آلمانی زبان مشهور کرد: در سال ۱۹۳۶ کتاب "وجدان بیدار" اثر اشتفان تسوایگ در وین، لایپزیک و زوریخ منتشر شد. این کتاب موضوع را به گونه‌ای بعضاً تخیلی ترسیم می‌کند و در واقع مجادله‌ای ست با اصل دیکتاتوری به طور عام و رژیم سرکوبگر هیتلر در آلمان به طور خاص. با آن‌که شبیه‌سازی حوادث تاریخی (که کاملاً درست ترسیم شده اند) با شرایط فاجعه‌آمیزی که نویسنده در زمانه‌ی خود در دهه‌ی‌ سی سده‌ی بیستم تجربه کرده است،‌ قابل فهم است و می‌توان تا حدی آن را درک کرد، اما این شبیه‌سازی در نهایت، با تمام ارزش ادبی‌ای که دارد، برای تاریخدان مسأله‌ساز است.»[9] از همین رو باید به کتاب «وجدان بیدار» به چشم یک رساله‌ی تاریخی نگاه نکرد، بلکه آن را رمانی دانست که قصدی را دنبال می‌کند. اگر در یک اثر علمی نمی‌توان و نباید اغراق کرد و از شخصیت‌ها چهره‌ای آرمانی ارائه داد، در یک اثر ادبی چنین کاری مجاز است تا خواننده بتواند خواست نویسنده، یعنی شوریدن بر زشتی و پلیدیِ دوران خود و روی آوردن به نیکی و پیشه کردن مدارا را بهتر درک کند. تسوایگ پیش از نوشتن «وجدان بیدار» کتاب «پیروزی و تراژدی اراسموسِ رتردامی»[10] را در سال ۱۹۳۴ منتشر کرده بود که آن نیز به نوعی به زمانه‌ای نظر دارد که ناسیونال‌سوسالیسم به رهبری هیتلر قدرت سیاسی را در آلمان بدست آورده و سایه‌ی شوم فاشیسم را بر سراسر آلمان گسترانده بود.

سباستین کاستللیو را نه تنها روشنفکران آلمانی، بلکه حتی خودِ تسوایگ نیز نمی‌شناخت. وی در پایان کتاب از دو تن نام می‌برد که توجه‌ی او را به این مبارزِ راهِ آزادیِ عقیده جلب کرده‌اند: دوشیزه لیلیان روسه (Lilian Rosset) و کشیش کلیسای بزرگ کالوَن در ژنو، ژان شورر (Jean Schorer) (ص ۲۵۳، S. 229). وی در نامه‌ای به روسه می‌گوید که «شرمسار نیستم اگر اعتراف کنم که من از سباستین کاستللیو تقریباً هیچ نمی‌دانستم» (S. 236) و در نامه‌ای به کشیش شورر قصد و غرض خود را در نوشتن این کتاب آشکار می‌کند: «آنچه شما [در باره‌ی سباستین کاستللیو] می‌گویید، براستی مرا متأثر کرده است، زیرا سلطه‌ی استبداد که در سراسر جهان اوج گرفته است و می‌کوشد وجدان شخصی افراد را به سکوت وادارد، بواقع پدیده‌ای منحصر بفرد نیست... من از سیاست بیزارم، اما خطر بزرگ این اختناق را احساس می‌کنم که اکنون حتی می‌خواهد خود را بر حوزه‌‌ی دین و هنر نیز تحمیل کند و از این رو برای من امروز تنها یک نبرد شرافتمندانه‌ی قطعی وجود دارد و آن نبرد برای کسب آزادی بیان و عقیده است.» (همانجا) وی سپس اضافه می‌کند که اراسموسی که او در کتابش ترسیم کرده، در واقع نمادی ست تا بتواند به همین موضوع و مسأله بپردازد. کتاب «وجدان بیدار» نیز که دو سال بعد از کتاب «اراسموس» منتشر شد، همین هدف را دنبال می‌کند تا ذهن‌ها را با زنده کردن خاطره‌ی کاستللیو، متوجه‌ی خطر سلطه‌ی اختناق در حال حاضر بکند و مردمان را به پیکار با آن فرا بخواند. با این‌که تسوایگ هر دو کتاب را پیش از جنگ جهانی دوم و فاجعه‌ی آشویتس نوشته شده است، اما وی به عنوان هنرمندی توانا با نشان دادن ماجرای سروه، داهیانه کشتار و سوزاندن انسان‌ها در نظام فاشیستی را پیش‌گویی کرده است.

موضوع کانونی کتاب

آشکار است که کتاب در ظاهر زندگی کاستللیو و مبارزه‌ی او با کالوَن را شرح می‌دهد، اما همانطور که گفته شد نویسنده قصد و غرضی دارد که باید بیش از همه به آن توجه داشت. او اگرچه به موضوعی تاریخی می‌پردازد، اما هدفی فراتر از حوادث تاریخی را دنبال می‌کند. تسوایگ در پیشگفتارش از این قصد بروشنی سخن گفته است، از این رو پیشگفتار او را باید با دقت خواند. تسوایگ پس از نقل قولی از مونتنی (۱۵۳۳- ۱۵۹۲)، نویسنده و فیلسوف فرانسوی، نخستین جمله‌ی خود را چنین آغاز می‌کند: "«پشه‌ای در نبرد با پیل» این توصیف را سباستین کاستلیو در یادداشتی بر نسخه‌ی چاپ بازلِ ستیزنامه‌ی خود با کالوَن آورده است و در وهله‌ی نخست غریب جلوه می‌کند ... این ازجان گذشته‌ی دلیر می‌خواهد با چنین مقایسه‌ی تند و تیزی ... بفهماند که نیک می‌داند با نشاندن آشکارای کالوَن خشک‌اندیش بر سکوی اتّهام قتلِ انسانی دیگراندیش و بدین‌سان نابود کردن آزادی وجدان در درون جنبش اصلاح دینی، به چه نبردی نابرابر، با حریفی زورمند، دست یازیده است." (ص ۱، S. 9).

کاستللیو نبرد خود با کالوَن را به نبرد پشه‌ای با پیل تشبیه می‌کند. تسوایگ در صفحات بعد تنها و ناتوان بودن کاستللیو را در این نبرد نشان می‌دهد و همین‌طور قدرقدرتی کالوَن را. اما نکته‌ای در این تشبیه نهفته است. کاستللیو این نبرد را نبردی فردی و نه اجتماعی می‌داند، نبردی فکری در مقابله با اقتدار دینی. اگر این نبرد، برای او نبردی اجتماعی می‌بود، آنگاه درک سخن سعدی برای کاستللیو چندان دشوار نمی‌‌بود:

پشه چو پر شد بزند پیل را / با همه تندی و صلابت که او ست

مورچگان را چو بود اتفاق / شیر ژیان را بدرانند پوست

کاستللیو قد علم کرده است، آن هم به مدد فکر و قلمش، «کِلْک را همچون نیزه‌ی نبرد» (ص ۲، S. 1) بدست گرفته و علیه ظلم و جباریت دستگاه نوظهور کالوَن یکه و تنها پا پیش گذارده و دلیرانه زبان به اعتراض گشوده است. نبردی که کاستللیو با کالوَن آغاز کرده، نبردی ست صرفاً فکری و عقلی (rein geistig) (نه آنگونه که مترجم ترجمه کرده «درگیری ناب وجدانی»- همانجا)، نبردی ست با استبدادمنشیِ کالون که به قدرت سلاح هم مجهز است. از این رو کاستللیو بخوبی به ضعف و بدفرجامی کار خود آگاه است.

کاستللیو فردی اهل نظر است. سودای ترجمه‌ی کتاب مقدس به زبان لاتین و فرانسوی را دارد. در ابتدا بر دستگاه پاپی می‌شورد و به جنبش اصلاح دینی می‌پیوندد و از ترس جان، ترک وطن می‌کند و به سوئیس پناه می‌برد و سرانجام در بازل به سمت استادی دانشگاه منصوب می‌شود. اما درست در درون همان جنبشی که به آن عشق می‌ورزد، یعنی جنبش رفرماسیون یا اصلاح دینی، با صورتی دیگر از قشریت و خودکامگی روبرو می‌شود. آزاداندیشیِ او بویژه در این است که ایراد را تنها در نزد مخالف دینی خود نمی‌بیند، بلکه در درون پروتستانیسم نیز مشاهده می‌کند و به آن اعتراض می‌کند. از این رو کار او و کتابی که در باره‌ی او نوشته شده است، را نباید تنها مبارزه با کاتولیسیم یا کالوینیسم دانست، بلکه همانطور که تسوایگ بدرستی می‌گوید باید دفاع از آزادی و بویژه دفاع از Gewissensfreiheit دانست که مترجم آن را «آزادی وجدان» ترجمه کرده است، منظور آزاد بودن «وجدان»‌ نیست، بلکه مقصود حق هر انسانی ست که در گفتار و کردار خویش تنها از وجدان خود پیروی کند، یعنی آزاد باشد در اعتقاد به آنچه وجدانش به او می‌گوید و نه آنچه دستگاه دینی یا ایدئولوژیک از او می‌طلبد.

از سوی دیگر کالوَن تنها مصلحی دینی نیست، بلکه قدرت دولتی را مطیعِ خود کرده است. آنچه او می‌گوید یا می‌نویسد دیگر سخنی در محدوده‌ی بحث نظری و در میان طلاب علوم دینی نیست، بلکه پشتش قدرت دولتی نشسته است. مخالفت با دینی که قدرت سیاسی را هم بدست آورده، سرنوشت‌اش روشن است: زندان، روبرو شدن با شمشیر و چوبه‌ی دار و هیمه‌ی آتش. کالوَن چنین می‌کند. تصویری که تسوایگ از دوران کالوَن بدست می‌دهد، بر تمام رژیم‌های استبدادی، از جمله رژیم فاشیستی حاکم بر آلمان آن زمان نیز منطبق است: «کالوَن به مدد توانایی شگفت‌انگیزش در سازماندهی، توانسته بود تمامی یک شهر، تمامی یک کشور، و هزاران هزار شهروندِ تا بدان روز آزادِ آن را به دستگاهی یکسره فرمانبردار تبدیل کند. هرگونه استقلالی را از ریشه براندازد، و هر گونه آزاداندیشی را به سود مکتبِ انحصارگرای خود نابود کند. هر آنچه در شهر و کشور نشانه‌ای از قدرت دارد، در سیطره‌ی اقتدار بی‌چون‌وچرای اوست: همه‌ی مقامات و اختیارات و مناصب کلیسایی، از شهرداری و دانشگاه و محاکم گرفته تا مالیّه و اصول اخلاقی و مدارس و زندان‌ها، از گزمگی گرفته تا کشیشی، و هر آنچه به نوشتن در می‌آید و هر آنچه به گفتن، و حتّی کلامی که نهانی به زمزمه و نجوا بر زبان آورده می‌شود. آموزه‌های او حکم قانون گرفته است و زندان و تبعید و خرمنِ آتشِ آدمسوزی- این تنها براهینِ فیصله‌بخش به تمام بحث و فحص‌ها در هر نظام استبداد فکری- خیلی زود به هر آن کس که جرأت کوچکترین اعتراضی بکند، می‌آموزاند که در ژنو تنها یک حقیقت جاری است و کالوَن پیام‌آور آن است.» (ص ۲ با اندکی تغییر در ترجمه؛ S. 10). تسوایگ بخوبی نشان می‌دهد که کالوَن چگونه سِروه، این مخالف فکری خود را به «ارتداد» و خروج از دین متهم می‌کند و او را با شقی‌ترین شکل، یعنی زنده زنده بر آتشی آرام در میدان شهر و جلوی چشم مردمان ژنو می‌سوزاند. حال آنکه سروه منکر خدا و عیسی مسیح نبود، بلکه فقط تثلیث را انکار می‌کرد و البته این کار او در نظر کالوَن یعنی ارتداد و حکمش سوزاندن است. کاستللیو بر این جنایت می‌شورد و آن را به نام حقیقی‌اش، یعنی قتل می‌خواند و کالوَن را بر صندلی اتهام می‌نشاند. وی در نوشته‌ای به نام Contra libellum Calvini(در مخالفت با کتابچه‌ی کالوَن) جمله‌ی مشهوری دارد که پایه‌ی اصل تسامح و مدارای او ست:

Hominem occidere non est doctrinam tueri sed hominem occidere.“ (art .77)[11]

البته چون «وجدان بیدار» کتابی پژوهشی نیست، تسوایگ محل دقیق نقل قول را ذکر نمی‌کند و حتی ترجمه‌ای دقیق از آن بدست نمی‌دهد. ترجمه‌ی او چنین است:

Einen Menschen verbrennen heißt nicht, eine Lehre verteidigen, sondern: einen Menschen töten.“ (S. 18)

در حالی که کاستللیو در جمله‌ی اصلی و فرعی از یک فعل occidere (کشتن، به قتل رساندن) استفاده کرده است، تسوایگ فعل اول را verbrennen (سوزاندن) و دوم را töten (کشتن) ترجمه می‌کند و بدین سان از دقت و عام بودن جمله می‌کاهد. طبیعی است که مترجم فارسی نیز به پیروی از او جمله را چنین ترجمه کند:

«زنده زنده در آتش سوزاندن یک انسان، پاسداری از مکتب نام ندارد؛ نام حقیقی آن قتل انسان است» (ص ۱۲).

به هر روی کاستللیو دهان باز کرده است تا بگوید کشتن انسان به هر شکلش، نامش دفاع از دین و آیین نیست، جنایت است، قتل یک انسان است. این سخن کاستللیو فراتر از اشاره به یک رویداد تاریخی ست، حتی فراتر از دفاع از آزادی عقیده در درون جنبش دین‌پیرایی ست، بلکه دفاع از حق انسان در داشتن عقیده و مصونیت او از پیگرد و زندان در همه‌ی اعصار است. هر انسانی حق دارد به هر دین و آیین و مذهب و مسلک اعتقاد داشته باشد و هر که این حق انسانی را از او دریغ کند و او را بکشد، قاتل است، خواه میرغضب باشد یا رهبر دینی، پیشوا باشد یا دبیر اوّل. تسوایگ در پیشگفتارش بر این نکته بخوبی تأکید کرده است: «اما ... ماهیت این مجادله‌ی تاریخی از انگیزه‌ی زمانی‌اش بسیار فراتر می‌رود. زیرا که در این‌جا سخن نه بر سر مسأله‌ی شرعی محض و ساده است و نه بر سر انسانی به نام سروه، و نه حتی بر سر کشمکش و بحران بنیادین میان سخت‌کیشی و آزاداندیشی در مذهب پروتستان: در این درگیریِ سرسختانه، مسأله‌ای طرح می‌شود فراتر از زمان و مکان، مسأله‌ای که به ما مربوط می‌شود، نبرد آغاز شده است و می‌باید به نام‌های دیگر و به صورت‌های گوناگون همواره تا انتها ادامه یابد. الاهیات در این‌جا نقابی زمانی و از سر تصادف بیش نیست و حتی کالوَن و کاستللیو نیز تنها مظهر جسمانی‌ تقابلی ناپیدا اما غیر قابل حل اند». فرق نمی‌کند که دو سوی این جبهه‌بندی همیشگی را چه بنامیم: «مدارا در برابر بی‌مدارایی، آزادی در برابر بندگی، انسان‌دوستی در برابر مکتب‌پرستی متعصابه، فردیّت در برابر مکانیکی عمل کردن، وجدان در برابر قهر» (ص ۵ با کمی تغییر در ترجمه؛ S. 12). به باور تسوایگ، کاستللیو و کالوَن در واقع نماد و مظهر یک کشاکش اند. مسأله‌ی کاستللیو مسأله‌ی ما هم هست. کاستللیو «نه تنها کالوَن و خودکامی او، بلکه بنیاد و اصل هرگونه خودکامگیِ فکری را به مبارزه طلبیده است» (ص ۱۴) «آنچه می‌باید سرمشق نسل‌های آینده قرار گیرد، معنای اخلاقی دلیری بی‌همتای این مرد از خاطره‌ها فراموش شده است» (ص ۱۱)

ترور «رافق تقی» پزشک بیماری‌های قلبی و عضو سابق اتحادیه نویسندگان جمهوری آذربایجان در چند ماه پیش به اتهام ارتداد و توهین به پیامبر اسلام در پیِ فتوای قتل او از طرف آیت الله العظمی محمد فاضل لنکرانی و مجادله‌ی قلمی محسن کدیور با محمد جواد فاضل لنکرانی بر سر حکم ارتداد در اسلام[12] بخوبی نشان می‌دهد که مسأله‌ی کتاب همچنان مسأله‌ی ما ست و ما از این حیث در وضعی به سر می‌بریم که سروه و کاستللیو در ۵۰۰ سال پیش به سر می‌بردند.

تسامح یا مدارا (Toleranz = tolerance) در ساده ترین تعریف آن، یعنی «دیگری» را تحمل کردن و برای او حق اعتبار قائل شدن. این «دیگری» می‌تواند فرد دیگر، جنس دیگر، ملت یا قوم دیگر، رنگ پوست دیگر، زبان دیگر، دین و تفسیر دینی دیگر، فرهنگ دیگر، فکر دیگر، خدای دیگر و حتی بی‌خدایی باشد. کاستللیو یکی از کسانی ست که در این زمینه قلم زده و مبارزه کرده است، او نه نخستین کس است و نه از دیگران رادیکال‌تر، اما جایگاهی دارد که تا مدت‌ها ناشناخته بود.

اگرچه کاستللیو اهل مدارا ست و کالوَن را به دلیل زیر پا گذاشتن آن و کشتن سروه به قتل متهم می‌کند و تسوایگ نیز از همین رو و بر پایه‌ی مدارک فراوان دست‌های کالوَن را در این قتل آلوده به خون می‌بیند و با این‌ نظر مخالفت می‌کند که سروه را قربانی تعصب زمانه‌ی ‌او بدانیم، اما نمی‌توان انکار کرد که ‌زمانه‌ی این سه تن، زمانه‌ی خشونت و تعصب و عدم مدارا ست و هم سروه و هم کاستللیو و حتی کالوَن قربانیان آن. این موضوع البته چیزی از جرم کالوَن کم نمی‌کند‌. تسوایگ متأثر از روانشناسی فروید به تحلیل روانشناسانه‌ی حوادث گرایش دارد و کمتر عوامل مادی، تاریخی، اجتماعی، فرهنگی را در بروز حوادث دخالت می‌دهد. البته از او به عنوان نویسنده و رمان‌نویس هم نباید چنین انتظاری داشت، اما حوادثی را که تسوایگ در اثرش نقل کرده می‌تواند شاهدی باشد بر این ادعا که زمانه‌ی کاستللیو چه سان در بروز این حوادث مؤثر بوده است، به طوری که کاستللیو را دیگر نباید «مبارز زمان خود»، بلکه به تعبیر نیچه باید «مبارز ضد زمان خود» („ein Kämpfer gegen seine Zeit[13]) خواند.

ماجرای ژان دو بروژ (Jean de Bruge) یکی از ماجراهایی ست که زمانه‌ی تعصب‌آلوده کاستللیو را بخوبی نشان می‌دهد. ژان دو بروژ مردی خارجی، نیکوکار و ثروتمند است که دوازده سال در شهر بازل به نیکی زندگی می‌کند و مورد محبت و احترام فراوان اهالی شهر است. چون این فرد در سال ۱۵۵۶ می‌میرد، تمام شهر در مراسم پرشکوه خاکسپاری‌اش شرکت می‌کنند و جسد او را در شایسته‌ترین جایگاه ممکن در کلیسای سن لئونارد به خاک می‌سپارند. چند سالی می‌گذرد تا ‌این که شایع می‌شود که این مرد بیگانه، به‌هیچ‌روی بازرگان و یا خارجی اصیل و محترمی که گمان می‌برده‌‌اند نبوده، بلکه در واقع همان «کهنه‌کافر بدآوازه‌ی مطرود»، داوید دو ژوریس (David De Joris) نویسنده‌‌ی کتاب شگفتی‌ها ست که در بحبوحه‌ی قتل عام بازتعمیدگران در فلاندر به طور اسرارآمیزی غبیش زده و ناپدید شده است. شهر و مقامات شهر برمی‌آشوبند و برایش پس از مرگ «دادگاهی» بر پا می‌کنند و او را به مرگ محکوم می‌کنند! جنازه‌ی پوسیده‌ی این «کافر معلون» را از قبرش بیرون می‌کشند و بر دار می‌کنند و سپس او را بر انبوهی از نوشته‌های کفرآمیز در میدان بزرگ شهر بازل در برابر دیدگان هزاران تماشاگر می‌سوزانند. این ماجرا جهل و تعصب زمانه‌ی کاستللیو را بخوبی نشان می‌دهد و می‌گوید که در بروز جنایاتی از قبیل کشتن و سوزاندن و نفی بلد کردن مخالفان دینی، زمانه و مردمان ناآگاه و متعصب آن دوران تا چه حد سهیم بوده‌اند. تا زمانی که تساهل و مدارا در غرب از یک نظریه‌ به یک فرهنگ عمومی تبدیل نشد و در ذهن و روان مردمان ریشه ندواند و تبلور عینی‌اش را در جدایی دین و دولت نشان نداد، کم نبودند حوادثی از این دست و حتی بدتر از آن که به دست کلیسا یا دولت در قلب اروپا رخ دادند. تساهل و مدارا در غرب تنها یک نظریه نیست، بلکه یک فرهنگ است و نمی‌توان آن را همچون کالا وارد کرد و دل خوش داشت و کار را تمام دانست و فقط آمران و عاملان جنایت را بر صندلی اتهام نشاند. آزادی و دمکراسی که ما اکنون در غرب شاهدش هستیم و حسرتش را می‌خوریم، بسیار وامدار تلاش‌های مصلحان دینی برای رواج فرهنگ تساهل و مدارای دینی ست. بدون نشان دادن سرچشمه‌های خشونت و تعصب بویژه در قرائت‌های خشونت‌طلبانه‌ی دینی و ایدئولوژی‌های تمامیت‌گرا، آن هم بگونه‌ای بنیادین و نه منحصراً سیاسی نمی‌توان چشم امید داشت که تساهل و مدارا به یک باورِ همگانی تبدیل شود.

بحث مدارا را که تسوایگ از زبان کاستللیو مطرح می‌کند، می‌توان از جنبه‌ای دیگر نیز ادامه داد. تساهل و مدارا به معنای تعطیل کردن مبارزه با عوامل جنایت و بدتر از آن همکاری با آن‌ها نیست. نه کاستللیو چنین کرد و با کالوَن ساخت و نه تسوایگ چنین کرد و با رژیم نازی همکاری کرد، بلکه برعکس هر یک به نوعی علیه صورت‌های گوناگون توتالیتاریسم به پیکار برخاستند، زیرا مدارا با کسی که اهل خشونت است و ترجیح می‌دهد شما را بسوزاند و بر چوبه‌دار بکند یا به گلوله ببندد، اصل مدارا را نیز از بین می‌برد. بر همین پایه است که اشتفان تسوایگ کتاب را با امید به انسان و پیکار او برای دفاع از آزادی چنین پایان می‌دهد: «با هر انسانی نو، وجدانی نو زاده می‌شود و همواره یکی از این میان خواهد بود که بر تکلیف معنوی خویش آگاهی یابد و برای دفاع از حقوق گران‌بهای انسانی و انسان‌ها، به میدان این نبردِ دیرینه‌سال پا بگذارد و نبرد کند. همواره کاستللیویی خواهد بود که رویاروی کالوَن‌ها قد برافرازد و در برابر تمام خشونت‌های قدرت، از استقلال و آزادی اندیشه به دفاع برخیزد.» (ص ۲۵۲ با کمی تغییر در ترجمه، S. 227)

دو سه نکته در باره‌ی ترجمه‌ی فارسی

در ترجمه‌ی فارسی به قلم سیروس آرین‌پور چندین خطا راه یافته است. به برخی از آن‌ها اشاره شد و به برخی دیگر نیز اشاره می‌کنم تا شاید در ویراست بعدی اصلاح بشوند:

- گاهی ترجمه‌ی برخی از کلمات افتاده اند، مانند «در هر گوشه اهل رفض را چون چارپایان [شکار] و شکنجه می‌کند» (ص ۴) که «شکار» آن افتاده است. یا «هیچ ملتی و هیچ فرد خرد ورزی [و هیچ دورانی]» (ص ۶) که «هیچ دورانی» ترجمه نشده است. از این جاافتادگی‌ها کم نیست و خود مترجم با بازنگری ترجمه متوجه‌ی آن‌ها خواهد شد.

- گاهی واژه‌ای یا جمله‌ای دقیق ترجمه نشده است، مانند «به یمن جنون ازلی ما زمینیان دوپا» (ص ۴) که درست آن «به یمن بزدلیِ نامیرای ما» (bei der unsterblichen Feigheit) است.

- و گاهی هم معادل‌های فارسی یک اصطلاح آلمانی یک دست نیستند، به عنوان نمونه برای Ketzer برابرنهاده‌های «اهل رفض»، «کافر»، «مرتد» بکار رفته که هر یک از آن‌ها در زبان فارسی بار معنایی خاصی دارند و نمی‌توان همه را برای این یک اصطلاح آلمانی بکار برد. Ketzer (مترادف Häretiker آلمانی و heretic انگلیسی) به کسانی گفته می‌شد که درک و برداشت دیگری از کتاب مقدس و مسیحیت داشتند و آرای دینی‌شان با کلیسای بزرگ مسیحیت مخالف بود. این کلیسا آنان را به بدعت و خروج از دین رسمی متهم می‌کرد و فرقه‌شان را فرقه‌ی ضالّه می‌خواند و با آنان با خشونت تمام (تا حد سوزاندن) رفتار می‌کرد. اوج آن را در سده‌های میانه می‌بینیم که هر کس که مرجعیت کلیسای کاتولیک را نمی‌پذیرفت، به این نام متهم می‌شد، هر چند که مانند پروتستان‌ها در درون مسیحیت باقی می‌ماند. پروتستان‌‌ها نیز در رفتار با مخالفانِ درونِ خود‌شان بر کنار از این تعصب نبودند و ژان کالون نمونه‌ای از این نوع تعصب و خشونت دینی ست. این اصطلاح مسیحی را دقیقاً نمی‌توان به «مرتد» ترجمه کرد، زیرا مرتد در اسلام به کسی می‌گویند که مسلمان باشد و سپس از اسلامی روی برگرداند. اسباب ارتداد در اسلام عبارت است از انکار الله، توحید و رسالت پیامبر اسلام و تکذیب ضروریات دین اسلام از روی عناد، استهزا یا اهانت. حتی کسی که از اسلام به مسیحیت بگرود، با وجود اعتقاد به خداوند مرتد محسوب می‌شود. مرتد نیز دو گونه است: فطری (آن‌که از پدرومادر مسلمان زاده شده باشد و خودش هم مسلمان باشد و بعد از اسلام روی برگرداند) و ملّی (آن‌که که از پدرومادر غیر مسلمان زاده شده باشد و پس از مسلمان شدن از اسلام روی برگرداند). نزدیک‌ترین واژه‌ای که می‌توان در فارسی برای این اصطلاح مسیحیت بکار برد، واژه‌ی«زندیق» (معرب واژه‌ی «زندیک») است. مسلمانان این واژه را برای کسانی که اعتقادات یا اَعمالشان با تعصبات بنیادی اسلام در تعارض بود، بکار می‌بردند. اصطلاح «بدعت گزار» نیز نزدیک به این معناست، زیرا بدعت در اسلام مقابل سنّت است، البته حکم شرعی‌اش با حکم ارتداد فرق دارد. کلمه‌ی «رافضی» معنایی اختصاصی دارد و معمولاً برخی از سنّی مذهبان، شیعیان را به این نام می‌خواندند، زیرا اینان رأی صحابه در بیعت با ابوبکر و عمر را نپذیرفتند و رفض کردند. اگر چه عموم مترجمان کلمه‌ی «مرتد» را برای این اصطلاح مسیحیت بکار می‌برند، اما باید همواره به اختلاف معانی توجه داشت و از همه مهم‌تر در سراسر متن تنها یک برابرنهاده را بکار برد.

اما همانطور که پیش‌تر گفته شد ترجمه‌ی کتاب به قلم سیروس آرین‌پور در مجموع خوب و دقیق و نثر ترجمه روشن، زیبا و استوار است.


[1]نام اصلی کتاب به زبان آلمانی:

Stefan Zweig. Castellio gegen Calvin. Ein Gewissen gegen die Gewalt

این کتاب تاکنون دو بار به فارسی ترجمه شده است:

- کالوَن‌ و ق‍ی‍ام‌ ک‍اس‍ت‍ل‍ی‍ون‌/ اش‍ت‍ف‍ان‌ ت‍س‍وای‍گ‌‏؛ ت‍رج‍م‍ه‌ی‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ت‍وک‍ل‌.- ت‍ه‍ران‌: ن‍ش‍ر م‍رک‍ز‏، ۱۳۷۶.

- وجدان بیدار: (کاستلیو و کالوَن)/ اش‍ت‍ف‍ان‌ ت‍س‍وای‍گ‌‏؛ ترجمه‌ی سیروس آرین‌پور.- تهران‏: نشر فرزان‌روز‏، ۱۳۷۶ (چاپ دوم ۱۳۸۳؛ چاپ سوم۱۳۹۰).

زنده یاد ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ توکل (۱۳۰۳- ۱۳۷۸) کتاب را از زبان فرانسوی به فارسی برگردانده است. اما سیروس آرین‌پور از زبان اصلی، یعنی از آلمانی ترجمه کرده است. آنگونه که داریوش شایگان در ویژه‌نامه‌ی روزنامه‌ی «شرق» (۱۶ اردبیهشت ۱۳۹۱) می‌گوید، انتشار چاپ سوم کتاب با مانع روبرو شده است. نسخه‌ی پی‌دی اف کتاب، از سوی «کتابخانه‌ی مجازی گرداب» البته با غلط‌های فراوان تایپی در اینترنت موجود است.

[2]چاپ بدون غلط این مقاله اکنون در سایت جرس در دسترس است: http://www.rahesabz.net/story/52732

[3] این یکی از جمله‌های کلیدی کتاب است. شماره‌ی اول به صفحه‌ی ترجمه‌ی فارسی و شماره‌ی دوم به اصل آلمانی ارجاع می‌دهد.ترجمه‌ی فارسی را کمی تغییر داده‌ام: در برابر Autorität = authority به‌جای «قدرت»، «اقتدار» آورده‌ام تا معنای آن با Macht (قدرت) یکسان گرفته نشود. Autorität به معنی نفوذ و اقتدار یک فرد یا نهاد بر پایه‌ی توانایی خود یا سنّت، و منزلت ناشی از آن است، مانند اقتدار کلیسا، پدر و مادر، دولت و نظایر آن.

[4]به تازگی باب شده است که به جای تشدید در کلمات خارجی، حرفِ مشدّد را (بویژه اگر «ل» باشد ) دو بار بنویسند، مانند «ماکیاوللی» به جای «ماکیاولی» یا همین «کاستِللیو» به جای «کاستلیو»، تا خواننده‌ای که این کلمات را نشنیده است از همان ابتدا آن را درست تلفظ کند.

[5]Stefan Zweig: Castellio gegen Calvin oder Ein Gewissen gegen die Gewalt. - Frankfurt am Mail: Fischer Taschenbuch Verlag, 1990. S. 2

[6]Literaturlexikon. Herausgegeben von Walther Killy. Band 13, S. 403

[7]Christoph Schappert: Das kleine Literaturlexikon..- München, Oldenbourg, 2007, (S. 21, 44f, 59)

[8] Hans Rudolf Guggisberg: Sebastian Castellio, 1515–1563. Humanist und Verteidiger der religiösen Toleranz im konfessionellen Zeitalter. - Göttingen: Vandenhoeck & Ruprecht, S. 1

[9]همانجا، زیرنویس صفحه‌ی ۵

[10]Stefan Zweig: Triumph und Tragik des Erasmus von Rotterdam. - Wien: Herbert Reichner, 1934

این کتاب نیز به فارسی ترجمه شده است:

اراس‍م‍وس‌ روت‍ردام‍ی‌ و روزگ‍ارش‌/ ن‍وش‍ت‍ه‌ اش‍ت‍ف‍ان‌ ت‍س‍وای‍گ‌؛ ت‍رج‍م‍ه‌ ف‍رام‍رز ت‍ب‍ری‍زی‌ [م‍س‍ت‍ع‍ار].- ت‍ه‍ران‌: ک‍ت‍اب‌ ت‍ه‍ران‌، ۱۳۶۳

[11]نقل از کتاب Guggisberg، ص ۳۰۷

[12] در این باره بنگرید به مقاله‌های «اعتراض به فتوای ترور/ محسن کدیور»، «پاسخ به شبهات پیرامون حکم فقهی ارتداد/ محمد جواد فاضل لنكرانی» و «رساله‌ی نقد مجازات مرتد و سابّ النبی/ محسن کدیور» در اینترنت.

[13] Friedrich Nietzsche: Vom Nutzen und Nachteil der Historie für das Leben, in Sämtliche Werke, Band 1, S. 295