چشم انداز لیبرال دموکراسی

http://cheragheazadi.org/index.php/archives/1206 |

با دکتر داوود هرمیداس باوند، عضو جبهه ملی ایران، درباره بهار عربی و چشم انداز تولد لیبرال دموکراسی به گفتگو نشستیم. دکتر باوند معتقد است اصولاً دستیابی به لیبرال دموکراسی بدون پیمودن مسیر چند صد ساله غرب امری امکان پذیر است. وی همچنین نقش نخبگان سیاسی را در گذار به دموکراسی در منطقه برجسته می داند.

چراغ آزادی: با توجه به این که کشورهای عربی عموماً فاقد تجربه «جنبش های دموکراسی‌خواهانه» هستند، به نظر شما رویدادهای موسوم به «بهار عربی» تا چه میزان به نابسامانی‌های اقتصادی و یا مسائل قومی و مذهبی مربوط است و چقدر در خواسته‌ها و مطالبات دموکراسی‌خواهانه ریشه دارد؟

[1]

دکتر داوود هرمیداس باوند

هرمیداس باوند: جهان عرب را نمی توان به صورت یک کلیت واحد دید. به لحاظ ساختار اجتماعی و سیاسی این کشورها تا حدودی متفاوت هستند؛ حکومتهای کشورهای شورای همکاری خلیج فارس همگی خاستگاه خانوادگی و قبیله‌ای دارند و این کشورها فاقد آن پروسه‌ای هستند که معمولاً جوامع برخوردار از سازمان مدنی از آن برخوردار هستند. سایر کشورهای عربی و به خصوص کشورهای حوزه مدیترانه نیز کشورهایی هستند که در تاریخ معاصر بیشتر جنبش هایشان برای کسب استقلال بوده است و اینها تا پیش از این تجربه مبارزات دموکراسی‌خواهانه نداشته اند و اساساً سنت ها و ارزشهای تاریخی و مذهبی این جوامع نیز خیلی با ارزش های دموکراتیک سازگار نبوده است. یعنی ساختار قبیله‌ای و عشیره‌ای این جوامع با ارزش‌های دموکراتیک که مهم‌ترین وجه آن حقوق فردی است تناسب نداشت. بنا بر این سابقه‌ای از جنبش‌های آزادیخواهانه در جهان عرب موجود نیست و حرکتهایی که تا پیش از این بوده برای کسب استقلال بوده است.

در خصوص جنبش‌های کنونی موسوم به بهار عربی من این جنبش‌ها را دموکراسی‌خواهانه می‌دانم اما معتقدم خیلی جوشیده از واقعیت‌ها و ارزش‌های درونی این جوامع نیست. این جنبش‌ها بسیار متاثر از جهانی شدن بوده ؛ همچنین متاثر از انقلاب اطلاعات و ارتباطات است که جهان را به دهکده بدل ساخته و ارزش‌ها و تجارب سایر جوامع را پیش روی اعراب قرار داد. به اعتقاد من این جنبش ها تا حدودی هم متاثر از جنبش سبز است که در تهران ظاهر شد. نکته دیگر هم طرح خاورمیانه بزرگ بود که آمریکایی ها مطرح کردند برای تغییر ساختار و دموکراتیزاسیون.

چراغ آزادی: گرایشی در میان برخی لیبرال ها موجود است که بر تقدم منطقی لیبرالیسم و ارزش های لیبرال بر دموکراسی تاکید دارند. در جوامع عربی در غیاب ارزش ها و مفاهیمی چون فردیت، حقوق فردی، تساهل، حقوق زنان، مالکیت خصوصی، اقتصاد مبتنی بر مبادله آزاد و … این جنبش‌ها تا چه میزان امکان ایجاد یک دموکراسی متعارف (لیبرال دموکراسی) را دارا هستند؟ در تجربه ایران (انقلاب اسلامی) دیدیم که صرفاً «ضداستبدادی» بودن یک حرکت اجتماعی و سیاسی نمی‌تواند تضمینی برای تحقق و تثبیت دموکراسی باشد.
هرمیداس باوند: غرب برای دستیابی به دموکراسی مسیری طولانی و دشوار را پیمود که تا حدود بسیار مبتنی بر همین تمایز و تقدمی بود که شما شرح دادید اما در دنیای امروز و در عصر جهانی شدن و ارتباطات؛ سیر تحولات چنان پرشتاب است و عوامل تسریع گر این قدر فراوان هستند که خیلی نیازی به آن مقدمات نیست. مثلا امروز در حوزه اقتصاد و برای صنعتی شدن نیازی به طی کردن آن مقدمات طولانی مدت که غرب برای صنعتی شدن پیمود نیست. امروز از نظر صنعتی و اقتصادی، دوران اقتصاد ترنس‌پلنتیشن [پیوند] است. چیزی که از نظر رشد صنعتی در کشورهایی مثل کره جنوبی، مالزی، سنگاپور، تایوان، برزیل و ترکیه شاهد بودیم بر همین اساس شکل گرفت. این کشورها هیچ کدام از مقدمات و مسیر چند صد ساله که غرب برای صنعتی شدن پیمود را طی نکردند و صنعت به این کشورها ترنس پلیت شد [پیوند زده شد]. در دوران شاه هم برنامه همین بود.

به نظر من همان طور که در نهادهای اقتصادی و صنعتی، ترنس‌پلنتیشین ممکن است در حوزه سیاست و ساختارهای سیاسی و ایجاد دموکراسی هم همین وضعیت متصور است. یعنی ممکن است به شکلی دموکراسی هم ترنس‌پلیت بشود. بنا بر این من فکر می‌کنم امکان دستیابی به لیبرال دموکراسی بدون پیمودن مسیر چند صد ساله غرب هم امکان‌پذیر است. در ضمن تاکید بر دموکراسی لیبرال برای ایجاد تمایز با «جمهوری‌های دموکراتیک» بلوک شرق شکل گرفت. وگرنه در غرب واژه «دموکراسی» صرفا به معنی وجود پارلمان نیست و تمامی ارزش‌های لیبرال را درون خود دارد. حکومت دموکراتیک حکومتی است مبتنی بر پارلمان، همراه با احترام به حقوق بشر، آزادی، مالکیت خصوصی و حکومت قانون. چون که صد آمد نود هم پیش ماست.

اما در خصوص جنبش های موجود در کشورهای عربی و چشم انداز ایجاد دموکراسی در این کشورها نگرانی مطرح شده در پرسش شما بر حق است. در حکومتهای استبدادی از یک سو جامعه مدنی سرکوب می‌شود و فضایی برای رشد احزاب و نهادهای مدنی وجود ندارد و از سوی دیگر به دلیل ناکارآمدی و فساد، این حکومتها همیشه در معرض بحران و سرنگونی هستند. اما به دلیل سرکوب فعالان سیاسی و مدنی این جوامع همیشه با بحران آلترناتیو مواجه اند. یعنی وقتی حکومت در شرف سرنگونی است به دلیل نبود فضای شفاف و آلترناتیو مشخص و با برنامه، کم کم نگرانی نسبت به آینده شکل می‌گیرد. اکنون این وضع را در مورد کشورهای عربی شاهد هستیم.

بنا بر این در این موارد نقش نخبگان و روشنفکران در این کشورها برجسته می‌شود و نوع مدیریت تحولات از سوی آنان اهمیت می‌یابد. آنان باید کاملا مراقب باشند تا سررشته امور از دست‌شان خارج نشود. وضعیت هند به لحاظ اجتماعی و فرهنگی از کشورهای عربی خیلی بهتر نبود، اما نخبگان و رهبرانی چون گاندی و نهرو بر ارزش های دموکراتیک تاکید کردند و جامعه را هم به دنبال همان ارزش‌ها کشاندند. در نقطه مقابل نقش مخرب نخبگان را پس از پیروزی انقلاب در ایران می بینیم. الان در کشورهای عربی نوع حکومت آینده مجهول است و طبعاً جهل ایجاد وهم می‌کند. انتظار این است که نخبگان و روشنفکران با الگوهایی که از دیگر جوامع دموکراتیک می‌گیرند با تساهل و سازگاری با یکدیگر امور را به نحوی مدیریت کنند که به گذار موفق به دموکراسی منتهی شود. در این کشورها به جز مسئولانه رفتار کردن نخبگان هیچ تضمین دیگری برای تحقق دموکراسی وجود ندارد. فرهنگ عامه مردم که دموکراتیک نیست، اگر فرهنگ دموکراتیک در میان نخبگان هم غایب باشد، بر چه اساس می توان به دموکراسی رسید؟ همان وضعی حاکم می‌شود که در ایران پس انقلاب ۵۷ ایجاد شد. در ایران همه همسو شدند برای ساقط کردن رژیم شاه. اما نخبگان گروهها پس از پیروزی انقلاب به جان هم افتادند. چپی ها در آن دوران ملی‌ها را رقیب خود می‌دانستند و تصمیم گرفتند از طریق مذهبی‌ها ملی ها و لیبرال ها را حذف کنند، و سرانجام مذهبی‌ها همه این نیروها را حذف کردند. در جنبش های کنونی در کشورهای عربی ، موفق عمل کردن نخبگان این کشورها بسیار تعیین کننده است.

چراغ آزادی: آمریکایی ها همیشه گسترش دموکراسی در جهان را بخشی از رسالت خویش دانسته و این مورد را به عنوان بخشی از راهبردهای امنیت ملی و سیاست خارجی شان ذکر کرده اند. شما در جنبش های منطقه نقش و عملکرد آمریکا را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ آیا آمریکا آنگونه که همیشه مدعی بوده در این مورد هم تا کنون کاتالیزور گذار به دموکراسی بوده است؟

هرمیداس باوند: ببینید در خصوص گسترش دموکراسی در خاورمیانه این ماجرا چند سویه دارد که مبتنی بر یک سابقه تاریخی است و باید کمی به عقب برگردیم. یکی استراتژی اروپایی هاست که به استراتژی بارسلونا معروف است. اروپایی ها از گذشته تلاش کردند میان اروپا و کشورهای جنوب و شرق مدیترانه همبستگی ایجاد کنند. یعنی بین اروپا و مراکش، تونس، لیبی، مصر، سوریه، لبنان و اسراییل. و تلاش داشتند این استراتژی بارسلونا را به سایر قسمت‌های خاورمیانه هم تسری دهند. آنان معتقد بودند برای گسترش دموکراسی در این حوزه باید خیلی گام به گام و نرم افزاری حرکت کنند. اما آمریکایی ها در دوران بوش برای ایجاد دموکراسی در منطقه به راه حل های کوتاه مدت و سخت افزاری تمایل پیدا کردند. از نظر نظامی هم در ابتدا تا حدودی موفق شدند اما سرانجام زمین‌گیر شدند و آن الگو به عنوان الگویی شکست خورده در گسترش دموکراسی شناخته شد.

الان در تحولات کنونی منطقه، امریکایی‌ها تلاش می کنند مستقیما وارد ماجرا نشوند و همراه با دیگران باشند. چون تجربه و خاطره خوبی از مداخله مستقیم به خصوص در قضیه عراق ندارند. اوباما کاملا تاکید دارد که اقدامات باید به صورت کالکتیو [جمعی] باشد. بر خلاف بوش که به مداخلات یک جانبه اعتقاد داشت. الان آمریکا تلاش می‌کند اقداماتش در چارچوب شورای امنیت باشد. این رویه امریکا سبب شد اروپا هم همراهی بیشتری با آمریکا داشته باشد. مثلا اروپایی‌ها که تا پیش از این «تحریم‌های مضاعف» را نمی‌پذیرفتند و آنرا مغایر با قوانین سازمان تجارت جهانی و حقوق بین الملل می‌دانستند، الان همراه با آمریکا تحریم های مضاعف را علیه دولتهای در حال سرکوب در منطقه اعمال می کنند. الان آمریکا تلاش کرده با تجاربی که در عراق و افغانستان کسب کرده اقداماتش را به صورت مشترک با دیگر شرکایش اجرا نماید و به صورت انفرادی عمل نکند. اما به هر حال آمریکا هنوز قدرت هژمون است و موضع‌گیری‌های آقای اوباما، خانم کیلینتون و اعضا کنگره در خصوص ضرورت کنار رفتن این دیکتاتورها اثر روانی بر حاکمان این کشورها دارد و روحیه سرکوب گران را تضعیف می‌کند. آفریقایی‌ها ضرب‌المثلی دارند که می‌گویند وقتی یک فیل حرکت می‌کند حیات صدها حشره مختل می‌شود. وقتی آمریکایی‌ها هم در خصوص رویدادی یا جنبشی موضع گیری می‌کنند بدون تردید این موضع‌گیری اثرگذار خواهد بود. چون اروپایی‌ها هم معمولا سعی می‌کنند خودشان را با موضع آمریکایی‌ها هماهنگ کنند. در نتیجه اثر این موضع‌گیری دو چندان می‌شود. در نتیجه در این چیزی که در حمایت از بهار عرب پدیدار شده نقش موثر آمریکا را شاهد هستیم. نقش امریکا در ایجاد فشار از طریق نهادهای بین المللی و برقراری تحریم ها علیه سرکوب‌گران در منطقه نیز کاملا موثر و مشهود است. الان حمایت آمریکا و این که تلاش می‌کند این حمایت از طریق نهادهای بین‌المللی باشد به مردم منطقه برای ایستادگی قوت قلب می‌بخشد و مردم می‌فهمند ایستادگی در برابر خشونت در کنار حمایت بین‌المللی می تواند بازده داشته باشد.

چراغ آزادی: با توجه به این که بنیادگرایی در تمامی کشورهایی که جنبش‌های اعتراضی در آنها به وقوع پیوست امری با سابقه و ریشه‌های اجتماعی است و بنیادگرایان هم به عنوان بخشی از اپوزیسیون در کنار سایر نیروهای معترض در این انقلاب‌ها حضور دارند، شما آینده بنیادگرایان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ آیا این نیروها توان ایفای نقش مخرب را دارا هستند و از چنان جایگاهی برخوردارند که نظام آینده در این کشورها را از نظامی دموکراتیک به سوی نظامی ایدئولوژیک سوق دهند؟ احتمال پیروزی دموکراتیک بنیادگرایی در این کشورها به عنوان یک تهدید تا چه میزان جدی است؟

هرمیداس باوند: این نگرانی کاملا واقعی و صحیح است. چون بنیادگرایان معمولا سازمان‌یافته‌تر اند. احتمال رشد و پیروزی بنیادگرایان در صورت بروز نوعی هرج و مرج، ناامنی و ناکارآمدی در این کشورها امری محتمل است. طالبان هم در افغانستان زمانی پیروز شد که مجاهدین توانایی همکاری و توافق با یکدیگر را نداشتند و منازعات میان آنان مردم را خسته کرده بود. این باعث شد مردم از روی کار آمدن طالبان استقبال کنند.
بنا بر این باز نقش نخبگان، روشنفکران و آگاهان در این خصوص اهمیت پیدا می‌کند که با اراده و تمایل به توافق و همکاری و هم چنین تلاش برای ایجاد نهادهای دموکراتیک کارآمد، فضای زیست بنیادگرایان را از میان ببرند. بنیادگرایان همیشه با سوء‌استفاده از خستگی مردم از منازعات بی‌حاصل میان گروه‌های سیاسی، در نقش منجی ظاهر می‌شوند.