خشونت طلبی جدید

طی یک دوره بسیاری از مخالفان رژیم جهموری اسلامی از معایب خشونت سخن گفته و تقریباً احساس می شد که اجماعی در مخالفت با خشونت - به عنوان ابزاری برای رسیدن به اهداف سیاسی- پدید آمده است.

تجربه خشونت گروه های چریکی چون سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق نیز وجود داشت. ارزیابی کارنامه آنان بسیاری را به نفی خشونت سوق داد. پس از پیروزی انقلاب، نیروهای انقلابی در مقابل یکدیگر قرار گرفته و دست به سلاح بردند. آن تجربه خونین هیچ دستاورد مثبتی برای قلمرو سیاسی و مردم ایران نداشت.

هر رژیم سیاسی از نظر حقوقی و اخلاقی موظف است که از سرکوب مخالفان مسالمت جوی خودداری کرده و فعالیت آزادانه آنان را تضمین کند. دولت حتی مجاز به شکنجه تروریست های بازداشت شده نیست، چه رسد به بازداشت مخالفان و منتقدان و شکنجه آنان. با این حال، جمهوری اسلامی نه تنها به منتقدان و مخالفان اجازه فعالیت قانونی نمی دهد، بلکه آنان را زندانی و شکنجه هم کرده و می کند.

تجربه سازمان های تروریستی حداقل موید چند نکته است. اولاً: فعالیت سازمان های تروریستی مخفیانه است. فعالیت مخفی پیامدهای منفی بسیاری دارد، از جمله اینکه ساختار و روابط چنان سازمان هایی غیردموکراتیک می شود. ثانیاً: رهبری سازمان های تروریستی به طور همزمان نقش شاکی، دادستان، قاضی و مجری حکم متهمان در دادگاه غیابی را بازی می کنند. ثالثاً: وقتی رژیم استبدادی خود را مواجه با سازمان های تروریستی می بیند، فضای کل جامعه را امنیتی کرده و بر سرکوب ها خواهد افزود. رابعاً: سازمان یا سازمان هایی که می خواهند از طریق خشونت بر رژیم های جبار فائق آیند،باید بر تعداد اعضای خود بیفزایند، خود را در سطح جامعه گسترش داده و به گونه ای قدرتمند سازند که قدرت نظامی آنها بر قدرت سازمان سرکوب رژیم بچربد. چنین سازمان قدرتمندی پس از پیروزی، چرا باید قدرت سیاسی را با دیگران تقسیم کند؟

خشونت دارای سنتی بلند و پایدار است. هانا آرنت در "سنت و دوران مدرن" به نقد آرای کارل مارکس درباره خشونت پرداخته است. او خصوصاً این جمله مشهور مارکس در کاپیتال را ذکر می کند:"خشونت قابله هر جامعه کهنه ای است که باردار جامعه ای نو است"(کارل مارکس، سرمایه، نقدی بر اقتصاد سیاسی،جلد یکم، ترجمه حسن مرتضوی، آگه، ص ۸۰۳). آرنت این مدعا را طرح می کند که مفروضات مارکس درباره انسان او را به توجیه ضرورت خشونت در سیاست و خوار و خفیف کردن آزادی در تاریخ کشاند. آدمی وقتی گمان می کند که با سنتی- در اینجا خشونت- وداع کرده است، سنت به طریق دیگری خود را بر آدمی تحمیل می کند.

آرنت می نویسد: "پایان سنت ضرورتاً به این معنا نیست که مفاهیم سنتی سلطه خود را بر اذهان مردم از دست می دهند. برعکس، گاهی به نظر می رسد همچنان که سنت نیروی حیاتی خود را از دست می دهد و خاطره آغاز آن به فراموشی سپرده می شود، سلطه مفاهیم و مقولات کلیشه شده بیشتر به صورت استبدادی در می آیند؛ نیز ممکن است این طور باشد که نخست پس از آن که پایان سنت فرا می رسد، وقتی دیگر کسی علیه آن حتی شورش هم نمی کند، آن گاه به طور کامل روشن می شود که نیروی اجبار آن چقدر بوده است."( هانا آرنت، میان گذشته و آینده،هشت تمرین در اندیشه سیاسی ، ترجمه سعید مقدم،نشر اختران،ص ۴۰).

خشونت طلبی با توجیهاتی تازه قد برافراشته است. خشونت اشکال متفاوتی دارد. ترور، کودتا، انقلاب، جنگ داخلی، تهاجم نظامی خارجی. آیا توسل به خشونت علیه دولت های استبدادی موجه و نتیجه بخش است؟

عقلانیت با نفی خشونت آغاز می شود

فیلسوف لیبرالی چون کارل پوپر بر این گمان بود که عقلانیت را نمی توان به دلایل عقلی پذیرفت، چون کار به تسلسل می کشد. به نظر او انتخاب عقلانیت مبتنی بر نفی خشونت است. کارل پوپر در سخنرانی سال ۱۹۴۷ در بروکسل- که متن پیرایش شده آن در کتاب حدس ها و ابطال ها باز نشر شد- گفت:

"به صراحت مى پذیرم که نمى‌توانم عقلگرایى را به طریق عقلى اثبات کنم. بى پرده اعتراف مى‌کنم که عقلگرایى را از آن رو برگزیده ام که از خشونت بیزارم و خود را نمى‌فریبم که این بیزارى پایه اى عقلانى دارد. به سخن دیگر عقلگرایى من خودبنیاد نیست، بلکه بر ایمانِ غیرعقلى به نگرش عقلى استوار است".

ممکن است مدعای پوپر قانع کننده نباشد و کسانی گمان برند که می توان با دلایل عقلی- با قبول موجه بودن استدلال دوری- عقل گرایی را موجه ساخت. اما جای انکار ندارد که مطابق لیبرالیسم پوپری عقل گرایی با نفی خشونت آغاز می شود و با نفی آن دوام می یابد.

او می گفت:"عقلگرا کسى است که حتى ترجیح مى‌دهد، در اقناع طرف مقابل از راه دلیل و برهان ناکام بماند، تا این که از راه خشونت و ارعاب و تهدید و یا به کارگیرى ترفندهاى تبلیغاتى بر حریف خود پیروز شود...بر این باورم که تنها زمانى مى‌توانیم از خشونت دورى گزینیم که در عرصه‌ اجتماع نیز به نگرش عقلانى پاى بند باشیم. هر نگرش دیگرى به راحتى به کاربرد خشونت منتهى خواهد شد".

خشونت و دموکراسی

خشونت نمی تواند هدف(غایت فی نفسه) باشد، خشونت حداکثر ابزاری برای رسیدن به غایتی است. اگر هدف گذار از نظام استبدادی به نظام دموکراتیک باشد، خشونت ابزار کارآیی برای رسیدن به این مقصود نیست. در کدام کشور توسعه نایافته تروریسم،کودتا، جنگ داخلی، انقلاب و تهاجم نظامی خارجی به تأسیس نظام دموکراتیک و تثبیت آن منتهی شده است؟ خشونت به تشدید خشونت منتهی شده و جامعه را وارد دور باطل خشونت می کند. آرنت در آیشمن در اورشلیم توضیح داده که خشونت چگونه می تواند به امری عادی در زندگی آدمی تبدیل شود. وقتی فروپاشی اخلاقی صورت می گیرد و تفکر مستقل نقاد تعطیل می شود، در این شرایط، نه فرد مهاجم و نه فرد قربانی، نمی دانند راه درست عمل کردن کدام است؟

دو قطبی خشونت یا بی عملی

برخی دو قطبی خشونت یا بی عملی را برساخته و چنان قلمداد می کنند که پرهیز از خشونت و مخالفت با آن به معنای تجویز بی عملی است. این دو قطبی کاذب است. اولاً: عمل را نمی توان به خشونت فروکاست. ثانیاً: خشونت خارجی(حمله نظامی) عمل نیروی داخلی نیست و هیچ اپوزیسیونی نمی تواند آن را مبارزه خود به شمار آورد. ثالثاً: تاریخ مبارزات دموکراسی خواهانه در رژیم های استبدادی و توتالیتر سرشار از مبارزات غیرخشونت آمیز موفق است. آیا واسلاول هاول، لخ والسا، آنگ سان سوچی نمادهای بی عملی هستند؟ اینها در چه نوع رژیم هایی مبارزه می کردند؟ رژیم ژنرال پینوشه را در نظر بگیرید. مخالفان او به خشونت متوسل نشدند، اما نه تنها پیروز شدند، بلکه گذار به دموکراسی هم صورت گرفت. گذار از رژیم های توتالیتر لهستان و چکسلواکی به نظام های دموکراتیک نیز با مبارزات مسالمت آمیز محقق شد.

نافرمانی مدنی در برابر سرکوب سازمان یافته دولتی

مهاتما گاندی یکی از مهمترین نمادهای مبارزات مسالمت آمیز و نافرمانی مدنی است. در مبارزات مسالمت آمیز از طریق نافرمانی مدنی قوانین ناعادلانه، ناحق و برخلاف وجدان نظام استبدادی در عمل نقض می شود. هیچ مبارزی تضمین نمی کند که رژیم خودکامه به خشونت عریان توسل نجوید، بلکه تضمین می کند که خود به خشونت متوسل نشود. گاندی نافرمانی مدنی می کرد، اما دست به خشونت نزد و حکومت استعماری بریتانیا نافرمانی مدنی آنان را با گلوله پاسخ گفت. او با مبارزات غیرخشونت آمیز بر حکومت استعماری و اشغالگر بریتانیای کبیر پیروز شد.

یک بام و دو هوایی خشونت طلبان

خشونت طلبان به نحو واحدی از خشونت علیه رژیم های استبدادی دفاع نمی کنند. رژیم های استبدادی به دو نوع متحدان و غیرمتحدان دولت های غربی تقسیم می شوند. خشونت ورزی به صورت دبل استاندارد در حکومت های دیکتاتوری تجویز می شود.

ترور مقامات سیاسی و نظامی یمن توسط گروه های مخالف عملیات تروریستی است(در ۱/۳/۹۱ در یک عملیات تروریستی۹۰ تن از نظامیان یمن کشته شدند. در ۲۱/۴/۹۱ در یک عملیات تروریستی۲۰ تن از نظامیان یمن کشته شدند) و دولت آمریکا نیز با موشک های هواپیماهای بدون سرنشین به جنگ آنان می رود، اما ترور مقامات سیاسی و نظامی سوریه مصداق مبارزات آزادیخواهانه است و نیروهای ترور کننده "ارتش آزاد سوریه" قلمداد می شوند.

ترور دانشمندان هسته ای ایران که به گزارش نیویورک تایمز، واشنگتن پست و هاآرتص توسط دولت اسرائیل صورت گرفته،خوب است، اما ترور اسرائیلی ها بد و مصداق تروریسم است.

سرکوب وحشیانه حکومت سوریه بد است، اما سرکوب های رژیم های استبدادی بحرین، عربستان سعودی، یمن و... خوب است. تظاهرات مسالمت آمیز اعتراضی مردم بحرین با اعزام تانک های عربستان سعودی سرکوب شد. بحرین همچنین محل استقرار پایگاه های نظامی ارتش آمریکا است.
دو تجربه متفاوت

شیلی، لهستان،چک اسلواکی،و...نمونه های مبارزات غیرخشونت آمیز موفق گذار به دموکراسی اند. از این تجربه ها باید درس آموخت.

افغانستان، عراق، لیبی، سوریه تجربه های خشونت آمیزی هستند که به دموکراسی منتهی نشده اند. هر روز شاهد کشتار در افغانستان و عراق هستیم. به گفته کرزی در هر ۲۴ ساعت فقط ۲۰ تن از نیروهای امنیتی افغانستان کشته می شوند و شمار آنها طی ۹۰ روز گذشته بالغ بر ۱۸۰۰ تن بوده است. وقتی شمار تلفات غیرنظامیان و مخالفان نیز براین رقم افزوده می گردد، فاجعه خود را نمایان می سازد. عراق نیز هر روز با ناامنی ناشی از تروریسم دست و پنجه نرم می کند. عملیات تروریستی ۱/۵/۹۱منجر به کشته شدن ۱۷ تن و زخمی شدن ده ها تن شد. عملیات تروریستی ۲/۵/۹۱منتهی به کشته شدن دست کم ۱۰۷ تن و زخمی شدن حدود ۲۰۰ تن دیگر شد. در ماه گذشته میلادی نیز ۲۴۰ تن در عراق در اثر عملیات تروریستی کشته شدند.

چرا به جای تجربه های موفق گذار به دموکراسی(نمونه های اول)، تجربه های خونین نامنتهی به دموکراسی(نمونه های دوم) را باید الگو قرار داد؟ اگر هدف مخالفان جمهوری اسلامی گذار از رژیم استبدادی موجود به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است، چرا به جای راه باید به بی راهه خشونت رفت؟