محمد
رهبر
روح
الله خمینی،
سالهاست در
برزخی از های
هایِ گریه
پیروانش که او
را "امام" می
خوانند تا هیاهوی
دشمنانش که
"دجال" صدایش
می کنند، گرفتار
است. گویا
ارزیابی ها
درباره ی آیت
الله، مدتهاست
که به قضاوت
رسیده و
"امام" از
جهاتِ متنافر،
پرونده
مختومه ای
است. ازنظرِ
خطاپوش
پیروان، امام
یکسره خوبی و
نیکی بود و به
اسلام جَلا
داد، حتی
پیروانش که
منتقد حاکمیت
شدند نیز در
تفکیکی بینِ
امام و نظام ،
هر چه کاستی
است به پیرامونی
ها حواله
دادند و مُراد
را قدیسی
تصویر کردند
که در مقام
اعلا غنوده
است. در قبالش
مخالفان،
خانه خرابی
ایران را به
پا قدمِ روح
الله خمینی
اتصال می دهند
که تا پای بر
ایران زمین
گذاشت، خون به
پا شد و اعدام
و جنگ در گرفت
و این وضع
نزار کشور،
عاقبتِ کار
پیر جماران
است.
این
روزها جنگ تن
به تنی به
مناسبتِ
سالروز درگذشت
آیت الله،
بالا گرفته
است و آنچه
جایش سخت
خالی ست و
صدایی میان این
عربده ها
ندارد، نگاهی
بی هیجان و
عبرت آموز است
به خمینی.
کسی
را این خیال
نیست که خمینی
از کجا آمد و
چگونه
پیرمردی
هفتاد و شش
ساله، سالار
جوانان به چهل
نرسیده شد و
آن همه
شوریدگی به پا
کرد و پس از یک
جنگِ خانمان
بر انداز که
مُصرانه بر
ادامه اش پای
می فشرد به
هنگام مرگ،
ملتِ جنگ زده
ی ایران یکی
از تاریخی
ترین سوگواری
ها را برگزار
کردند.
پیش
از آنکه
گرفتار مهلکه
ی عربده جویان
شویم، اذعان
کنیم که سیل
پیروان و صفِ
داغداران، لزوما
به معنی درستی
راه و خوبی
کسی نیست و
گوشزد
خاطراتِ
تاریخی ،
اشارت به این
دارد که خُلق
و خوی ایرانی
چرا خمینی
پسند است و
خمینی ساز.
خمینی
ناشناخته
به
قاطعیت می
توان گفت با
اینکه آیت
الله خمینی،
یک دهه رهبر
مقتدر و
فرهمند ایران
بود اما تاریخ
زندگانی اش
گمنام و مبهم
ماند. یکی، دو سالی
است رسانه های
رسمی به این
صرافت افتاده
اند که اجداد
روح الله از
هند به ایران
آمده اند، هر
چند گفته اند
از دیر باز
نیاکانش،
زاده نیشابور
بودند و به
قصد ترویج دین
به هند رفتند.
اینجا یاد آن
مقاله ی رشیدی
مطلق در
روزنامه اطلاعات
می افتیم که
چاشنی انقلاب
نور را منفجر
کرد، پس بیراه
به هندی تبار
بودن آیت الله
نپرداخته بود.
از
کودکی های
خمینی و حتی
جوانی اش که
در خمین و قم
گذشت، چیزی
نمی دانیم تا
می رسد به
روزگار میان
سالی که فقیه
فیلسوف ماب
منزوی بوده با
نیم نگاهی به
سیاست. در
تهران آیت
الله کاشانی
هم صنف روحانی
اش به همراهی
دکتر مصدق به
ملی کردن صنعت
نفت مشغول
بودند و سپس
به اختلاف با
هم معروف. هیچ معلوم
نیست که خمینی
میان سال،
درباره ی مصدق
چه فکر می
کرده است، نمی
دانیم. این در
حالی است که
قاطبه ی اهل
سیاست درباره
مصدق نظری
دارند و نهضت
ملی نفت و
دولت ملی یکی
از دروازه های
ورود به سیاست
معاصر ایران
است. درباره
آیت الله
کاشانی هم روح
الله خمینی حرف
زیادی نزده
است و به جایش
بارها مدرس را
ستوده و این
سوال باقی می
ماند که آیا
واقعا از سیره
ی مدرس آگاه
بوده که
روحانی سیاسی
محسوب می شده
است و نه
چندان در قید
و بند صنف
روحانی . آیت
الله خمینی
مهجور در قم
تا وقتی مرجع
تامه ای به
مانند
بروجردی بود
اصولا درباره
سیاست اظهار
نظر نمی کرد و
با اختلاف با
بروجردی دیگر
تا مرگ این
مرجع تقلید،
پای در بیت
بروجردی
نگذاشت، از
این جنبه های
شخصیتی خمینی
و لجاجت و
شاید کینه های
عمیق، نیز
چندان نمی
دانیم و تنها
خاطراتِ آیت
الله منتظری
است که روزنه
ای می گشاید.
از
پانزدهم
خرداد به بعد
و پس از ظهور
آتشین و غوغایی
آیت الله
درسیاست و
اعتراض به
شاه، تا بهمن
پنجاه و هفت،
گویا که خمینی
در پرده ی غیبت
به سر می برد.
چه کسانی در
سالهای ممتدِ
تبعید با
خمینی در تماس
بودند، در نجف
چه می کرده و
تئوری ولایت
فقیه در چه
حال و روزی به
ذهنش رسیده
است، نه آخر
تئوری پردازی
درباره ی
حکومت نشانه ی
فعال بودن و
یار و همراه و
تشکیلات داشتن
است. خمینی
چگونه به
ایران متصل
بود و اصلا در
شورشِ 15
خرداد، آیا
این تنها دستگیری
آیت الله
خمینی بود که
وارمینی ها را
به تهران سرا
زیر کرد و طیب
حاج رضایی که
خود در کودتای
28 مرداد نقشی
داشت، این سوی
ماجرا چه می کرد،
با اینکه گویا
گفته است
هیچگاه نه
خمینی را دیده
و نه می
شناخته است.
آیا
خمینی با
مبارزه
مسلحانه و
ترور موافق بود.
کشتن کسروی
خوشنودش کرد؟
نواب صفوی را
چگونه می دیده
و سکوتش
درقبالِ نواب
که سخت
بروجردی را می
آزرده، به
تایید بوده یا
عدم حمایت.
پانزده
سال تبعید و
بی خبری و
ناگاه خبری
بزرگ و
انقلاب. نکند
که این روحیه
ی ایرانی ها
بود که از این
موجود
ناشناخته،
موعودی ساخت و
درست مثلِ
جنبش باب که
به سادگی
ایران را غرق
مهدویت کرد،
سال پنجاه و
هفت یک سید
پیشانی فراخ
با چشمانی
نافذ، یکباره
ازآسمان نازل
شد. نایب ولی
عصر امامِ
خمینی. دانسته
های ما شکل
پرسش دارد.
جماران
نشین
از
کاخ نیاوران
تا جماران
فاصله ای
نیست، شکوه
سلطنت و تاج
شاهی به
جماران نرفت،
اما سلطنتِ
فقر و جبروت
عرفانی پیر
جماران و سلطه
حیرت زایش بر
قلوب مردم از
شاهنشاهی چیزی
کم نداشت و
عمامه ای نیز
بیش داشت.
ورود بهمن وار
بر اریکه ی
قدرت در سال 57 ،
یکباره یک
مرجع ، یک
مفتی و معادل
فرنگی اش پاپ
را به حکومت
رساند. اگر
تاریخ انقلاب
با انقلاب
کبیر فرانسه
آغاز شد، این
اول بار بود
که انقلاب،
فاتحی روحانی
می یافت، آن
هم درست وقتی
که سند و
قباله ی هر
انقلابی را به
نام چپ و امپراطوری
شرق خدا
ناباور زده
بودند.
حالا
این روحانی
نازل شده از
آسمان آیا
سیاستمدار
بود؟ خمینی از
دنیای
پیرامونی اش
چه می دانست .
نشستن در حجره
ی نجف و
خواندن
روزنامه های عربی
و گوش سپردن
به رادیو بی
بی سی ، گیرم
هر روزه بی
اینکه حتی یک
روز تجربه
زمامداری
داشته باشد و
گفتگو و
مصاحبه ، تا
چه حد می
توانست از خمینی
سیاستمداری
بسازد که بازی
پیچیده شرق و
غرب را بخواند
و احیانا بدلی
بزند. شاید
بتوان گفت آن
راهپیمایی
های عظیم همه
این کمبودها
را جبران می
ساخت و به
قدری دستگاه
فکری حامیان
شاه را فلج می
ساخت که پیاده
سواران سیاست
هم می
توانستند از
قلعه ی دشمن
بگذرند. اما
همه ماجرا این
نیست، نزدیکان
خمینی در سال
انقلاب، درس
خوانندگان و
بالیدگان در
فرنگ و ینگه
دنیا بودند و
دنیای رسانه و
تبلیغات را به
خوبی می
شناختند و حتی
سَر و سِری با
روزنامه های
موثر غربی
داشتند، با
این حساب آیا
می توانستند
از پیرمرد،
چهره ای نشان
دهند به
فراخور حال،
ترجمه های
مشتری پسند و
بیانیه های
پاریسی. یعنی
می توان گفت،
"امام
پاریسی"
محصول کوششِ
همراهان آیت
الله خمینی
بود و در واقع
آیت الله در
پاریس به یک
خود گم کردگی
دچارشد و
آنگاه که به
دیار آمد و در
جمع مالوف
روحانیان و
طلبگان قرار
گرفت، خمینی
خودِ واقعیش
شد؟
نزدیکان
و همراهان تا
چه حد در
زندگی سیاسی
خمینی موثر
بودند، حلقه ی
بهشتی ، هاشمی
و خامنه ای در
ذهن خمینی چه
می ساختند.
فقط منویاتِ
حضرتش اطاعت
می کردند یا
اینکه تاثیر و
تاثری داشتند.
روح الله
خمینی سخنور
توانایی نبود
، فعل و فاعل
در جملاتش گم
می شد و دایره
واژگانی سخنانش
محدود بود و
با چند آیه و
حدیث رفع و
رجوع می شد،
به تنهایی نمی
توانست
حکمرانی کند،
نوع حکومتش
چگونه بود؟
سربازانش از
چه جنس مردم
بودند؟ در
کدام طبقه
نفوذ داشت و
آنگاه که جنگ
را به مثابه ی
تکلیفی
ماورایی
ادامه داد،
هدف غایی اش
چه بود؟ آیا
در ذهن آیت
الله، صدور
انقلاب یعنی
ساقط کردن
تمامی حکام
عربی، آن طور
که از آرزویش
در وصیت نامه
اش گفته و حکام
عرب را از دم
تیغ زبان
گذرانده است.
آیت
الله خمینی
بارها دچار
سکته قلبی شد
و به بستر
افتاد، یکبار
همان اوایل که
به ایران آمد
و بار دیگر در
سال 65، با آن
کهولت سن آیا
می توان تمامی
فرامین را از
ناحیه ی شخص
خمینی دانست.
نقش سید احمد
خمینی و بیت
تا چه حد بود.
آیا واقعا سید
احمد خمینی،
خیال رهبری می
پخت؟
مُشوقانش چه
کسانی بودند و
آیا با سابقه ی
سرطانی که
پزشکان لابد
از سالها پیش
در آیت الله
تشخیص داده
بودند، یکسال
آخر عمرش پیدا
بود و دستهایی
در نهان سر
موعد آیت الله
منتظری را از
قائم مقامی
عزل کردند؟
خمینی تا چه
حد حکمران بود
و تا چه حد
احکام به کاریزمای
او و به دست
دیگران پیش می
رفت؟ درباره خمینی
هنوز بسیار
چیزها نمی
دانیم.
آیت
الله خمینی و
محمد رضا شاه
پهلوی، انگار
در تاریخ به
دنبال هم می
دوند، انقلاب
که شد در نامه
ی اعمالِ
پهلوی حتی یک
کار شایسته و
بایسته دیده
نشد و در
طومار نگشوده
ی آیت الله
خمینی نیز
همگان جزنقش
سپیدی و خوبی
ندیدند. سی سال
گذشت و حالا
پهلوی از
خاکستری به
روشنی می زند
و امام رو به
خاکستری است،
باز هم روزگار
خواهد چرخید،
انبانِ
دانسته ها و
تجربه ها پرو
پیمان خواهد
شد و شاید
روزی یاد خواهیم
گرفت که آدمها
سیاه و سفید
نیستند، باید
همه ی رنگ ها
را دید.