گفتوگو
با جلال
سرفراز
بیرون
باران میبارد؛
با جلال
سرفراز در
کافهای
حوالی انقلاب
نشستیم پشت
میز دو نفره
دربارهی شعر
و زندگی فروغ
فرخزاد حرف زدیم؛
میگوید«فروغ
دیگر تنها
نیست، زن
ایرانی رشد
کرده است. حالا
چه بسیار
زنانی که حرکت
او را ادامه
میدهند». این
شاعر معتقد
است، سکوت
ابراهیم گلستان
در عینحالی
که بهانه میدهد
دست مخالفان
فروغ تا به او
حمله کنند اما
از آنطرف هم
به نظر میآید،
نمیخواهد
چیزی را
اعتراف کند برای
اینکه رضایت
یک عدهای را
با اعترافش
جلب کرده
باشد»
به سال ۱۳۴۵ که فروغ
فرخزاد از
دنیا رفت شما
به سن و سالی نبودید
که تا آن
هنگام دیداری
با این شاعر
داشته باشید.
همینطور
است؟
نه من هیچوقت
فروغ را
ندیدم، اما با
آثارش از همان
سالها آشنا
بودم و بخشی
از شعرهایش
را خوب میشناختم.
در سال ۱۳۴۳ هم شعری به
فروغ نوشتم
منتها از شعرهای
اولیه و دوران
جوانیام بود
و به لحاظ
زیباییشناسی
چندان شعری
خلاق و جالب
نبود. آن را
هیچوقت در
کتاب شعرم
نیاوردم. ولی
شعرهای فروغ
را زیاد دوست
داشتم؛ به
خاطر اینکه به
زندگی وصل بود
و به اعتقاد
من این مهمترین
ویژگی شعرش
است. شعرهای
او از زندگی
شخصیاش مایه
میگیرد. همین
مسأله از تفاوتهای
اساسی شعرهای
فروغ با دیگر
شاعران همروزگارش
بود.
در
آن سالها
خیلی از زنها
شعر میگفتند
و در عرصهی
هنر و ادبیات
فعال بودند
اما چرا فروغفرخزاد
اینگونه
برجسته و
ماندگار شد؟!
شما این را
ناشی از منش
شخصی فرخزاد
میدانید یا
در نفوذ تأثیرگذاری
سرودههای او
میدانید؟
به هر حال
قدرت تأثیرگذاری
شعرش بر
ماندگاری و
برجسته شدنش
در عرصهی
تاریخ فرهنگ و
هنر معاصر
ایران بسیار
موثر بود؛
زیرا بیشمار
مخاطبانش با
منش شخصی او
آشنا نبودند،
در جامعهی
روشنفکری آن
سالها
تعدادی از آدمها
از نزدیک با
او در ارتباط بودند
و فروغ را میشناختند.
چیزی که او را
بر سر زبانها
انداخت،
تأثیرگذاری
شعرش بود نه
مشی و منش
اعتراضیاش.
به نظرم فروغ
فرخزاد
تفاوت اساسی
دیگری با
شاعران همروزگارش
داشت؛ من شخصی
این شاعر میتوانست
همزمان من
شخصی خیلی از
زنهای دیگر
تلقی شود. این
امتیازی بود
که فروغ داشت
و دیگران از
آن برخوردار
نبودند.
مسائلی در شعر
فروغ مطرح میشد
که برای زنها
مهم بود؛ در
آن هنگامی که
هنوز زنها
صدایی از خود
نداشتند. از
اینرو وقتی
صدای فروغ
شنیده شد،
انگار صدای زن
در جامعهی
ایرانی برای
نخستینبار
شنیده شد. به
همین اعتبار
است که شعرش
فراگیر شد و
زنهای بیشماری
با شعر فروغ
حس یگانهای
داشتند. به
اعتقاد من،
فروغ در آن
دوران یک
حادثه هست.
بودند کسانی
که شعر میگفتند
اما با صدای
فروغ و شعرهای
او بود که جامعه
صدایی دیگر
پیدا کرد؛ به
تعبیری جامعه
دو صدایی شد.
تا آن زمان یکسره
صدای مردانه
در عرصهی
فرهنگ و
اجتماع ایران
بود؛ با فروغ
صدای زنانه
وارد جامعه
شد. گاه این
صدا چنان اوج
میگرفت که
صداهای
مردانه را تحتالشعاع
قرار میداد.
هنگامی که همآوردی
بین اندیشهها
در جامعه پیش
میآمد،
احساس میکردم
و میدیدم
فروغ فرخزاد
با صدایی رساتر
و گیراتر به
مسائل
اجتماعی با
رویکرد خاص خودش
توجه داشت و
مسائلی را
مطرح میکرد
که دیگران
توان بیان آن
را نداشتند.
برای مثال
بگویم در شعر
«چرا توقف
کنم؟!» که
متأثر از ورود
انسان به فضا
است و یوری
گاگورین از
روسیه به فضا
میرود. او
متأثر از این
رویداد
متفاوتتر از
دیگران شعری
میگوید. در
آن هنگام خیلیها
متأثر از این
رویداد شعر
گفتند اما
اصلاً تأثیرگذار
نبود و شعرهای
سطحی گفتند
اما فروغ میگوید
«افق عمودی و
حرکت فوارهوار»
او با جهانبینی
ویژهای که در
شعرش هست سمت
نگاه آدم را
تغییر میدهد
و به وضوح
تحول در ساحت
اندیشهی
شاعر را در
مراحل مختلف
شاعری و زندگیاش
میتوان دید
که این هم
امتیاز مهمی
است؛ اما متأسفانه
او چندان عمر
نکرد و جوانمرگ
شد. اگر بود،
میتوانست
تحول بزرگی در
شعر و ادبیات
ما فراهم بیاورد.
در آن سالها
که میبینیم
فضای عمومی جامعه،
ملتهب و
امنیتی است؛
شاعران و
نویسندگان هم
درگیر هیجانهای
ناشی از کنشها
و باورهای
اعتراضی
هستند و
عموماً هم
درگیر چپروی
هستند، فروغفرخزاد
درگیر این چپرویها
و راسترویهای
مرسوم سیاسی
نیست، از
منظری دیگر
نگاه میکند
لابد این هم
میتواند
امتیاز دیگر
این شاعر باشد
اینطور نیست؟
فروغ زندگی
میکند؛
برخلاف
دیگرانی که
درگیر معرکههای
سیاسی هستند.
فروغ نه درگیر
چپروی است و
نه راستروی
او سعی میکند
از دل زندگی
شخصی و
اجتماعیاش
به نگاه و
جهانبینی
برسد؛ اینگونه
نیست مانند
بسیاری از سر
هیجان در جستوجوی
جهانبینیاش
در کتابهای
مارکسیستی
باشد. چنان
درگیر زندگی
است که به طرح
خویش از دل
زندگی بر میآید
و این بیان
خود تحت تأثیر
شناختی از
جامعه نیز
هست. او در شعر
«کسی میآید»
با شعری خلاق
و بیانی طنز
خیلی از مسائل
جامعهی
ایرانی را در
آن سالها به
چالش میکشد.
در شعرش از
آرزوهای
مردمی حرف میزند
که خیلی سادهاندیش
هستند و با
مهارت این
مسأله را
دنبال میکند.
پس به
تعبیری میتوان
گفت او برای
طرح کردن خودش
و شعرش به موجسواریهای
معمول آن سالها
تن نمیدهد.
همینطور
است که میگویید؛
او راه خودش
را میرود.
هنگامی که
اتفاقهایی
در جامعهی
ایران دههی ۳۰ رخ میدهد
فروغ دختری در
آغاز جوانی
است. با نگاهی
با شعرهای آن
دوره در
مجموعهی
شعرهای
«عصیان»، «اسیر»
و «دیوار» میبینیم
دختری با حسهای
قوی و اثرگذار
سعی میکند
مسائل شخصی و
خصوصیاش را
بیان کند.
هنگامی که
رفتهرفته
وارد فضای
روشنفکری و
جمعهای
روشنفکری آن
سالها میشود؛
میبینم
نگاهش دستخوش
تحول میشود؛
با کسانی
مانند
ابراهیم
گلستان و
یدالله
رویایی آشنا
میشود،
منتها هیچکدام
از اینها
ایدئولوژیک
نگاه نمیکنند
بلکه خیلی
واقعبینانه
نگاه میکنند.
حتی از حوزهی
سیاست به نوعی
خودشان را
کنار میکشند
ضمن اینکه
دیدگاههای
سیاسی دارند؛
در عینحالی
که حضور در
چنین فضایی و
داشتن چنین
روابطی در
تغییر نگاهش
چندان بیتأثیر
نبود اما از
یاد نبریم
فروغ برخلاف
بسیاری از
روشنفکران و
هنرمندان در
آن سالها به
کشورهای
اروپایی سفر
میکند. با
یکی از
سینماگران
ایتالیایی بهخاطر
ساختن فیلم
«خانه سیاه
است» در
ارتباط بود.
از رهگذر این
تلاشها است
که این شاعر،
جامعهی
اروپایی را از
نزدیک میبیند.
مدرنیته و
آموزههای
تفکر مدرن را
در مییابد.
مسائل جامعه
مدرن را میفهمد،
هنگامی هم که
به جامعهی
خودش نگاه میکرد
و آنها را به
چالش میکشید
با این
پشتوانه وارد
میشد. به نظر
من نسبت به
دیگر شاعران
درک استثنای
داشت. نکتهی
دیگری هم هست؛
فروغ از یک
جایی از زندگی
روشنفکرانه
نیز به تنگ میآید
در شعری که میگوید
«مرا پناه
دهید ای نعلهای
خوشبختی…»
یعنی انگار
دوست دارد زنی
عادی باشد اما
با توجه به
رویکرد و جهانبینیاش،
نمیتواند
آدمی عادی و
بیتفاوت
باشد. از طرف
دیگر شعر
«عروسک کوکی»
فروغ را میتوان
در شمار
شعرهای بسیار
مهم این شاعر
دانست او در
این شعر از
طرفی تصویر
زنی را میدهد
که در موقعیت
و فضایی خفقانآور
نفس میکشد
آنجا که میگوید«
میتوان با
پنجههای خشک/
پرده را یکسو
کشید و دید/ در
میان کوچه
باران تند میبارد»
در آخرش میگوید
« میتوان بر
جای باقی
ماند/ اما کور
اما کر» این
تصویر روشن و
هولناکی از زن
ایرانی در آن
سالهاست که
بعد هم به
نوعی
بازتولید شده
است. خوب تلاش
فروغ و نگاهاش
و جریانهایی
هم افق با او
در بین جامعهی
زنهای
ایرانی
توانست کموبیش
راه برای
حرکتی باز کند
و به اینجا
برسد که میبینیم.
الان تا حدودی
زنها در
جامعهی
ایران نقش
موثری دارند.
میدانیم
بخشی از
شعرهای
شاعران در آن
سالها بر
اساس انتظار
تریبونها، مطبوعات،
بولتنهای
حزبی و
تشکیلاتی
تولید میشد؛
آیا به اعتقاد
شما آن فضای
سیاستزدهی
آن سالها از
طرفی و رویکرد
تغزلی و لیریک
فروغفرخزاد
در شعرهای
آغازینش از
سویی دیگر به
فراگیر شدن
آثارش کمک
نکرد؟
نه اینطور
نیست. در همان
هنگام
شاعرانی
مانند مهدی
اخوانثالث،
سیاوش کسرایی
و دیگران،
شاعران مطرحی
بودند. احمد
شاملو حرفها
برای گفتن
داشت و جامعهی
روشنفکری
ایران از آن
خیلی خوب
استقبال میکرد.
حتی شاعران
جوانتر آن
دوره حرفهایی
برای گفتن
داشتند که
برای مردم
جذابیت داشت،
منتها این
توجه مخاطبها
به شعر این
دست شاعران
ناشی از
رویکردهای
سیاسی آنها و
اعتراضهایشان
بود. یک مسألهای
را بگویم مردم
میتوانند دو
نوع زندگی
داشته باشند.
یکی زندگی شخصی
آنها است؛
دیگری زندگی
اجتماعی و
عمومیشان
است. شعرهای
فروغ پاسخگوی
زندگی عاطفی و
درونی آنها
بود؛ البته آن
شعرها هرچند
در عرصهی
امور شخصی و
فردی بود اما
به مسائل
اجتماعی دامنگیر
جامعهی زنها
نیز گره میخورد.
ضمن اینکه از
یاد نبرید اگرچه
قبل از فروغ
هم شاعر زن
داشتیم شاعری
مانند پروین
اعتصامی هم
شاعر خوبی است
اما از نگاههای
زنانهی او در
شعرش خبری
نبود. یا
مثلاً طاهره قرهالعین
بود هم همینجور
بود در عملش
ممکن است زنی
معترض بوده
باشد اما در
ساحت فکر،
اندیشه و
نوشتن چیزی را
برجای نگذاشت
که مورد توجه
قرار گیرد.
فروغ این امتیاز
را داشت تا در
قالب شعر یعنی
نهاد مسلط ادبی
– هنری آن زمان
خودش را مطرح
کند و نسبت به شعرش
یک نوعی کشش
ایجاد کند. خب
این شعرها چون
مسائل حسی و عاطفی
مخاطبها را
نیز در بر میگرفت
و به این دست
انتظارها
زیبا پاسخ میداد
به تبع آن
بیشتر مورد
توجه قرار
گرفت.
اگر احمد
شاملو به
سفارش زمانه
عمل میکند و
آن را مورد
توجه قرار میدهد؛
فروغ فرخزاد
بیشتر از اینکه
درگیر سفارش
زمانه باشد
نگاهش معطوف
به دغدغههای
خودش به عنوان
یک زن ایرانی
است و این دغدغهها
را به وضوح میتوان
در شعرهایی
که رویکرد
تغزلی دارد و
همچنین آن دست
شعرهایی که
دغدغههای
اگزیستانس
دارد به وضوح
دید.
دقیقاً
همین است؛
دغدغههای
فروغ معطوف به
دو موقعیت زن
بودن و دیگری
معطوف به
مسائل وجودی و
هستیشناختی
است. مسألهای
که زندگی و
شعر احمد
شاملو چندان
محل اعتبار
نیست. او
عموماً دغدغههای
اجتماعی –
سیاسی دارد که
گاه رنگ و بوی
ایدئولوژیک
میگیرد. احمد
شاملو نگاه
بیرونی دارد و
حتی شعرهای
عاشقانهاش
هم چندان
عاشقانهی
ملموسی
نیستند،
هرچند زبان
مطنطنی را به
کار میگیرد
اما چندان حسی
و عاطفی نیست
بیشتر اجتماعی
و سیاسی است.
آنهم از منظر
آدمی باورمند
به آموزههای
چپ و معتقد به
تغییر جهان
است. درحالی
که فروغ فرخزاد
ادعایی ندارد.
اصلاً در پی
تغییر جهان نیست.
او چشمهای
عادتزدهی
مخاطب را به
تفسیر جهان
باز میکند.
فروغ همراه با
شعرش رشد میکند
او روندی ممتد
را به شکل حسی
و عاطفی دنبال
میکند؛ از
آنجایی که
دختری نوجوان
و جوان است با
کنشهای
لیریک آغاز میکند
تا میرسد به
جایی که به
عنوان یک زن،
نماد حرکتی
ذهنی در بین
جامعهی زنهای
ایران باشد و
بعد هم جلوتر
میرود و به
مقام انسانی
میرسد که
صاحب جهانبینی
و دیدگاه است.
شعرش جهان را
تفسیر میکند.
یکی از
دستاویزهای
انتقاد و زیر
سوال بردن
جایگاه اهمیت
فروغ فرخزاد
آشناییاش با
ابراهیم
گلستان است،
برخیها آشنایی
فروغ و گلستان
را به نوعی با
آشنایی الیوت
با ازرا پاند
شبیه میدانند
و در نقش مهم
گلستان بر
خلاقیت و
زندگی فروغ
تأکید میکنند؛
انگار او را
طفیلی این
نویسنده میدانند.
گمانم شما با
این تلقی
میانهای
ندارید؟!
خُب ابراهیم
گلستان در آن
سالها
داستاننویس و
فیلمساز
تأثیرگذاری
است؛ او
آغازگر
سینمای مدرن
است همراه فرخ
غفاری که فیلم
«سگقوزی» را
میسازد با
ساختن فیلم
«خشت و آینه».
فروغ هم در
این فیلم بازی
میکند. اینها
امکانهای
دیگری را پیش
روی فروغ فرخزاد
قرار میدهد
اما این اصلاً
به این معنا
نیست که چیزی
از طرف کسی به
فروغ دیکته
شده باشد.
هرگز اینطور
نیست. فروغ
آدمی نبود تا
بپذیرد
هرچیزی را به
او دیکته
کنند. حالا
گلستان در
زندگی شخصی و
خصوصیاش و
نوع اندیشهاش
لابد جذابیتهایی
برای فروغ
داشته است؛ از
همین رو بر او
تأثیرگذاشته
است. مهمتر
اینکه فروغ
فرخزاد خودش
در تحول فکری،
زیباییشناسی
و معرفتی بوده
است. این
آشنایی اصلاً
دلیل بر این
نیست که منشاء
تمام تحولهای
رخداده در
منظر و نگاه
فروغ از
ابراهیم
گلستان است
هرگز اینطور
نیست. گیرندههای
فروغ خیلی قوی
بوده است. او
فردی خیلی باهوش
بود. به مسائل
سیاسی –
اجتماعی دوروبرش
توجه داشت. از
رهگذر اینها
به اتخاذ مشی
و رویکردش دست
زده است.
بیشتر از
هرچیز شناخت
نیما یوشیج و
فهم آموزههای
او هست که بر
فروغ تأثیر میگذارد.
او این موضوع
را بیان میکند
و میگوید،
نیما یوشیج را
که شناختم به
مسیر تحول شعرم
دست پیدا کردم.
در یک دورهای
تجربههای بهاصطلاح
آوانگاردی را
با یدالله
رویایی دارد و
شعرهای
مشترکی را با
هم میگویند.
این شعرها در
کار فروغ جا
باز نکرد؛ در
واقع فروغ در
حوزهی دیگری
شعر مینوشت.
رویای حوزهی
دیگری داشت.
منظورم این
است که حتماً
نباید چون
فروغ با گلستان
در ارتباط
بوده است،
چیزی به او
دیکته میشد
نه اینطور
نبود. اما به
هرحال گلستان
لابد میتوانست
در کار فروغ
فرخزاد
تأثیری
گذاشته باشد.
فروغ اوایل
متأثر از فریدون
توللی شعری میسراید.
بعد با شناخت
نیما سعی میکند
وزن را بشکند
و تغییر فرمی
در کارش رقم بزند.
جایی کاوه
گلستان میگوید؛
بعد فرغفرخزاد،
به معنایی
ابراهیم
گلستان تمام
شد، این گزاره
از اهمیت فروغ
در زندگی
گلستان خبر میدهد.
برخی میگویند
سکوت ابراهیم
گلستان
دربارهی
فروغ فرخزاد
بهانه میدهد
دست مخالفان
این شاعر که
همچنان به او
حمله کنند،
اتهامپراکنی
کنند و بگویند
که او طفیلی…
اصلاً
اینطور چیزی
نیست. من از
منظری که
مخالفان و
منتقدان فروغ
نگاه میکنند
دستیابی او
را به این
جایگاه در
تاریخ معاصر
ادبیات
ایران، طفیلی
گلستان نمیدانم.
اما برخی میگویند
سکوت گلستان
بهانه میدهد
دست کسانی تا
هرچه میخواهند
علیه فروغ
بگویند و
ببافند.
درست است؛ من
نمیدانم چه
محذوریت خاصی
داشته است اما
همینجوری که
گلستان، کنار
گور فروغ یک
گور خرید و میخواست
که وقتی از
دنیا رفت همانجا
دفنش کنند،
یعنی اینکه
نمیخواست
هیچچیز را در
مورد روابطش
با فروغ انکار
کند. عاشق فروغ
بود و او هم
گلستان را
دوست داشت.
خود آن سنگی
که کنار گور
فروغ گذاشته و
خاکی را که در
ظهیرالدوله
خریده است؛
نشان میدهد
چیزی برای
پنهان کردن
نداشته است.
اما از آنطرف
هم به نظر میآید
نمیخواهد
چیزی بگوید
برای اینکه
رضایت یک عدهای
را با اعترافش
جلب کرده
باشد. من
اینطوری میفهمم.
من با گلستان
هم دیداری
نداشتم که
بخواهد در اینباره
حرفی بزند. من
علاقهمند به
آثارش بودم و
هستم. اخیراً
هم کتاب «خروس»
را از گلستان
خواندم. آن
موقعها خیلی
جوانتر از
این بودم که
با گلستان در
ارتباط باشم.
در این سالها
هم دیداری با
او نداشتم.
برخلاف
شاعران مرد که
بیان اعتراضی
آنها در شعرهایشان
برآمده از
مسائل سیاسی –
اجتماعی و در مخالفت
با دستگاه
پهلوی است،
یکی از منشاءهای
مهم شعر
اعتراضی فروغ
«خانواده»
است، او تحت
تعالیم سخت
پدری ارتشی
رشد میکند،
از طرفی بیرون
خانواده در
عرصهی عمومی
نیز محدودیتهای
بیشماری
برایش وجود
دارد، این
تفاوت منشاء
معترض بودن به
نظر شما در
تفاوت شعر او
نقش دارد؟ این
شرایطی که
برشمردم به
اعتقاد شما در
نهادینه شدن
اعتراض در
شعرش چقدر
موثر است؟!
به هرحال این
عوامل بسیار
موثر بوده
است، فروغ
تنها کسی
نبوده است که
دچار همچین
وضعیتی در
خانوادهاش
باشد. فروغ
نمونهی
تیپیک میلیونها
زن ایرانی است
که در خانودهشان
مانند فروغ
بودند؛ با
توجه به اینکه
در جامعه
نگاهی
مردسالار است.
این تفکر خیلی
از جهشهای
فکری زنها را
نمیتوانست
بپذیرد. اصلاً
چنین چیزی را
قبول نداشته
است. بعد هم آن
پدری که نظامی
بوده یک روحیهی
خشنی داشته
است، بعد
زندگی
خانوادگی و
شخصی فروغ مهم
بوده است.
ازدواجی که با
پرویز شاپور
داشته نیز
مهم است.
پرویز شاپور
آدم بزرگی
بوده اما خُب
لابد فضا و
محیطی که
شاپور در آن
بوده است؛ پر
از تفکر
مردسالار
بوده است، و
چندان با
روحیات خلاق
فروغ که میخواسته
خود را از
قیدوبند چیزهای
بیهوده خلاص
کند جور در
نمیآمده است.
شعر فروغ، شعر
اعتراض است؛
اما اعتراض رو
و جلفی نیست
بلکه اعتراض
ژرف و عمیقی
است. او حتی با
واقعیتهای
بیرونی،
درونی عمل میکند.
چیزی را بیان
میکند که در
درونش نشت
کرده است. نمیخواهد
تبلیغات کند
بلکه میخواهد
«خود» را بیان
کند. این فرد
روی جامعه تأثیرهای
زیادی داشته
است و مرگش در
جوانی هم بر
این تأثیرگذاری
دامن میزند.
از همینرو
است که سطرهای
او در ذهن
عموم مردم
مانده و بدل
به نوعی ضربالمثل
شده است.
«پرنده مردنی
است پرواز را
به خاطر
بسپار». تصویر
موقعیت برایش
مهم بوده است
و نمیخواست
اعتراضاش رو
باشد. فروغ
جامعه و مردم
را خیلی بهتر
از دیگر
روشنفکران
شناخت سعی کرد
از دردها و
دلیلهای سادهی
خوشبختی همین
مردم با نگاهی
انتقادی حرف بزند.
زنهای
زیادی در هنر
و ادبیات
ایران در
مقاطع مختلف
آمدند و کار
کردند- بدون
اینکه ارزش
کار کسی را
زیر سوال ببرم
اما هیچکدام
فروغ نشدند و
نتوانستند به
آن جایگاهی که
به اسطورهها
تنه میزند
دست پیدا
کنند، آیا این
صرفاً به دلیل
آغازگر بودن
فروغ فرخزاد است؟!
فروغ فرخزاد
اولین نفر بود
اما آخرین نفر
نبود. اگر آخرین
نفر بود که
آدمی نباید
هیچ امیدی به
آینده داشته
باشد. امروز
رشد فکری در
جامعهی
ایران چنان
زیاد شده است
که فروغ دیگر
تنها نیست. زنهای
ایرانی در
عرصههای
گوناگون نشان
میدهند،
دارند آرامآرام
رشد میکنند،
منتها چون
موضوع جنبهی
همگانیتری
پیدا کرده به
آن معنا که
باید دیگر
مملوس نیست.
همین الان زنهای
شاعر و
هنرمندی
داریم که
ادامهی فروغ
هستند نه
اینکه
بخواهند او را
تکرار کنند.
با نگاه مدرن
و بهروزی به
جامعه و
مناسبات
جامعهی
ایرانی و
خانواده و عشق
نگاه میکنند.
الان دیگر
جامعه از حالت
تک فکری و تک
محصولی فاصله
میگیرد و شکل
جمعیتری به
خودش گرفته
است؛ برای
همین نباید
منتظر باشیم
یک نفر مانند
فروغ بیاید و
زبانزد عام
شود. مسألهی
دیگر اینکه
روزگاری که
فروغ شعر میگفت
هنوز شعر نهاد
مسلط در جامعهی
ما بود و
امروز دیگر
نهاد مسلط
نیست و چیزهای
دیگری
جایگزین شعر
شدند.