گفتوگوی
مجلۀ اندیشه
پویا با بابک
امیرخسروی
پرسش-
عمده سران حزب
توده ایران در
مورد پیدایش
فرقه دموکرات
در تابستان
سال 1324 ابراز بیاطلاعی
میکنند و میگویند
نه تنها
اطلاعی از
ماجرا نداشتهاند
بلکه در بادی
امر مخالف آن
بوده اند. با
این حال چرا
حزب توده علیرغم
مخالفت
اولیه-که علنی
نمیشود- پس
از برآمدن
حکومت خود مختار
پیام تبریک
برای فرقه
صادر کرده و
به حمایت از
آن میپردازد؟
پاسخ
ـ بیاطلاعی
کمیته مرکزی
حزب توده
ایران
ازتشکیل فرقه
دموکرات
آذربایجان
درسال 1324 یک
واقعیت انکارناپذیراست.
آنگونه که من
از رفقای
مختلف بی واسطه
شنیدهام،
شبی جلسه
کمیته مرکزی
حزب توده درخانه
دکترفریدون کشاورز
برقراربوده
است. صادق
پادگان مسوول
کمیته ایالتی
آذربایجان سرزده
به جلسه میآید
ودردوکلمه میگوید:
آمدهام فقط
به اطلاع تان
برسانم که
کمیته ایالتی
حزب
درآذربایجان
به فرقه تازه
تاسیس
دموکرات به
رهبری پیشه وری
پیوست.
صادق
پادگان حتی
منتظرواکنش
اعضای کمیته
مرکزی هم نمیماند
وجلسه را ترک
میکند. این
مسئله باعث
حیرت اعضای
کمیته مرکزی میشود
وواکنش اولیّه
همۀ شان
مخالفت بوده
است. اعضای
کمیته مرکزی
دربادی امرفکرکردند
این مسئله، ماجرائی
است که پیشه وری
راه انداخته
تا دکانی
دربرابر حزب
توده علم بکند.
اختلافات
پیشهوری با برخی
ازسران برجسته
حزب توده نظیراردشیر
آوانسیان، ازدوران
زندان درزمان رضاشاه
آغازشده بود.
با آنکه پیشه
وری از
بنیانگذاران
حزب توده
ایران بود،
همین
اختلافات موجب
گر دید که پس
ازتشکیل حزب،
با دست آویزقراردادنِ
تسلیت نامه ای
که پیشه وری
به هنگام
درگذشت رضا
شاه نوشته
بود، اوراازحزب اخراج کنند.
ازاین رو
درنگاه اول،
تصوّرِ چنین تلاشی
ازسوی پیشهوری
مسئله غریبی
نمینمود.
کمیته
مرکزی حزب،
تقریباً به
اتفاق آرا
نامهای خطاب به
حزب کمونیست
شوروی و صدرآن
استالین دراعتراض
به تشکیل فرقه
درآذربایجان
تهیّه میکنند.
قاصد این نامه
ایرج اسکندری
بوده که برای
شرکت درنشست
کنفدراسیون
جهانی
کارگران، ازراه
مسکو عازم
پاریس بوده
است. اسکندری
در اقامت
کوتاه خود
درمسکو، این
نامه را به
رفقای شوروی
می رساند. امّا
هنگامی که
اسکندری هنوزدر
پاریس بود، سفیرشوروی
درتهران برخی
ازاعضای
کمیته مرکزی
حزب توده را
فرامی خواند
و به آنها می
گوید آنچه درآذربایجان
می گذرد برای
کمک به کل
جنبش آزادی
خواهی درایران
ومورد حمایت
شوروی است. سفیرشوروی
موکداً این را
نیز اضافه می
کند که: رفیق
استالین ازنامه
اعتراضی حزب
توده ایران
ناراحت شده
است. سفیردرادامه
میگوید: شما
نباید ازبوجود
آمدن فرقه
دموکرات
نگران باشید.
هدف این است
که آذربایجان
همان نقشی را
ایفا کند که در
دوران انقلاب
مشروطه ایفا
کرد. بسط
آزادی درآذربایجان
مقدمه بسط
آزادی درکل
ایران است.
اعضای
کمیته مرکزی
با توجه به
اعتماد مطلقی
که درآن
روزگاربه
اتحاد شوروی
داشتند،
نظرسفیر
شوروی را می پذیرند.
اینکه چرا
کمیته مرکزی
حزب توده تا
این حد به
شوروی اعتماد
داشت را باید
درشرایط خاص
آن زمان جستجو
کرد. چندماه
بیشتر ازپایان
جنگ جهانی دوم
نگذشته بود و
استالین رهبر پرآوازه
شوروی پیروز
اصلی جنگ و
نابودگرفاشیسم
توصیف میشد. درآن
روزهای پایان
جنگ جهانی
دوّم، نه فقط نیروهای
چپ درایران، بل نیروهای
چپ
درسراسرجهان،
به دولت شوروی
همچون دژ
پرولتاریای پیروزجهان
می نگریستند
وعمیقاً باورداشتند.
موریس تورز،
دبیرکل حزب
کمونیست
فرانسه که درسال
های پس ازجنگ
جهانی دوّم نزدیک
به سی درصد
آراء مردم درانتخابات
ها را داشت، وآن
زمان معاون
شارل دوگل
رئیس دولت فرانسه
بود؛ درهمان
سال ها،
درسخنرانی پرسرو
صدای خود گفته
بود: اگرارتش
سرخ به دروازه
های پاریس
نزدیک شود،
کمونیست ها و
زحمتکشان فرانسه،
دروازه های
شهررا به روی
آنها خواهند
گشود وبا آغوش
باز، به استقبال
شان خواهند رفت.
(نقل به معنی).
کمونیست های
فرانسه حتی تا
آستانۀ
فروپاشی
دیواربرلین،
شریعتمدارانه
ازشوروی دفاع
می کردند. چنین
توهّم درباره
شوروی محدود
به حزب
کمونیست
فرانسه نبود، واقعاً
جهانشمول بود.
فهم این موضوع
ممکن است برای
نسل کنونی دشوارباشد،
ولی یک
واقعیّت
تاریخی است.
تودهایها
براین گمان
بودند که به
اردوی
زحمتکشان
جهان تعلق
دارند که
شوروی رهبر آن
درمقیاس جهانی
بود. چنین
علاقه واحساسی،
درنفس خود،
بیگانه پرستی
نبود.
متاسفانه
همین احساسات
صادقانه و بیشائبۀ
پایهگذاران
"حزب توده
ایران" به
"اولین میهن
پرولتاریای
پیروزجهان" و
توهّمات ناشی
ازآن، زمینۀ
ذهنی مساعدی
فراهم آورد که
بربستر آن،
شورویها
برای سوق دادن
حزب توده به
سوی یک جریان
وابسته و
تبدیل آن به
ابزاری برای
پیشبرد سیاست
خارجی
آزمندانه
خویش وسلطه
برجهان،
حداکثر سوءاستفاده
را کردند.
تبدیل حزب
تودۀ ایران از
یک حزب چپ
آزادی خواه
مترقی ومستقل
ملی بسوی
وابستگی،
امری است که بتدریج
و گام به گام
پیش آمد و
باگذشت زمان،
به ویژه
درمهاجرت به
کشورهای
سوسیالیستی
پس از رویداد
وفاجعۀ ۲۸
مرداد، عمیق
تر شد.
به
گمانم پیشه
وری ها نیز
ناخواسته تن به
این بازی
دادند وآلت
دست شدند. شوروی
ها ازباورهای
کمونیستی پیشه
وری ها نیزسوء
استفاده
کردند. شخص او
نیزازقربانیان
این سیاست بود.
تراژدی
انسانیِ پیشه
وری را در روز 20
آذرماه 1325 قلی
اوف سرکنسول
شوروی
درتبریز دریک
جمله کوتاه
ولی پرازحکمت،
که سرشاراز نخوت
وتکبریک
ارباب بود،
خلاصه کرد
وبرسر اوکوبید.
ماجرای آن را
دکتر جهانشاهلو
معاون او، که
همراه وی به
کنسولگری
رفته بود چنین
نقل می کند:
«همراه با
پیشه وری با
قرارقبلی به
کنسولگری
رفتیم.... آقای
پیشه وری که
ازروش نا
جوانمردانه
روس ها سخت
برآشفته بود،
ازآغازبه قلی
اوف پرخاش کرد
و گفت شما ما
را آوردید
میدان واکنون
که سودتان
اقتضا نمی
کند، ناجوانمردانه
رها کردید.
ازما گذشته
است، اما مردمی
را که به گفته
های ما سازمان
یافتند
وفداکاری
کردند، همه را
زیرتیغ دادید.
به من بگوئید
پاسخگوی این
همه نا
بسامانی
کیست؟
آقای سرهنگ
قلی اوف که
ازجسارت آقای
پیشه وری سخت
برآشفته بود و
زبانش تپق می
زد، یک جمله بیش
نگفت:« سنی
گتیرن، سنه
دییر گت »!( کسی
که تراآورد،
به تو میگوید
برو ) !
یاد آوری یک
نکته مهّم
برای بحث ما
ضرورت دارد. درآن
زمان وتا مدت
ها،
ایرانیان، سمپاتی
به دولت شوروی
ونوعی باوروامید
واهی به نقش
یارگونه
ومثبت آن دولت
داشتند. این
نگاه به دولت
شوروی حتّی
دامن ملیّونِ
استواروسرشناس
ایرا نی را
نیزبرگرفته
بود. ایرانیان
آن زمان،
احیای استقلال
ازدست رفتۀ
ایران در آغازدهۀ
بیستم را
مدیون انقلاب
فوریه و اکتبر۱۹۱۷
روسیه می
دانستند؛ که
درپیِ آن، با
بستن قرارداد
دوستی ایران و
روسیۀ شوروی
در ۱۹۲۱، به
سلطۀ تزاریسم
و ستم ها و
تجاوزهای
تزارها پایان
داده بود.
ملیّون و
آزادیخواهان
ایران به
صداقت و دوستی
شوروی
باورداشتند. بهترین
گواه آن نامۀ
دکترمحمدمصدق
به ماکسیموف،
سفیرشوروی
درمرداد ۱۳۲۳ است
که در آن
ازجمله مینویسد:
"آقای
ماکسیموف... علاقۀ
من به شما از
نظرمصالح
ایران است و
چنانچه
درمجلس علناً
اظهار داشتم،
گذشتۀ شما ثابت
کرده است که
هر وقت دولت
شوروی از صحنۀ
سیاسی ایران
غایب شده است،
روزگار ایران
تباه گردیده
است..."
بگذریم
ازاین که درآن
لحظاتی که
دکترمصدق این
سخنان را با
صداقت میگفت
ومی نوشت، نه
او و نه کس
دیگر، خبرنداشت
که چند سال
پیش از آن، در
سالهای
۱۹۳۹-۴۰مسیحی،
مولوتف،
وزیرامورخارجه
استالین، درپایتخت
آلمان،
برسرتقسیم
جهان، با ریبن
تروف
وزیرخارجه
هیتلر،
قرارداد
تقسیم جهان را
امضا کرده
بودند که
ایران، در
قلمرو ومنطقه
نفوذ جهانی
شوروی قرارمیگرفت.
اگربا حملۀ
آلمان به اتحاد
شوروی این
قرارداد
پنهانی بی
اثرگردید و
جنگ جهانی دوم
فرجام دیگری
یافت، استالین
ازاندیشه
پلید اش دست
برنداشته بود.
دوست
ارجمند! فکر
می کنم تنها
بربستر چنین
درک وفهمی
ازشرایط آن
زمان
وباورهای
حاکم برذهنیّت
توده ای
ها
می توان فهمید
که چرا رهبران
حزب توده
ایران به آن
سادگی از
نظرقبلی خود
عدول کردند و
برای تشکیل
فرقه
پیام تبریک
فرستادند
وسپس به حمایت
ازاین جریان
ساخته
وپرداخته بیگانگان
پرداختند.
پرسش-
پیوستن
تشکیلات
ایالتی
آذربایجان
حزب توده به
فرقه بدون
اطلاع کمیته
مرکزی به معنی
عدم تسلط کامل
مرکزیت حزب بر
تشکیلات مهم
آذربایجان
است و باور
اینکه صدها
عضو تشکیلات
ایالتی آذربایجان
بدون کوچکترین
اطلاع مرکزیت
حزب به فرقه
پیوسته
باشند قدری
سخت است. برخی
این ادعا را
مطرح میکنند
که به دلیل
شکست ماجرای
آذربایجان،
اعضای مرکزیت
حزب توده
بعدها خود را
بی اطلاع از وقایع
جلوه دادهاند.
این ادعا درست
نیست؟
پاسخ
ـ درسال 24
حزب توده
ایران همچنان
حزبی نوپا
محسوب میشد وبه
زحمت، 4
سال ازتاسیس
آن می گذشت.
بنابراین آن
تمرکزلازم
روی کمیتههای
ایالتی آذربایجان
ونیزسایرایالات
را نداشت. ازطرف
دیگر
آذربایجان دراشغال
ارتش سرخ بود
و نفوذ شوروی
در این بخش ازخاک
ایران ازهرجایِ
دیگری
بیشتربود.
امروزبراساس
اسناد میدانیم
که روسها
پیشه وری را
به تبریز وسپس
به باکو دعوت
کردند واورا
تشویق وقانع
کردند تا دست
به این
کاربزند. باقی
سران کمیته
ایالتی را نیز
به این ماجرا
کشاندند. این
چنین بساط
فرقه را برپا
کردند. لذا در
آن زمان، عدم تبعیت
کمیته ایالتی
آذربایجان ازکمیته
مرکزی به دلیل
وضعیت خاص
آذربایجان و
حضورارتش سرخ
درآنجا نباید اتفاق
عجیب وغریبی
محسوب شود.
البته ازابتدای
سال 1324 کمیته
ایالتی
آذربایجان با
مشکلاتی
مواجه بود.
کمیته مرکزی
خلیل ملکی را
مامور کرد تا
به آذربایجان
برود وجلوی
برخی افراط کاریهای
اعضای حزب را
بگیرد. مثلا
استفاده
اعضای حزب
ازتصویراستالین
بیش ازاندازه
بود. خلیل
ملکی با تایید
کمیته مرکزی وطبق
رهنمود ایرج
اسکندری عکسهای
استالین دردفترحزب
را با تصاویرستارخان
و باقرخان وشیخ
محمد خیابانی
جایگزین کرد.
زیرا سیاست
حزب توده
ایران در
ابتدای شکلگیری
نه براساس
سیاست یک حزب
کمونیستی
بلکه بر اساس
یک حزب چپ ملی
طرح ریزی شده
بود. کمیته
مرکزی افراد
شناخته شدهای
همچون اردشیر
آوانسیان، علی
امیرخیزی و
دکتر حسین جودت
را که آذری
تبار وشخصیّت
های
خوش نام
ومعتبری بودند،
به آذربایجان
فرستاد. اما
هر کدام از
اینها با یک
سلسله مشکلات
روبرو شدند و
نتوانستند
درآذربایجان
بمانند. به
نظر من باقروف
معماراصلی
فرقه دموکرات
آذربایجان به
خوبی میدانست
که با حضور چنین
افراد برجسته
حزب توده درآذربایجان
مانند دکتر
جودت یا
اردشیر آوانسیان
وخلیل ملکی
امکان اجرای
پروژه مدنظرش
به آسانی میّسرنخواهد
بود. ازاین رو
و درهمان
تابستان سال1324
که درخفا
آخرین مقدمات تشکیل
فرقه فراهم می
شد، عذر آنها
خواسته شد و به
تهران
برگردانده
شدند.
پرسش-
در دوران
یکساله حکومت
آذربایجان
حزب توده و
کمیته مرکزی
آن چه
تعاملاتی با
فرقه داشت؟ آیا
حمایت حزب
توده از فرقه
دموکرات به
شکل جدی و با
تمام قوا بود
یا اقدامی
تاکتیکی با
توجه به خواست
روسها بود و
کمیته مرکزی
به دلیل
اختلافات با
پیشهوری عزم
جدی برای
حمایت از او
نداشت؟ آیا
این درست است
که برخی اعضای
کمیته مرکزی
همچون عبدالصمد
کامبخش نقش
جدیتری در
حمایت از فرقه
بازی کردهاند
و برخی دیگر
همچون
اسکندری رغبت
زیادی به حمایت
از پیشهوری
نداشتهاند؟
پاسخ
ـ به
باورمن، ازهنگامی
که کمیته
مرکزی حزب
توده ایران تصمیم
گرفت تا ازفرقه
دموکرات
آذربایجان
حمایت کند،
صادقانه
دنبال آن را
گرفت. حزب
توده ایران دردرجه
اول به یاری روزنامهها
وابزارهای
تبلیغی که دراختیار
داشت، به
حمایت ازفرقه
وخواستههای
آن پرداخت.
این حمایت
البته متضمن
این نکته نیزبود
که خواسته های
دموکراتیک
آذربایجان به
زودی درهمه
ایران فراگیرخواهد
شد. فراکسیون
حزب توده
ایران در مجلس
چهاردهم نیز
درنطقهای
خود به دفاع ازماجرای
آذربایجان
پرداخت.
درتابستان
سال 1325 حزب توده
ایران با صدوراعلامیهای
ازاحزاب و
دستجات مختلف
درخواست کرد
همراه با این
حزب ائتلافی
با نام «جبهه موتلف
احزاب آزادی
خواه» تشکیل
دهند. این
جبهه درمرحله
اول با حضور حزب
ایران به
رهبری
اللهیار صالح
و درمرحله بعد،
یعنی دراواخر
شهریورماه
وآغازآبان
ماه، با پیوستن
نمایندگان
فرقه دموکرات
آذربایجان،
حزب دموکرات
کردستان، حزب
جنگل وحزب
سوسیالیست، به
یک جبهۀ
سراسرکشوری
مبدل شد. این
جبهه
پشتیبانی خود
را از فرقه
دموکرات
اعلام کرد.
اما این
پشتیبانی آن
هم در ماههای
پایانی
عمرفرقه نقشی
ایفا نکرد و فایدهای
دربرنداشت. و
عملا پس از
فروپاشی فرقه
این جبهه نیز
فرو پاشید.
البته
نباید انکار
کرد که برخی
اعضای کمیته
مرکزی حزب
توده ایران که
گفته می شود
نزدیکی
بیشتری با
مقامات شوروی
داشتند، اقداماتی
درحمایت از
فرقه انجام
دادند که
رهبری حزب از
آن بیاطلاع
بوده است. به
طورمشخص
عبدالصمد
کامبخش بیاطلاع
کمیته مرکزی،
برخی افسران
تودهای قیام
خراسان و
افسران مهاجر
به آذربایجان را
تشویق کرده
بود که به
ارتش فرقه
بپیوندند. از
جمله سرهنگ
آذر از افسران
قیام خراسان
به اشاره
کامبخش به
تبریز رفته و
به ارتش فرقه
پیوسته بود.
کامبخش در قضیه
آذربایجان
بیش از دیگر
اعضای حزب
توده ایران
آتشبیارمعرکه
بود. ایرج
اسکندری
درخاطراتش می
گوید:«قسمت
اعظم این
کارها را
کامبخش انجام
می داد وشخصاً
افسرانی را که
خودش
دراختیارداشته
فرستاد..... من خودم
یکی ازافراد نسبتاً
مهم کمیته
مرکزی حزب
توده ایران
بودم، سمت
دبیری آن را
داشتم، ولی
اطلاع
نداشتم، فقط
به طور سربسته
می گفت که
مشغول کمک
هستیم»!
پرسش-
با وجود این
حمایتها به
نظر میرسد
پیشهوری نظر
خوشی به حزب
توده نداشت و
به روایت اسکندری
وقتی اعضای
حزب به خواست
سفیر شوروی به
ملاقات پیشهوری
در تهران
رفتند، با
واکنش منفی او
روبرو شدند.
چرا پیشهوری
حمایت حزب
توده ایران را
نمیخواست؟
پاسخ
ـ تا
آنجا که من میدانم
این شخص قوامالسلطنه
بود و نه سفیر
شوروی، که از
ایرج اسکندری
که وزیر
کابینه قوام
بود، درخواست
میکند که به
دیدار پیشهوری
رفته و از او
بخواهد تا
تهران را ترک
نکند وبماند
وبا دولت
مرکزی کنار
بیاید. جریان
آن را ایرج
اسکندری
درخاطراتش
شرح داده است. علیرغم
حمایتهای
صادقانه حزب
توده از فرقه،
متاسفانه برخورد
پیشهوری با
رفقای ما
بسیارتند بود.
وقتی
اسکندری
ودکتررادمنش
به نمایندگی
ازکمیته
مرکزی حزب
توده به اقامتگاه
پیشه وری میروند،
با برخورد
زننده او
روبرو میشوند.
پیشهوری با
صدای بلند
طوری که بقیه
حاضران درسالن
هتل محل اقامت
او نیزمی شنوند،
خطاب به آنها میگوید
بیخود میکنید،
چرا در کار ما
دخالت میکنید؟
فردای آن روز
نیزپیشه وری
تهران را ترک
می کند. پیشه وری
تصوّرمیکرد
ماجرای فرقه
دموکرات
ادامه پیدا
خواهد کرد و
به جریان اول
پیشرو درکشور
تبدیل خواهد شد.
به همین دلیل
و با توجه به
نقارهای
پیشین با اعضای
حزب، دلیلی
نمیدید که با
سران حزب توده
ایران از دردوستی
در آید.
پرسش-
تاثیر
فروپاشی فرقه
دموکرات در
سال 1325
بر حزب توده
ایران چه بود؟
شما بعنوان یک
جوان
آذربایجانی
عضو حزب توده
ایران درباره
ظهور و سقوط
فرقه چه
دیدگاهی
داشتید؟
پاسخ
ـ من
درشهریور ماه
1324 همزمان با
ورود به
دانشکده فنی
دانشگاه
تهران به
عضویت حزب
توده ایران
درآمدم. یعنی
همزمان با
اعلام تشکیل
فرقه. ازاین
رو، وقتی
جریان فرقه پاگرفت،
مانند دیگراعضای
حزب توده
واهالی
آذربایجان، مجذوب
شعارهای فرقه
شدم. شعارها وعملکرد
فرقه ازمنظرما
مترقیانه بود.
اینکه در آذربایجان
دانشگاه تشکیل
شد، به زنان
حق رای داده
واقداماتی
برای لولهکشی
وآسفالت خیابان
ها صورت
گرفت، فرقه
را در چشم ما
ها، حرکتی
مترقی جلوه میداد.
تبلیغات حزب و
بسیاری
ازنیروهای
آزادیخواه وملی،
براین
باورکاذب
استوار بود که
تجربه انقلاب
مشروطه
وانجمن
ایالتی
آذربایجان
ازسرگرفته شده
است.
اما
اتفاقی دراین
میان رخ داد
که کم کم موجب
تردید
درباورهای من
شد. برادربزرگ
من که مهندس
راه و ساختمان
بود و دردوران
دانشجویی اش شاگرد
تقی ارانی
دردانشگاه
تهران بود وتا
حدی شیفته او
بود، افکار
نسبتاً چپ داشت.
وی درآن سال
ها، دراداره
راه و شوسه
آذربایجان خدمت
میکرد. به
هنگام قدرت
گرفتن فرقه درآذربایجان،
پست اداری خود
در تبریزرا ترک
نکرد و با دل و
جان جهت اصلاح
راهها همت
گمارد. ولی
چند ماه پس از
برآمدن فرقه
وهمکاری
اداری با آنها،
دراثرمشاهدات
اش ازآنچه به
واقع می گذشت،
نگران شد. از کارش
استعفا داد ومخفیانه
به تهران فرارکرد.
درتهران وقتی
علاقه شیفته وار
من به شعارهای
فرقه را دید،
برایم توضیح می
داد که دراین
شش ماه همکار
ی با مقامات
فرقه دریافته است
که آنچه درآذربایجان
جریان دارد هرچه
هست، ایرانی
نیست.
من به
او می گفتم
تو اشتباه میکنی،
اما برایم
توضیح می داد
که
درآذربایجان کارها
دردست
مهاجرین
افتاده و افراد
نالایقی در
راس کار قرارگرفتهاند.
شعارهای
مترقی فرقه با
این افراد
اجرایی نخواهد
شد. این ها
بیگانه پرست
اند. برادرم
میگفت هر وقت
برای ملاقات
با کبیری وزیر
راه فرقه
دموکرات می رفته،
اورا نیم ساعت
پشت درنگاه میداشتند،
تا درو پنجره ها
را باز کند و
بوی تریاک
بیرون برود.
برادرم داده
های متعددی
ازرفتار
وگفتار آنها
وعملکرد شان
نقل می کرد تا
پوشالی بودن
این جریان را
نشان بدهد.
من
اما همچنان به
شعارهای
مترقی فرقه دل
بسته بودم
وازسیاست های
رهبری حزب توده
دفاع می کردم.
واقعیت امر
این بود که پس
از تسلط فرقه
برآذربایجان
بسیاری
ازکسانی که
دردوره
رضاشاه مجبوربه
مهاجرت به
شوروی شده
بودند و آنجا
در نهایت
تضییع و فقر
زندگی کرده
بودند، به
آذربایجان
بازگشته و با
توجه به
نزدیکی به
مقامات آذربایجان
شوروی درمصدرامور
فرقه قرارگرفتند.
عملکرد آنها
چنان بود که
مردم و نخبگان
آذربایجان را
به سرعت از
فرقه زده کرد.
برادر
بزرگم به
هرحال درمن
نفوذ معنوی
داشت. من آن
هنگام جوانی 18
ساله بودم
وناخودآگاه
حرف های او
درمن اثرمی
گذاشت.
ازاین رو وقتی
حوادث آذر 1325 رخ
داد و فرقه
فروپاشید. وشعار«
مرگ هست باز
گشت نیست»،
توخالی ازآب
درآمد، درست
درآمدنِ گفته
های پیشین برادرم
ازماجرای
آذربایجان،
وجدانم را
آزارمی داد.
دچارسردرگمی
و تلاطم فکری
شدم و تا شش هفت
ماه به حوزه
حزبی نرفتم.
آن
زمان من نماینده
منتخب دانشجویان
دردانشکده بودم،
و بودنم
درصفوف حزب برای
رهبری حزب مهّم
بود. ازاین
رو، مسوول
حوزه حزبی با
من تماس گرفت
و گفت دکتر
کیانوری میخواهد
تو را ببیند.
به دیدار
کیانوری در
دفترحزب رفتم.
کیانوری
پرسید چرا به حوزه
نمیآیی؟
درمیان
برخی
ایرادات،
ماجرای فرقه
را به میان
کشیدم وگفتم
که شوروی ها
می خواستند آذربایجان
را به شوروی
ملحق سازند.
دقیقا درخاطرم
است که
کیانوری
درجوابم گفت: امیرجان!!
بچه شدهای؟
این چه فکر مسخرهای
است که کردهای!
اتحاد جماهیر
شوروی یک ششم
کره ارض را
دراختیار
دارد و برای
اداره سرزمین
خودش
دچارمشکل است؛
آن وقت فکرمی
کنی چشم طمع
به نیم وجب
آذربایجان ما
دوخته است؟
باورکنید که
در آن لحظه «استدلال»
کیانوری را با
دل وجان
پذیرفتم وبه
نظرم منطقی
آمد. و دوباره
به حزب
بازگشتم. ولی
تا حادثه
تیراندازی به
شاه
دردانشگاه در15
بهمن 1327، تا حد
زیادی منفعل باقی
ماندم.
تاثیرفروپاشی
فرقه دموکرات درسال
1325برحزب توده
ایران فزون
برازهم
پاشیدگی
سازمان های
حزبی به ویژه
درشهرستان
ها، اوج گرفتن
یک حرکت اعتراضی
به رهبری حزب
توده ایران
بود. این حرکت
اعتراضی به
ویژه درلایههای
بالاترحزبی چشمگیربود.
گردانندگان
اصلی این
حرکت، ازجمله خلیل
ملکی،
انورخامهای،
دکتراپریم،
محمدعلی خنجی
و جلال آل
احمد، دررابطه
با ماجرای
فرقه درآذربایجان،
انتقادات خود را
اساساً
متوجّه کمیته
مرکزی حزب می
کردند وکمتربه
عمق این فاجعه
می پرداختند.
همه را ناشی
از بی کفایتی
کمیته مرکزی
میدانستند.
آنها
سرانجام
ازحزب انشعاب
کردند. اشکال
کار آنان اما
آنجا بود که
کوچک ترین
قصوری را
متوجه سیاستهای
شوروی نمیدانستند
ومطرح نمی
کردند. به
طورکلی هنوز
درذهن اعضای
حزب توده
ایران، پرسش
وانتقاد درباره
ماهیت شوروی و
سیاستهایش جائی
نداشت.
پرسش
ـ شما از
مخالفت و عدم
همراهی اعضای
رهبری حزب با
قضیه فرقه سخن
گفتید. در سال 1336
در دوران
مهاجرت، حزب توده
در پلنوم
چهارم به
انتقاد وسیع
درباره عملکرد
هیئت رهبری در
دوران حضور در
ایران دست زد.
اگر نقد شما
به ماجرای
فرقه جدی بود
چرا در این
پلنوم،
انتقادی به
تصمیمات
گرفته شده در ماجرای
آذربایجان
صورت نگرفت؟
پاسخ
ـ
در پلنوم وسیع
چهارم که درحومه
مسکوبرگذارشد،
من ازفعالان
اصلی پلنوم بودم.
ازاین رو می
توانم شهادت
بدهم که هدف
اصلی ما
رسیدگی به
عملکرد حزب
توده ایران در
دوران
زمامداری
دکتر مصدق
بود. مسئله ما بررسی
این موضوع بود
که چرا حزب درتمام
دوران حکومت
دکترمصدق نیرویش
را در جهت
تضعیف
دکترمصدق به
کارگرفت وچرا
در 28 مرداد دست
روی دست نهاد؟
و چرا حزب در ماههای
پس از 28 مرداد
دست به
اقدامات
ماجراجویانه
زد که منجر به
نابودی کامل
تشکیلات حزب درداخل
ایران شد؟
بنابراین
همّ و غم ما
موشکافی این
قضایا بود و
ماجرای فرقه از
لحاظ اهمیت دردرجات
بعدی
قرارداشت. گذشته
ازآن، همه
مسائل را دریک
پلنوم نمی شد
بررسی کرد. اولویّت
ازنظر ما
مسائل پیش
گفته بود. برخی
رفقای ما
مانند سرهنگ
آذر وعنایتالله
رضا که
درصفوف فرقه
فعالیّت
داشتند، ومدتی
نیز درباکو
بسربرده
بودند، تلاش
زیادی کردند تا
بررسی عملکرد
هییت اجرایی
در ماجرای
فرقه را نیز
در دستور کار
پلنوم چهارم
بگنجانند. اما
فرصت نبود. ازاین
رو دراسناد
پلنوم چهارم
که حزب به
بسیاری از تصمیمات
هیئت رهبری در
ایران انتقاد
کرد، خبری از
بررسی حوادث
آذربایجان
نیست.
پرسش
ـ حزب
توده در
مهاجرت تصمیم میگیرد
با مقامات
شوروی درباره
فرقه نامهنگاری
کند و در مورد
وجود دو حزب
کمونیستی در یک
کشور تذکر دهد
و خواهان روشن
شدن وضعیت شود.
چه دلیلی برای
این کار وجود
داشت؟ آیا
فعالیت های
مستقل فرقه
به روند
فعالیت حزب
توده لطمه میزد
یا پتانسیلی
در این فرقه
بود که تصور
میشد با
پیوستنش به
حزب توده،
موجبات
تقویت حزب
توده میشود؟
پاسخ
ـ در
پاسخ به سوال
اول شما پیش
ترگفتم، که
کمیته مرکزی
از ابتدا با
تشکیل فرقه
دموکرات
مخالف بود و
حمایت از آن
را به توصیه
رفقای شوروی
پذیرفت. این
موضوع مانند
استخوانی درگلوی
حزب توده
ایران گیر کرده
بود. رهبری
حزب
ازهرفرصتی
برای پایان
دادن به این وضع
ناخواسته
بهره می جست.
دردوران
نهضت ملی کردن
صنعت نفت ودولت
دکترمصدق که
حزب توده جان
دوبارهای
گرفت، به
ابتکار رهبری
حزب، عدهای
ازکادرهای
آذری تبارحزب،
ازجمله فرجالله
میزانی و من، برای
تمشیت امورکمیته
ایالتی
آذربایجان
راهی تبریزشدیم.
منتهی چون
هنوزموضوع
وتکلیف فرقه
روشن نشده بود
و تشکیلات آن
درآذربایجان
شوروی فعّال بود
وحتی رادیو
داشت که
برنامه به سوی
ایران پخش می
کرد، نام
تشکیلات
همچنان فرقه باقی
بود؛ اما
اداره آن توسط
رهبری حزب
توده ایران صورت
می گرفت
ودستورات
ازکمیته
مرکزی می آمد واساساً
سیاست های حزب
راهنمای عمل
بود.
پس
ازفاجعه 28
مرداد که مهاجرت
اول آغازشد،
هیات
اجرائیّۀ
منتخب پلنوم
وسیع چهارم،
دنبال ماجرا
را گرفت
ومساله ضرورت
حزب واحد دریک
کشوررا مطرح
ساخت. کمیته
مرکزی به
استناد تِزها
ونوشته های لنین
وبا استناد به
آن ها، اصرارداشت
که دریک کشورواحد
وجود و فعالیّت
دو یا چند حزب
طبقه کارگرنادرست
است. در حقیقت
تکرارهمان
نظری است که
درآغازتشکیل
فرقه ودرنامه
کمیته مرکزی
حزب به کمیته
مرکزی حزب
کمونیست
شوروی مطرح
ساخته بود.
لذا تازگی نداشت.
کمیته
مرکزی حزب
برای دستیابی
به خواست خود،
به کمیته
مرکزی حزب
کمونیست
شوروی نامه
نوشت واز رفقای
شوروی برای حل
مشکل کمک
خواست. درآن
شرایط حتی
برای نامه
نگاری با
سازمان فرقه
درباکو، چراغ
سبزمقامات
شوروی ضرورت
داشت. شرایط
ازهرجهت
تاحدی مساعد
بود. زبرا دولت
شوروی پس از روی
کارآمدن
خروشچف، که
شخصاً با
جریانات باقروف
وبریا دل
خونین داشت
ومتنفربود، وازسوی
دیگر سیاسیت
همزیستی
مسالمت آمیز
را در مقیاس
جهان دنبال می
کرد ودرپیِ بهبود
روابط دولت
شوروی با
ایران بود؛ وچون
وجود فرقه
دموکرات از
دیدگاه ایران
مسئله حساسیت
برانگیزی
بود، لذا رفقای
شوروی نیزبرای
حل موضوع علاقمند
بودند. لذا چراغ
سبز نشان
دادند و
مذاکرات ومکاتبات
ودیدارها میان
سران فرقه و
رهبران حزب
توده آغاز شد.
پرسش
ـ حزب
توده در پلنوم
پنجم اسفند1336
وحدت با فرقه
دموکرات را
تصویب کرد اما
فرایند این
وحدت تا سال 1339
یعنی تا
پلنوم هفتم
به درازا
کشید. علت طولانی
شدن روند وحدت
چه بود؟
پاسخ
ـ علت آن بود
که درآغاز
مذاکرات،
کسانی مانند
چشمآذر ومیررحیم
ولایی درراس
تشکیلات فرقه بودند.
جنبه جداییطلبانه
درمواضع این
دو بسیارقوی
بود و همچنان
رویای
آذربایجان
مستقل را درسرمی
پروراندند.
چشمآذر
درنامه کمیته
مرکزی فرقه
دموکرات
آذربایجان به
کمیته مرکزی
حزب توده
ایران بتاریخ
8 اردیبهشت 1337
صریحاً می
گوید: «آذربایجان
درحال
حاضرکشوری
است در اسارت
ایران».
درهمان
نامه،
معترضانه می
گویند:« کمیته
مرکزی حزب
توده ایران می
کوشد تا
درآذربایجان
نیز تنها حزب
توده ایران
فعالیّت بکند.
وبدین ترتیب
فرقه دموکرات
آذربایجان را
که مبارزه
درراه آزادی
ملی
ودموکراسی وحاکمیت
توده را
درآذربایجان
رهبری کرده
است، نام این
فرقه
ومرامنامه آن
را ازبین
ببرد».
ملاحظه
می کنید که
رهبران فرقه
با آن که برای
گفتگو تن داده
بودند، ولی دنبال
وحدت نبودند
بلکه از
ائتلاف میان
دو حزب در دو
کشور متفاوت
سخن میگفتند.
علت به طول
انجامیدن این
گفتگو ها ناشی
ازاختلاف نظر های
بنیادین آنها
وسنگ انداختن
رهبری آن روز فرقه
بود.
رفقا
رادمنش و
اسکندری به
باکو سفر
کردند ودرمدت
اقامت خود
دیدارها با
رفقای فرقوی
داشتند ونامه
ها رد وبدل
کردند. اما درعمل
مشخص شد که
چشم آذرسنگ
راه وحدت است.
رفقای شوروی
که به دنبال
وحدت فرقه با
حزب توده
بودند، زمینه
را برای برکناری
چشمآذر
فراهم آوردند
و به جای او
غلامیحیی
دانشیان روی
کار آمد. او
فردی گوش به
فرمان بود و
وقتی اطمینان
حاصل کرد که اراده
رفقای شوروی یافتن
راه حلی برای
وحدت است، به
شکل جدی پای
میز مذاکره
نشست و مقدمات
کنفرانس وحدت
در سال 1339 فراهم
شد.
پرسش
ـ چرا در
جریان وحدت
میان فرقه و
حزب توده نام
فرقه دموکرات
ایران حذف نشد
و این گروه علیرغم
وحدت و تبدیل
شدن به کمیته
ایالتی حزب توده
در آذربایجان
این عنوان را
حفظ کردند؟ آیا
حفظ نام فرقه
نوعی شکست
تلاشهای حزب
توده برای
ادغام فرقه
دموکرات در این
حزب نبود؟
پاسخ
ـ بله
متاسفانه
آنچه در عمل
رخ داد حفظ
نام فرقه بود. بسیاری
ازما، به شدت
با حفظ این
نام مخالف بودیم.
زیرا استخوان
لای زخم بود.
نگرانی ما این
بود که اعضای
حزب کمونیست
جمهوری
آذربایجان
شوروی در حمایت
ازمواضع فرقه
وحفظ
نام فرقه، هنوزدرهمان
اندیشه
شیطانی هستند
که اگر شرایطی
پیش آمد دوباره
به نام فرقه
بلوایی درآذربایجان
برپا کنند.
ما میخواستیم
این نام حذف
شود تا بهانهای
برای طرح
ادعاهای ارضی
وجود نداشته
باشد. علاوه
براین ماجرای
فرقه درداخل
ایران با تلاش
برای تجزیه
ایران همخوان
شده بود و به
حیثیت حزب
توده ایران
لطمه وارد
کرده بود. حذف
این نام میتوانست
به بهبود
حیثیت حزب ما
کمک کند. ازگزارشات
رفقا اسکندری
ورادمنش به
وضوح دیده می
شود که آنها
نیز دراین
مذاکرات، که ازجانب
کمیته مرکزی
حزب صورت می
گرفت،
خواستار حذف
نام فرقه
بودند. ولی
زورشان نرسید.
رفقای رهبری کمیته
مرکزی که مورد
اعتماد ما
بودند، به ما
اطمینان می دادند
که نگران
نباشیم این موضوع
را به تدریج
حل خواهند
کرد. ومی
گفتند درحال
حاضر مهم اصل
وحدت دو حزب است.
درحالی که باگذشت
زمان دیدیم که
متاسفانه این
موضوع تا
پایان حیات
حزب لاینحل
باقی ماند.
پرسش
ـ بعد از
وحدت فرقه با
حزب توده شاهد
بازیگری موثر
فرقهایها
از جمله غلامیحیی
دانشیان در
حزب توده
هستیم. مثلا
در جریان
اخراج اعضای
کمیته مرکزی
که اتهام
مائوئیستی
داشتند (فروتن
و قاسمی)،
غلامیحیی
دانشیان صدر
فرقه، خط
اخراج این
افراد را جلو
برد یا بعدها
در جریان
برکناری ایرج
اسکندری از
دبیراولی حزب
توده پیشنهاد
این قضیه توسط
دانشیان
صورت گرفت. با
توجه به این
وقایع برخی بر
این عقیدهاند
که از هنگام
ادغام فرقه با
حزب توده تا
انحلال حزب
در سال 62،
عملا فرقه بر
حزب توده سلطه
داشته است.
این نظر تا چه
حد با واقعیت منطبق
است؟
پاسخ
ـ برخلاف
تصور وتوهّم رهبران
حزب، ورود
سران فرقه به
کمیته مرکزی
حزب توده
ایران نه تنها
کمک به حال ووضع
حزب نبود،
بلکه مشکلات رهبری
را دوچندان
کرد. رهبری
حزب از فردای
وحدت دچار یک
سلسله بحران
شد. اولیّن
موضوع ماجرای
جاسوسی حسین
یزدی فرزند
دکتر یزدی درحزب
بود. و به
دنبال این
ماجرا، مسئله
اخراج احمد قاسمی،
دکترفروتن، سغایی
به اتهام
پیروی از خط مشی
چین پیش آمد.
ضربات ناشی
ازاین
پیشامدها به
اعتبار کمیته
مرکزی لطمه
شدیدی وارد
کرد وباعث
بیاعتباری
آن شد.
کمیته
مرکزی ازسالها
قبل درگیر
اختلافات و صف
بندی بود.
اما پس از سالها
به ویژه پس
ازپلنوم وسیع
چهارم، این
وضعیت به تعادل
رسیده بود.
ورود فرقهایها
به کمیته
مرکزی باعث
برهم خوردن
این تعادل شد
و هرکدام از
گروههای
درون کمیته
مرکزی شروع به
تلاش برای جذب
فرقهایها
کردند. ازاین
رو، وحدت نه
تنها سودی نداشت
بلکه جز زیان چیزی
نصیب حزب
نکرد.
مثلا
درماجرای جاسوسی
حسین یزدی درحزب،
قصور دبیراول
حزب
دکتررادمنش
غیرقابل انکار
بود و رای
عمده اعضای
کمیته مرکزی
به برکناری او
بود. اما به
دلیل اینکه
رادمنش چند
ماه قبل، با
برکناری
دانشیان از
صدرفرقه
مخالفت کرده
بود، فرقهایها
طرف او را
گرفتند و
رادمنش
علیرغم
ماجرای حسین
یزدی
برکنارنشد. البته
این نکته نیز
ناگفته نماند
که آن زمان شوروی
ها نیزمایل به
تغییراو
نبودند.
غلام
یحیی دانشیان
روابطۀ ویژه
ای با رفقای
شوروی
ومقامات
امنیّتی، وبه
خصوص
بامقامات
کمیته مرکزی
حزب کمونیست
آذربایجان
شوروی داشت.
درجریان
پلنوم یازدهم
که به اخراج
برخی پیشکسوتان
حزب همچون
قاسمی و فروتن
به اتهام
طرفداری ازخط
چین انجامید،
دانشیان به
اشاره مقامات
شوروی ها عمل
کرد.
ماجرای
دیگر برکناری
ایرج اسکندری
از دبیر اولی
حزب و انتصاب
کیانوری
درآستانه
پیروزی انقلاب
57 بود. درست هنگامی
که ایرج
اسکندری درجلسه
هییت اجرایی، درحال
قرائت گزارش هیات
اجرائیه به
پلنوم 16 ام بود،
غلامیحیی ناگهان
کاغذی ازجیب
خود درمی آورد
و به زبان
آذری می گوید:
«منیم
بیرتکلیفیم وار».
یعنی من یک
پیشنهاد دارم.
و ازروی کاغد می
خواند:
پیشنهاد میکنم
ایرج اسکندری
از دبیراولی
حزب برکنار و
کیانوری به جای
او منصوب شود.
ازآنجا که
غلام یحیی عامل
شناخته شده
شوروی بود، پس
ازاین
پیشنهاد،
اعضای کمیته
مرکزی بدون
بحث به
برکناری
اسکندری رای
دادند. غلامیحیی
این «تکلیف» را
با این که دل خوشی
ازکیانوری
نداشت مطرح
ساخت، که
نشاندهنده
ماموریّت
اوبود.
بعدها
شندیم که وقتی
حیدرعلیاوف
رهبر حزب
کمونیست
آذربایجان
شوروی، دانشیان
را احضار کرده
و موضع شوروی
درباره دبیراولی
کیانوری را به
او اطلاع می
دهد، ازکوره
درمی رود ومی
گوید: کیانوری
آنارخیست است!
ولی با این
حال ماموریّت
ابلاغ آن را
برعهده می
گیرد!
به این
ترتیب وحدت
میان حزب توده
و فرقه
دموکرات
موجبات نفوذ
بیش از پیش
شوروی درحزب
توده و
تصمیمات آن را
فراهم ساخت.
آنچنان که
ایرج اسکندری
در خاطراتش
گفته که فرقه
مانند یک کیسه
شن به پای حزب
توده ایران
بسته شده بود.