نوشته
جدید عبدالله
شهبازی در
ارتباط با مواضع
اکبر
گنجی و بازی
اطلاعاتی و
امنیتی در
ایران
آغاز حمله
اکبر گنجي به
من و علت آن
تأملي
در پيرامون
شبکههاي
مخفي و حوادث
جاري
ديروز در
صفحه فيسبوکم
بحثي در
پيرامون شبکههاي
مخفي و فرقهاي
که بهنام
مشايي شهرت
يافته و
پيامدهاي
چالش هاي جاري
مطرح شد. در
اين بحث با
فردي در تعارض
قلمي قرار
گرفتم. نميدانم
اين فرد شخص
واقعي است يا
صفحه فوق، که
نام «سوسيال
دمکرات چپ» را
بر خود دارد،
بيانگر نظرات
يک گروه سياسي
است. شقّ دوّم
را محتمل ميدانم.
هنوز چند
ساعت از درج
مطالب فوق
نگذشته و بهقول
معروف «مرکب
آن خشک نشده»
بود که آقاي
اکبر گنجي در
آخرين مقاله
خود، مندرج در
«روزانلاين»
امروز (پنج
شنبه 22 ارديبهشت
1390)، مرا مورد
حمله شديد
قرار داد.
گنجي در مقالهاي
با عنوان «سطح
نزاع پيروان
علي خامنهاي»
نوشت:
«عبدالله
شهبازي- عضو
سابق حزب توده
و مريد سلطان
علي خامنهاي- نيز در
اين نزاع به
همان شيوهها متوسل
شد و نوشت:
"حميد بقايي...
چون مشايي
کارشناس
وزارت اطلاعات
بود ولي به
اتهام همجنسگرايي از
اين
وزارتخانه
طرد شد..."
شهبازي به خوبي
به پيامدهاي
چيزي که نوشته
آگاه است.
شهبازي استاد نسب يهودي و بهائيسازي براي اين و آن است. آيت الله منتظري را ساده لوح و متأثر از اطرافيان جلوه داده و براي احمد زيدآبادي نسب بهايي درست ميکند. مي گويد: ....»
چرا آقاي
اکبر گنجي، که
طبق طرح شبکهاي
مقتدر و متنفذ
در ايران به
عنوان «زنداني
سياسي» شهرت
جهاني يافت و
پس از اعزام
به خارج به
دليل اينگونه
قلم زنيها
جوايز نقدي و
غيرنقدي
فراوان
دريافت نمود،
ناگهان به ياد
من افتاده و
مرا چنين آماج
قرار داده
است؟
در ماههاي
اخير مطلب
جديدي ننوشتهام
و در سالهاي
اخير، به دليل
درج مطالب
پيشين درباره
شبکههاي
مخفي و فرقههاي
رازآميز، و
ضرورت شناخت
اين پديده
براي حال و
آينده جامعه
ايراني، از
سوي «دوستان»
آقاي گنجي، که
به لطف ناداني
ما در دستگاههاي
مختلف رسمي
ايران نفوذ
فراوان
دارند، در زير
فشارهاي شديد
ايذايي در
شيراز ساکن
شده و بارها
کارم به سي. سي.
يو و سينکوپ و
عمل قلبي کشيده
است.
بنابراين،
تنها علت اين
حمله بحثي است
که عصر ديروز،
چهارشنبه، در
فيسبوک انجام
شد؛ بهويژه
اين بخش از
بحث فوق که آن
را علت اصلي
خشم شبکهاي
مقتدر در داخل
و خارج ايران
ميدانم که از
طريق اکبر
گنجي حمله را
عليه من آغاز
کرده است:
«مدتهاست ميدانم بهطور مستند
که برخي
ايرانيان
مقيم خارج از
کشور وابسته
به گروههاي
سياسي مختلف
را از طريق
شبکههاي
داخلي به
سرويس
اطلاعاتي
اسرائيل وصل
کردهاند.
يعني اين
افراد ظاهراً
تصور ميکنند
براي سرويس
اطلاعاتي
ايران کار ميکنند ولي
در واقع توسط
اسرائيلي ها
هدايت ميشوند.
اين يک واقعيت
تلخ است که
براي اولين بار
مطرح ميکنم.»
خلاصهاي از
آنچه من در
صفحه فيسبوکم
نوشتم:
«شهبازي:
درباره کليت
بحثي که مطرح
شده نظر بنده
روشن است؛ هم
در وبگاهم، هم
در وبلاگم و
هم در صفحه
فيسبوکم. بنده
تحولات جاري
را درگيري دو
جريان سياسي-
فکري با ريشه
هاي تاريخي
نميدانم
که به دنبال
اثبات يا عدم
اثبات حقانيت
يک طرف باشم.
بنده کل ماجرا را فرايندي ميبينم سازمان يافته و از پيش طراحي شده، که از طريق دستکاري و جهت دهي به تعارضات جريان هاي سياسي و فکري، يک هدف نهايي را دنبال ميکند: اين هدف نهايي فقط به فروپاشي نظام جمهوري اسلامي محدود نيست؛ بلکه در پيامد آن فروپاشي جنگ داخلي خواهد بود و سرانجام هدف نهايي ترسيم جغرافياي جديد خاورميانه است که در آن ديگر ايران يکپارچه و قدرتمند جايگاهي ندارد. به عبارت ديگر، غايت ترسيم شده براي اين تحولات از ميان بردن تماميت ارضي ايران و تجزيه آن است.
آنچه مي بينم تلاش يک جريان است براي تئوريزه کردن اقدامات جاري «تيم مشايي». به عبارت ديگر، ميخواهند حوادث جاري را به مسائل معرفتي و تعارضهاي داراي خاستگاه فکري تقليل دهند. يعني مسئله را به گونهاي مطرح ميکنند که در نهايت منجر شود به انتخاب ميان دو گزينه؛ که البته گزينه «تيم مشايي» را در مقابل سيستم مستقر و موجود ارجح مي دانند. نمونه اش تحليل هاي اکبر گنجي است در روزانلاين يا وبگاه بي. بي. سي. فارسي.
اين
تلاش مدتي است
شروع شده در
قالبهاي
مختلف ولي از
هيچ حمايت جدي
برخوردار نشده.
يعني
نتوانسته اند
نه جناح اصلاح
طلب و نه حتي
بخش قابل
اعتنايي از کاربران
اينترنت را به
حمايت از خط
فکري خود قانع
کنند.
آن چه من ميبينم، بر اساس تجربه عمر سياسي خود، تداوم تلاشهايي است سازمان يافته براي فروريختن پايه هاي نظم موجود، سپس ايجاد هرج و مرج و در نهايت فروپاشيدن چارچوبي قوام يافته که به نام «ايران» ميشناسيم.
برانگيختن مردم به حمايت از اقدامات آشوبگرانه جاري شبکهاي که در واژگان رسمي ايران «جريان انحرافي» نام گرفته، تاکنون بهطور کامل شکست خورده و هيچ روشنفکر يا کنشگر سياسي جدّي به حمايت از آن برنخاسته؛ و اين تحليل که بايد براي مقابله با «اليگارشي روحاني» و غيره از اقدامات تيم مشايي حمايت کنيم با شکست مواجه شده.
البته به ملاحظاتي تعبير «تيم مشايي» را به کار ميبرم وگرنه مشايي را چهره اصلي اين جريان نميدانم. به گمانم با يک شبکه مقتدر و منسجم مواجهيم که مشايي تنها يک نماد آن است. ماجرا نيز کاملا صبغه سياسي [و اطلاعاتي] دارد نه فکري.
مثلا،
واقعاً مضحک
است که مهملات
علي يعقوبي را
نماينده
جريان فکري
"طريقت"
بدانيم در مقابل
روحانيت به
عنوان جريان
فکري
"شريعت"؛ يعني
دعوايي که
ريشه تاريخي
مفصل دارد. يا مهملات
فرصتطلبانه
مشايي در باب
"مکتب
ايراني" را
تجلي
ناسيوناليسم
ايراني
بدانيم.
من مجموعه سناريوهاي در حال وقوع و جاري را ادامه سناريوهاي گذشته ميدانم. هدف فروپاشي داخلي است. فروپاشي نظم مستقر يعني هرج و مرجي بدتر از ليبي که ميتواند زمينه تجزيه ايران را فراهم کند در فضايي که هيچ شخصيت يا حزب سياسي شاخص و مورد اجماع غالب مردم نتواند محوريت داشته باشد. به نظر من، حملات شديد عليه آقاي رفسنجاني با همين هدف صورت گرفت که وي محوريت خود را در روحانيت از دست بدهد. و البته مي دانيد من هميشه از منتقدين سياستهاي دوران دولت آقاي رفسنجاني بودم ولي کارکرد ايشان در ايجاد اجماع و محوريت را مهم و در وضع فعلي براي ايران حياتي ميدانم.
کساني که در اين فضا ميکوشند اجماعي ايجاد کنند حول محور «تيم مشايي» و چنين تبليغ ميکنند که ميتوان با کمک احمدي نژاد روحانيت حاکم را حذف کرد و مسائلي از اين قبيل؛ در اين جهت ميکوشند. هر چند اين نظريهپردازيها تاکنون نتوانسته با کمترين اقبال مواجه شود.
از ديروز فضا به سويي ميرود که بسياري از نيروهاي فکري نظام متوجه هدفمند بودن اين سناريوهاي پياپي شده اند. هر چند دير شده، و لطمات جدي بر پيکر جامعه ايراني وارد شده ولي هشياري نيز پديد آمده است.
زماني که شخصيتهاي مرجع در جامعه حذف شد شما بهتر مي توانيد جامعه را متلاشي کنيد. تصور کنيد ساختماني را که بر صدها يا دهها ستون استوار بنا شده و ساختماني را که تنها يک ستون دارد.»
و در پاسخ به
پرسشهايي
درباره شبکههاي
مخفي و فرقههاي
رازآميز فعال
در ايران و
نقش آنان در
بحران جاري
چنين نوشتم:
«من
محور همه
مصيبتهايي
را که در سالهاي اخير
به آن مبتلا
شدهايم
در شبکهاي
منسجم ميدانم
که مقتدرانه
از دوران جنگ
سرد در ايران
جا گرفته است.
هسته اصلي اين شبکه را دونمههاي ايراني تشکيل ميدهند و در اين زمينه شواهد و قرائن و مستندات جدّي وجود دارد که در طول سالهاي اخير در وبگاه عبدالله شهبازي ذکر شده. شايد تکرار آن بحثها، که به مستندات و تحليل نياز دارد، در اينجا مفيد نباشد. دوستان ميتوانند مراجعه کنند.»
در واکنش به حملات يکي از شرکتکنندگان در بحث فوق نوشتم:
«آقاي
[همان فردی که
با من در
تعارض قلمی
قرار گرفت]
فرمودهاند: "اين اولين
بار نيست که
شهبازي در پيچهاي حساس
تاريخي کشور
وارد ميدان
شده و از اين و
يا آن جريان
پشتيباني
نموده تا پايههاي نظام
موجود را از
خطرات سازمان
يافته براي
ايجاد هرج و
مرج برهاند."
بنابراين،
ايشان اذعان
دارند که
"خطرات
سازمانيافتهاي که هرج و
مرج ايجاد ميکند" وجود
دارد. درواقع،
چنين است و
بنده هر گاه
احساس مسئوليت
کرده ام وارد
شده ام و
البته همه مي
دانند که چه
لطماتي
تاکنون به من
وارد شده.»
پرسش يکي از دوستان:
«سئوال
اساسي من
استاد اين
است: اين ها كه
به دنبال زدن
اشخاص هستند،
چطور خودشان
شخص محورند.
اشخاص براي
اين جريان
ظاهراً آن قدر
مهم است كه
حاضرند به
خاطر آن هر
هزينهاي
بدهند. آيا
ممكن است اين
جريان از
افراد و شخصيتهاي
خودشان هم
بگذرند؟ ممكن
است ببينيم
روزي مشايي،
بقايي و رحيمي
را هم كنار
بگذارند؟»
پاسخ من:
«مسئله
مشايي و بقايي
و رحيمي نيست.
ما، يعني جامعه
ايراني، با يک
شبکه مقتدر و
گسترده سروکار
دارد که همه
جا حضور دارند
و حتي در
اپوزيسيون
مخالف نظام در
خارج از کشور.
بنابراين، هماهنگي
غيرقابل
توضيح که گاه
مشاهده ميشود بين
برخي جريانهاي داخل و
خارج بر سر يک
موضوع معين،
به اين
سازماندهي
مرتبط است. به
تصور من،
ايران اکنون
در يک مقطع
بسيار سرنوشت
ساز و حساس
قرار گرفته و
در اين مقطع
درايت يکايک
ما ميتواند
سرنوشت ساز
باشد.»
پرسش يکي از دوستان:
«هماهنگي
غيرقابل
توضيح که گاه
مشاهده ميشود
بين برخي
جريانهاي
داخل و خارج
بر سر يک
موضوع معين،
به اين سازماندهي
مرتبط است....» با
اين بخش از
صحبتهاي
شما موافقم.
من رفتارهاي
ايرانيان
خارج نشين،
خصوصا افرادي
كه به دنبال
سكولاريزه كردن
جامعه ايران
هستند، را رصد
ميكنم. جديداً
چرخش بسيار
عجيبي در
رفتارهاي افرادي
خاصي مانند
نوريزاده
و برخي سلطنتطلبان
مشاهده كردم
كه شديداً بوي
نزديكي به جريان
مشايي را
دارد. از جمله
خبري كه چند
وقت پيش در
پيكنت
منتشر شد و
عبور اين
افراد از جنبش
سبز. البته
ظاهراً همسر
دكتر فاطمي هم
در اين ماجرا
دخيل بودند.»
پاسخ شهبازي:
«دوست ارجمند.
من مستندات
جدي دارم.
شايد در اين
جا نبايد اين
بحث را عنوان
کنم ولي
واقعاً مدتهاست ميدانم بهطور مستند
که برخي
ايرانيان
مقيم خارج از
کشور وابسته
به گروههاي
سياسي مختلف
را از طريق
شبکههاي
داخلي به
سرويس
اطلاعاتي
اسرائيل وصل
کردهاند.
يعني اين افراد
ظاهراً تصور
ميکنند
براي سرويس
اطلاعاتي
ايران کار ميکنند ولي
در واقع توسط
اسرائيلي ها
هدايت ميشوند.
اين يک واقعيت
تلخ است که
براي اولين بار
مطرح ميکنم.
قبلاً
نيز موارد
مشابه وجود
داشت از جمله
قتل دکتر
شاپور بختيار
که درواقع کار
سرويس اسرائيل
بود ولي به
دست بعضي
ايرانيها
انجام شد، يا
قتل دکتر
قاسملو يا
ماجراي رستوران
ميکونوس
برلين. در اين
زمينه حرفهاي
جدي دارم ولي
نميدانم
مطرح کنم يا
نه. چرا ميخواهند
مسائل جاري را
تقليل دهند به
مباحث فکري و
نظري؟ ما با
يک سناريوي
تمام عيار سر
و کار داريم و
اکنون کار به
حساس ترين
مقطع اين
سناريو رسيده
است.»
پس از انتشار سخنان ديروز آيتالله مصباح يزدي مباحث زير را مطرح کردم:
«صحبتهاي اخير
آيت الله
مصباح يزدي را
بخوانيد؛ به صراحت
[...] را به [تلاش
براي اجراي]
سناريوي ظهور
متهم کرده
است. اين
سخنان صريحترين
احساس خطري
است که تاکنون
ابراز شده و
به صراحت
افراد معيني
متهم شدهاند
به اجراي
سناريوي ظهور.
بخشي از صحبتهاي آقاي
مصباح اين است:
[آيتالله مصباح يزدي:] «اگر اين جريان ادامه يابد و يك روز ديديم كه سيد علي محمد باب ديگري به دست خودمان و با ثمره خون شهيدان و مقاومتهاي فراوان به وجود آمده است، تعجب نكنيم. حال اگر كسي رياست، پول و سوابق داشته باشد و خدمات دولت نهم و دهم نيز در اختيار او قرار گيرد و چه بسا رييس جمهور هم بگويد؛ هر چه دارم از او بوده است! چه تأثيراتي ميتواند داشته باشد؟ قرائن حاكي از سفرهاي اين شخص [مشايي] به سراسر جهان از شرق تا غرب و ملاقات با بالاترين شخصيتها است كه در هيچ جا انعكاس نمييابد، تا آنجا كه رييس جمهور رسماً وزير خارجه را كنار ميگذارد و ميگويد؛ سياست خارجه من را بايد ايشان اداره كنند.»
بنده به خاطر هشدارهاي مستمر و جدي و طرح اين مبحث در دو دهه اخير لطمات جدي خوردم و حتي به سلامتيام آسيب رسيد. از نظر مالي هماره زير فشار بودم و هزار مسئله ديگر که برايم درست کردند ولي با سماجت و جان سختي راهم را ادامه دادم. حالا آن دوست محترم مرا متهم ميکند به «خوش رقصي براي ناظرين امنيتي سايت شان»! تصور نميکنم اين دوست يا دوستان ديگر حتي بخشي از فشارهايي را که بر من وارد شد ميتوانستند تحمل کنند.
بسياري کسان در اين دوران با خوش رقصي و همگامي با اين جريان حاکم و قدرتمند در ايران و اروپا و آمريکا به ثروت و مقام و منصب رسيدند. کرسيهاي استادي در دانشگاههاي غرب به دست آوردند. موسسات تحقيقي زدند. ولي من به علت مقاومت و نفروختن خود در سرزمين خودم زير شديدترين ضربهها قرار گرفتم، با قلم و دسترنج و ثروت خانوادگي خود ارتزاق کردم و حتي اين ميراث نيز به شدت در معرض غارت قرار گرفت.»
اندکي بعد:
«بامزه
است اين دوستمان
در صفحهاش
نوشته: "موج
تازه
تبليغاتي
براي
انتخاباتي که
در پيش است:
مستحيل کردن
سبزها در حلقه
رهبري بر پايه
تضاد و خصومت
سبزها با تيم
مشايي ها و
رمال ها آغاز
شده و اشخاصي
نظير عبدالله
شهبازي و حميد
روحاني و... به
دوره گردي
افتادهاند"...»
يادداشت يکي
از دوستان
درباره مطالب
فوق:
«از
دو حال خارج
نيست، يا شما
در کامنتهاتان
با يک آدم
آشفته مواجه
هستيد، يا با
حرکتي حسابشده که
خودش را يک
آدم آشفته
وانمود ميکند. او هر
کدام از اين
دو که که
باشد، مخاطب
شما است؟ به
گمان من نه.
شما با مخاطب
خودتان صحبت
کنيد. او هم
وقتي از شما
جواب نبيند،
لاجرم ميرود
و مخاطب خودش
را ميجويد
و مي يابد.
من هنوز البته دارم تصور ميکنم باب جديد را، که کاغذي در دستش تکان ميدهد و ميگويد «اين توقيع از ناحيهي مقدسه آمده و من را صاحب اختيار عالم، خاصه ايران معرفي کرده» و راستش هم خندهام ميگيرد هم ميترسم. ترس هم دارد.»
چند ساعت بعد در پاسخ به پرسش يکي از دوستان نوشتم:
«درباره
تداوم شبکه
مخفي پيمان
ناتو در وبگاهم
صحبت کردهام.
اين شبکهاي
است که از
حوالي سال 1325 در
ايران بهتدريج
بنا شد. يک نوع
ارتش سرّي بود
براي مقابله
احتمالي با
اشغال ايران
توسط ارتش سرخ
و شوروي.
مشابه آن در ترکيه ارگنه کن نام دارد که در سالهاي اخير دولت رجب طيب اردوغان درگير کشف و خنثي کردن آن است و اخيراً نيز طرح ترور اردوغان را اجرا کردند که نافرجام ماند. مشابه آن در ايتاليا گلاديو نام داشت که در هسته مرکزي آن يک لژ [ماسوني] بهنام P2 بود. سيلويو برلوسکوني مسئول شاخه تبليغاتي اين شبکه بود و با اتکا بر همين پشتوانه نخست وزير شد.
حتي در سوئد و نروژ هم اين شبکه فعال بوده و هست. فيلم سه قسمتي معروف به «سريال هزاره» که قسمت اول آن را در سايتم معرفي کردم (دختري با خالکوبي اژدها) به اين شبکه در سوئد پرداخته است. [+] اين شبکه در سوئد اسويبورگ Sveaborg نام دارد. اسويبورگ در سال 1941 بهوسيله اتو هالبرگ ايجاد شد و بهعنوان يک گروه بسيار پنهان عمل ميکرد. اين گروه مرکب از نظاميان داوطلب زبده سوئدي بود که قبلاً در جنگ فنلاند- شوروي جنگيده بودند. برخي از اعضاي اسويبورگ از اعضاي سابق انجمن سوسياليست سوئد (SSS) بودند که در زمان جنگ جهاني دوّم فعاليت داشت و يک گروه نازي بود و بهوسيله يکي از افراطيترين هواداران هيتلر بهنام اسون اولو ليندهولم اداره ميشد. در دهه 1950 اسويبورگ بيش از يک هزار عضو داشت که بايد هسته يک نيروي چريکي را تشکيل ميدادند. بسياري از اين افراد اعضاي نيروهاي مسلح سوئد بودند.
اولين بار شبکه هاي سري پيمان ناتو در نروژ کشف شد به اين ترتيب: در سال 1978 پليس خانه فردي بهنام هانس اتو ماير را مورد بازرسي قرار داد و مقادير عظيمي اسلحه و مواد منفجره و وسايل ارتباطي پيچيده کشف کرد. ماير به بازجويان پليس گفت که وي رهبر گروه استي بيهايند است. پليس اين مسئله را علني کرد ولي بهسرعت بر آن سرپوش گذارده شد.
يک مأمور اطلاعاتي سابق ناتو در پاسخ به اين پرسش که دقيقاً هدف عمليات استي بيهايند چيست، توضيح داده که اين عمليات دو وجه داشت: بيثبات کردن هر گونه دولت چپگرا حتي دولتهاي سوسيال دمکرات، و در زمان حمله پيمان ورشو ايجاد ارتش چريکي با استفاده از تاکتيکهاي کلاسيک چريکي.
در
صددم اگر عمري
بود تمام
يادداشتهايم
در اين زمينه
را به شکل بخش
دوّم رساله «جرج
کندي يانگ»
منتشر کنم.
بخش اوّل، که
نقش يانگ را
در طراحي و
هدايت عمليات
کودتاي 28
مرداد 32 در
ايران نشان
ميدهد قبلا در
سايتم منتشر
کرده ام. يانگ
قائم مقام
پيشين ام. آي. 6 و
مسئول عمليات
کودتا در
ايران بود. [+]
خب. مشابه اين شبکه مخوف در ايران هم وجود داشت ولي کشف نشد. اين را قبلاً گفتهام. و پس از انقلاب بازسازي شد. استفاده از اعضاي فرقههاي مخفي و رازآميز و انطباق با فرهنگ ديني- اسلامي از وظايف اين شبکه در فضاي پس از انقلاب اسلامي بود.
اين مسائل را که مطرح کني با حربههاي مختلف به سراغ شما ميآيند از جمله متهم کردن به "توهم توطئه" که سالها کاربرد تبليغاتي داشت. به اين ترفند پرداختهام در کتابي با همين عنوان. در سايتم هم منتشر شده. [+] اين پرسش مطرح است که مثلاً فلان آقا که خاستگاهش فلان نهاد امنيتي و اطلاعاتي است و تمام زندگياش در امور اطلاعاتي گذشته، چرا حالا که وارد عرصه سياست و نظريهپردازي ميشود هيچ علاقهاي به تحليل بر بنياد پديده هاي اطلاعاتي نشان نميدهد و مرتب مدعي ميشوند که بايد مسائل را نظري بررسي کرد؟ در حالي که هر حوزه ابزار شناخت خود را دارد. شما نميتوانيد پديدههاي اطلاعاتي و امنيتي را با مفاهيم تئوريک در حوزه توسعه توضيح دهيد. ولي آنها اصرار دارند وارد اين حوزه نشوند و آن را مسکوت بگذارند. سالها طول کشيد تا بهتدريج عمق و وسعت و تعفن اين شبکه را شناختم. يعني درواقع يک عمر و به بهاي گزاف.»