تراژدی تحریم و پیامدهای ریزش طبقه متوسط

 

سهند ایرانمهر

 

بر اساس پژوهشی که نشریه معتبر «اقتصاد سیاسی اروپا» منتشر کرده، تصویری کمّی از یک تراژدی بزرگ اجتماعی در ایران ارائه شده است و  گزارش نشان می‌دهد که طبقه متوسط ایران در نبود تحریم‌ها می‌توانست در بیش از یک دهه گذشته رشد ۲۸ درصدی را تجربه کند؛ اما در عمل، تحریم‌ها به طور متوسط سالانه ۱۷ درصد از حجم این طبقه کاسته است.

 

این اعداد تنها نشان‌دهنده کاهش درآمد نیستند؛ بلکه تصویری روشن از یک «زلزله سیاسی-اجتماعی» دارند که در آن گسل‌های عمیق از دل طبقه متوسط می‌گذرند. در نظریه‌های جامعه‌شناسی سیاسی، طبقه متوسط را «ستون فقرات دموکراسی» و «ضامن ثبات» می‌دانند. متفکرانی چون «آنتونی گیدنز» بر این باورند که این طبقه، به دلیل بهره‌مندی از تحصیلات، آموزش، سرمایه فرهنگی و موقعیت مرزی اقتصادی شکننده، خواستار ثبات، حاکمیت قانون و مشارکت سیاسی است.

 

آن‌ها نه آنقدر فقیرند که درگیر روزمرگی مطلق باشند و نه آنقدر ثروتمند که مستقل از نوسانات اقتصادی زندگی کنند. بنابراین، پیونددهنده بخش‌های مختلف جامعه و مانعی در برابر افراطی‌گری‌ها هستند. بنابراین وقتی حجم این طبقه کاهش می‌یابد، در واقع ستون‌های اصلی ساختار اجتماعی سست می‌شود.

 

با فقیر شدن این طبقه، هم منابع مالی و هم نیروی انسانی این نهادها تحلیل رفته و فضای عمومی تهی می‌شود. دولتی که با جامعه مدنی ضعیف روبرو باشد، با مخالف جدی و ساختاریافته‌ای مواجه نخواهد بود، اما این یک پیروزی و نشانگر ثبات نیست؛ بلکه زمینه را برای بروز خشم‌های غیرقابل کنترل و بی‌سامان فراهم می‌کند.

 

نظریه پردازانی مانند «سیمور مارتین لیپست» بر ارتباط مستقیم بین وجود یک طبقه متوسط قدرتمند و ثبات دموکراتیک تأکید دارند. با نابودی این طبقه، جامعه به دو قطب ثروتمندِ بسیار محدود (که اغلب وابسته به رانت هستند) و توده عظیم فقیر تبدیل می‌شود.

 

در چنین شرایطی، گفتمان سیاسی از بحث‌های معقول به سمت شعارهای رادیکال و انقلابی سوق پیدا می‌کند و فضای دوقطبی مبتاین بر «براندازی» یا «حفظ وضع موجود به هر قیمت» ساخته می‌شود.

 

طبقه متوسط معمولاً در چارچوب قوانین و از طریق مشارکت در نهادهای رسمی، به دنبال تحقق خواسته‌های خود است. وقتی این مسیر به دلیل فقر و ناامیدی مسدود شود، حکومت مشروعیت خود را در نگاه این طبقه از دست می‌دهد. آن‌ها دیگر به سیستم امید ندارند. این ناامیدی می‌تواند به اشکال مختلفی از جمله مهاجرت نخبگان (فرار مغزها)، اعتراض‌های خیابانی پراکنده یا انزوا و بی‌تفاوتی سیاسی خود را نشان دهد.

 

تحریم‌ها در این تحلیل، نه یک ابزار فشار سیاسی صرف، بلکه یک «ماشین بازتوزیع ثروت به سمت عقب» هستند. آن‌ها با فلج کردن اقتصاد رسمی، رانت‌خواری و اقتصاد غیررسمی را تقویت می‌کنند. کسانی که به منابع قدرت و رانت نزدیک‌ترند، می‌توانند در طوفان تحریم‌ها نیز ثروت خود را حفظ یا حتی افزایش دهند؛ در حالی که کارمند، معلم و مشاغل مستقل، به سرعت به طبقه فرودست تبدیل می‌شوند.

 

این روند، ساختار اجتماعی ایران را از یک «هرم» با یک طبقه متوسط قابل توجه، به یک «پیاز» متورم در بخش پایین (طبقه فقیر و کم‌درآمد) و نوک بسیار باریک در بالا (طبقه ثروتمند) تبدیل می‌کند.

 

جامعه‌ای با چنین ساختاری، به شدت ناپایدار و مستعد بحران است. بنابراین تحریم‌ها نه با توجیه تحریم‌کننده‌ها که ان را زمینه تغییر رفتار مثبت می‌دانند و نه آنان که آن را هزینه استقلال و ثبات می‌دانند، همخوانی ندارد بلکه در عمل ستون‌های اصلی جامعه را نشانه رفته‌اند.

 

نتیجه این روند، ایجاد فضایی است که در آن، هم مردم برای یک زندگی شرافتمندانه تحت فشارند و هم ساختار سیاسی، مشروعیت و پشتوانه اجتماعی خود را برای مدیریت بحران‌ها از دست می‌دهد  و هم زیرساخت‌های اجتماعی به نحوی فرو‌می‌پاشد که حتی جریان‌های مخالف و برانداز اگرچه فرصت مانور پیدا می‌کنند اما علیرغم ادعاهای خود عملاً نمی‌توانند چیزی را به سمت دموکراسی و توسعه جایگزین کنند، چرا که کل بستر و زیرساخت اجتماعی فروریخته‌ است.

 

این تراژدی نشان می‌دهد که تضعیف طبقه متوسط، در نهایت یک «باخت-باخت» بزرگ برای کل سیستم سیاسی و اجتماعی چه هوادار، چه مخالف و چه مردم عادی است.

 

melimazhabi.com

✅@mellimazzhabo