ضیاء
موحد:
وضعیت
فلسفه تحلیلی
در ایران
تاریخ
فلسفه تحلیلی
از افلاطون و
ارسطو آغاز میشود
و در دنیای
اسلام به ابنسینا
میرسد.
مباحثی که او
در رساله شفا
مطرح میکند،
این مساله را بهخوبی
نشان میدهد.
در دنیای
اسلام هیچکس
به اندازه او
رساله ندارد و
در 30رساله
خود بحث را
همیشه با منطق
آغاز میکند.
از نظر او اگر
مقدمات قیاس را
متوجه شویم،
نتیجهگیری
بعد از آن به
صورت شهودی بهدست
میآید. در
غرب فرگه و
هوسرل در
اواخر قرن 19
منشأ دو سنت
فلسفی موجود
میشوند. فرگه
فلسفه تحلیلی
و هوسرل
پدیدارشناسی
را پایهریزی
میکند. پایهگذار
فلسفه تحلیلی
چنانکه
ویتگنشتاین
میگوید فرگه
است. در ایران
هر دو این
فلسفهها در
یک سال متولد
شدند. احمد
فردید فلسفه
قارهای را
معرفی کرد و
منوچهر بزرگمهر
فلسفه تحلیلی
را. فردید در
سال 1323 مقالهای
هفتصفحهای
در مورد هایدگر
نوشت. سال بعد
مقالهای در
مورد فلسفه کانت
نوشت که آن هم
هفتصفحه بود.
کمی بعدتر هم
مقالهای در
مورد هوسرل
نوشت. او با
این حجم کم
فقط فهرست
مطالبی را
نوشت که قصد
داشت بیان
کند. منوچهر
بزرگمهر هم در
همان سال مقالهای
با عنوان
«تغییرات اخیر
در فلسفه»
ترجمه کرد.
این مقاله به
مباحث منطقی
راسل اشاره میکند.
از سال42 به بعد
حضور بزرگمهر
چشمگیرتر شد و
مقالاتی در
مورد هیوم و
دیگران نوشت.
او حدود 10مقاله
در حوزه فلسفه
تحلیلی نوشته
است. همچنین
در سالهای
قبل از انقلاب
درسگفتارهای
مرحوم مطهری در
منزل ایشان
برگزار میشد
که بزرگمهر و
چند نفر دیگر
در این جلسات
شرکت میکردند
و البته نه
صاحب مجلس و
نه میهمانان
خودشان هم نمیدانستند
در مورد چه
چیزی صحبت میکنند.
دکتر مهدی
حائری هم در
آن سالها
فعال بود. او فارغالتحصیل
حوزه علمیه قم
بود و فلسفه
اسلامی را خوب
میدانست. اما
ایشان هم از
فلسفه تحلیلی
مطلقا چیزی
نمیدانستند.
من مقالهای
در نقد نظریات
ایشان نوشتم و
به انتشارات
نشر دانشگاهی
سپردم. آنها
به علت
رودربایستی
با مرحوم
حائری آن را
چاپ نکردند
اما نهایتا
مقاله چاپ و
مشخص شد چه
کسی اشتباه میکرده
است. توصیه
بنده این است
که مباحث ایشان
در فلسفه
تحلیلی جدی
گرفته نشود.
قبل از
انقلاب، در
حوزه منطق هم
کتاب مرحوم
مصاحب را داشتیم.
یک کتاب هم
مرحوم
بزرگمهر
ترجمه کرد. قبل
از آن در مجله
خرد قول ترجمه
آن کتاب را
داده بود. اما
بعد از خرید
کتاب و خواندن
آن در نیمههای
شب آنقدر
عصبانی شدم که
در دم مقالهای
را برای
آیندگان
نوشتم.
اشتباهات او در
این ترجمه بیش
از حد تصور
بود.
فرار
به دپارتمان
فلسفه ریاضی
بعد
از انقلاب
داستان عجیبتر
شد. فلسفه
تحلیلی با
آثار
عبدالکریم
سروش وارد
مرحله جدیدی
شد. فلسفه دین
و پارادوکس همپل
و مساله ابطالپذیری
و چوب بر گرده
مارکسیستهازدن
به یکدیگر
آمیختند و
ملغمه عجیبی
ساخته شد. اما این
اولینباری
بود که فلسفه
جدی گرفته میشد
چون دین
ابتلای جامعه
بود. در این
جدال افراد
دیگری هم شرکت
داشتند: صادق
لاریجانی،
وحید دستجردی
و دیگران. سال 61
به موسسه حکمت
و فلسفه رفتم
و شروع بهتدریس
منطق کردم
زیرا آنچه از
فلسفه تحلیلی
میخواستم
بگویم به منطق
فرگه نیاز
داشت. کلاسها
بهشدت سیاسی
شده بود.
دانشگاهها
تازه باز شده
بود و حدود
200نفر از دانشگاههای
مختلف در کلاس
شرکت میکردند
و بحثها بهناچار
به سیاست
کشیده میشد.
پس از آن شبهاتی
وارد شد و
مجبور شدم
فرار را بر
قرار ترجیح دهم
و به دپارتمان
فلسفه ریاضی
بروم. چندسال
بعد، دانشگاه
تربیت مدرس
این رشته را تاسیس
کرد. آقای
دستجردی هم
فلسفه را به
پژوهشگاه
دانشهای
بنیادی آورد. بعد از آن هم
فلسفه علم
توسط آقای
گلشنی در دانشگاه
صنعتیشریف تاسیس
شد. دو
دوره اول
کیفیت
استادان خوب
بود اما بعد
از آن پایین
آمد. عدهای
از دانشجویان
همان دانشکده
برای تحصیل به
خارج رفتند و
پس از بازگشت
به بهترین استادهای
حال حاضر ما
تبدیل شدند؛
افرادی همچون
کاوه
لاجوردی،
نصرالله موسویان،
کرباسیزاده
و شیخ رضایی.
اقبال
به فلسفه
اسلامی
در
سالهای بعد
از انقلاب،
مدرسه منطق
تاسیس شد و
افراد مهمی در
آنجا مشغول
فعالیت شدند.
این تقسیمبندی
بین منطق
ریاضی و منطق
فلسفی به
رسمیت شناخته
شد. سالهای
سال در مورد
فلسفه اسلامی
و منطق اسلامی
صحبتی در غرب نشده
بود. فیلسوفی
به نام «رشر»
مباحث منطق
اسلامی را
خوانده بود و
بعد از آن
توجه به منطق
اسلامی آغاز
شد. هماکنون
هم افرادی چون
هاجز، تونی
استریت بلژیکی
و پولتام
استرالیایی
در این زمینه
فعال هستند و
با آنها در
ارتباط هستیم.
آنها متوجه
شدند که منطقدانهای
اسلامی هم
کارهای جالبی
انجام دادهاند
و در ایران
دانشجویان
علاقهمند
فراوانی
داریم؛
دانشجویانی
که هم با
مباحث منطق
قدیم و هم با
مباحث منطق
جدید آشنا
هستند. متون
قدیمی مثل شفا
و قیاس پس از
قرنها
دوباره در حال
خواندهشدن
هستند. برای
اولینبار مقالات
کارشناسان
موسسه حکمت و
فلسفه و انجمن
منطق و چند
دپارتمان
فعال دیگر در
حوزه فلسفه
تحلیلی در
نشریات بینالمللی
به چاپ رسید.
انتقاد
از خود
اولین
تفاوت فلسفه
تحلیلی و
فلسفه قارهای
در تاریخیبودن
است. این
ایرادی است که
اخیرا بین
فیلسوفان
تحلیلی مطرح
شده است.
فلسفه تحلیلی
فلسفهمحور است
و تاریخ را
نمیبیند.
دومین مساله
استدلال و
توجیه است که
میزان آن در فلسفه
تحلیلی بسیار
بالاست. فلسفه
قارهای
بیشتر نظامسازی
میکند و درجه
استدلال و
توجیه کمتری
دارد. اتفاق
مبارک این است
که این دو در
حال نزدیکشدن
به یکدیگر
هستند.
فلسفه
بهمثابه
دیالوگ
مشکل
ما برقراری
دیالوگ است؛
اینکه بدون
تهمتزدن
بحثی را
همانند بحثهای
منطقی سقراط
پیش ببریم. او
وقتی در مورد
عدالت حرف میزد،
میدانست که تعریف
کامل و جامعی
در مورد آن
وجود ندارد و
با دیالوگ
باید به آن
رسید. ما همه
از زیر شنل
سقراط درآمدهایم.
آزادی، عدالت،
نوع حکومت و...
هیچ تعریف مشخص
و ثابتی
ندارد، مثلا
در مورد
رمانتیسم 140هزار
تعریف وجود
دارد. هدف از
فلسفه این است
که برای این
نوع بحثکردن
تربیت شویم.
اما در علوم اینگونه
نیست. فلسفه
قرار نیست
چیزی را ثابت
کند؛ مهم طرح
مساله است. با فلسفه
نه میتوان
وجود خدا را
ثابت کرد و نه
حتی جهان خارج
را. کانت هم از اصطلاح
رسوایی فلسفه
استفاده میکند.
بنا نیست با
فلسفه به جواب
سوالهای بزرگ
برسیم. باید
به صورت
متواضع با
فلسفه برخورد
کنیم. عدم
توجه به این مساله
موجب بیعلاقگی
دانشجویان میشود.