زنان به طور طبیعی در کنار جنبش سبز قرار گرفته اند

سارا سماواتی

با مینو مرتاضی لنگرودی، فعال ملی مذهبی و تلاشگر حوزۀ زنان در مورد جنبش زنان و جایگاه آن در جنبش سبز مصاحبه کرده ایم.خانم لنگرودی معتقدست: "اکثریت زنان شهری با نگرش ها و سبکهای مختلف و گوناگون و بعضاً متضادزندگی در یک صف وهمراه با یکدیگر، با تمام وجود خواهان تغییر وضعیت کنونی خویشند و به طور طبیعی در کنار جنبش سبز برای تغییر قرار گرفته اند و از پرداخت هزینه در این راه نیز ابایی ندارند."

این مصاحبه در پی می اید.

 

امروز و پس از حوادثی که رفت، جنبش زنان ایران در چه موقعیتی است و چه می کند؟

در پاسخ به این سئوال شما، بدون اینکه مدعی نمایندگی و وکالت از سوی فعالان جنبش زنان باشم و بدون اینکه اصرار داشته باشم آرزوها و تمایلات شخصی ام را به عنوان نظر غالب بر جنبش زنان، به جامعه عرضه کنم، ترجیح می دهم بگویم جنبش زنان ایران، ملالی ندارد جز دوری از دوستان.بیان چرایی و دلایل وقوع دوری برخی از دوستان، همان دلایلی است که کارکرد فعلی جنبش زنان ایران و موقعیت فعالان این جنبش را نیز کم و بیش توضیح می دهد. دلایلی چون سرکوب های سخت و گسترده فعالان سیاسی اصلاح طلب، ناامنی و ترس مزمن از حضور مدام در فضای پلیسی و امنیتی، سرخوردگی و مهاجرت، و از همه مهم تر، وسعت طیف و رنگارنگی تفکرات فمینیستی موجود در جنبش زنان که عمده ترین ویژگی ممتاز این جنبش بود که آن را از سایر جنبش های اجتماعی در ایران، چون جنبش کارگری، دانشجویی و معلمان متمایز می کرد.

 

یعنی در واقع تکثری که به گفته شما امتیاز این جنبش بود، در شرایط فعلی کارکرد بیشتری یا ویژه ای پیدا کرد؟

ببینید جنبش زنان وقتی در رابطه با جنبش گسترده مدنی به نام جنبش سبزقرار گرفت ناگزیر از موضع گیری های گوناگون سیاسی ـ به معنای نزدیکی یا دوری از این جنبش ـ شد؛ این موضع گیری های سیاسی که ناگهان خود را بر فعالان جنبش زنان تحمیل کرد، نتایجی داشت، از جمله باعث دوری تعدادی از دوستان تأثیرگذار از جنبش زنان مستقر در ایران شد که ملال این دوری را، هر یک از فعالان این جنبش احساس می کنند. از این رو اکثر فعالانی که توانستند شوک اولیه ناشی از سرکوب شدید امنیتی را از سر بگذرانند، علیرغم سیاسی و امنیتی شدن فضای فعالیتهای اجتماعی، تلاش می کنند به قدر همت و وسعت خویش در برابر سرکوب ها مقاومت و برای بقا و ماندگاری وکارآمدی بیشترجنبش، راه های تازه ای پیدا کنند. بدیهی است وقتی جنبش اجتماعی در موقعیت تلاش برای بقا قرار می گیرد، اگر مقاومت و ایستادگی بر آرمانها و اهداف پذیرفته اش در اجتماع و در برابر سرکوبگران را برگزیده باشد، خواهی نخواهی قدم بعدی اش باید یاری گرفتن از سایر جنبش ها و شخصیت هایی اجتماعی و اصلاحی نزدیک به خودباشد.لذا گرد همایی هایی که می بینید و می شنوید، یک هدف اش ماندگاری از طریق نزدیکی به طیف هایی از زنانی است که به هر دلیل از قدرت سیاسی اقتدار گرا ضربه خورده وبطور طبیعی در کنار جنبش زنان قرار گرفته اند. به معنایی برای ایجاد همدلی هرچه بیشتربین فعالان سابق وپیوستگان جدید به جنبش زنان لازم است که توافقات در سطح کف مطالبات مطرح شود تا در واقعیت اجتماعی کنونی، سرمایه های اجتماعی بیشتری جذب  جنبش زنان گردد که توان ماندگاری آن را افزون کند. من فکر می کنم در واقع پیگیری سیاست دو گام به پیش، یک گام به پس امکان بقای جنبش زنان رابیشتر  می کند.این یاری گرفتن ها که از طریق همکاری و تعاملات در چارچوب اصول و ارزشهای مشترک میان جنبش های اجتماعی- انتقادی و شخصیت های تأثیرگذار، و با حفظ استقلال و احترام متقابل به هویت جنبشی یکدیگر صورت می گیرد، از اساسی ترین راههای افزایش امکان بقا و ماندگاری جنبش های اجتماعی اصلاحی در شرایط سرکوب است. زیرا جنبش های اجتماعی که سرمایه ای جز نفوس مردمی ندارند، تنها در وحدت و یاری به یکدیگر است که می توانند سرمایه های خویش را برای پایداری و ماندگاری افزایش دهند. آنها به یاری یکدیگر، هر قدر که بتوانند تاریخ بقای خویش را افزایش دهند، حتی اگر به چشم نیایند، قادر خواهند شد شرایط و زمینه های فکری و عینی گسترش بالفعل خویش در آینده را نیز فراهم کنند.

به نظر من جنبش زنان ایران در حال حاضر در چنین موقعیتی قرار دارد و ما در جامعه ایران عیناً مشاهده می کنیم، طیف های گوناگون فعالان جنبش زنان به فراخور توان و موقعیت و نقش و پایگاهی که در جامعه دارند، در جهت ماندگاری جنبش و پرکردن جاهای خالی افراد مؤثر و بازسازی آن در نقش جنبش اجتماعی اصلاحی با هویت زنانه در واقعیت حیات اجتماعی ایران، تلاش می کنند.

 

ولی آیا تلاش های گروههای مختلف زنان که در حوزه های گوناگونی کار می کردند امروز تحت تأثیر جنبش سبز بی رنگ یا کم رنگ نشده است؟

 امروزه در جنبش زنان، تمامی آنهایی که در حوزه های آگاهی بخشی و روشنگری های اجتماعی چون نهادهای کارآفرینی زنان و سازمانهای غیردولتی حمایتی و هم اندیشی ها و همگرایی های زنان و کمپین ها و نهادهای حقوق بشری، مبارزه با تبعیضات جنسیتی را در دستور کار خویش قرار داده بودند، هم چنان به کار خویش مشغولند و بیمی از نامریی شدن در قبال فعالیت های جنبش سبز به خود راه نمی دهند. زنان ایرانی چنان در تصاویر جدیدی که در خلال فرایند شکل گیری جنبش سبز از خویش ساخته اند تماشایی شده اند که دلیلی برای نگرانی از نادیده گرفته شدن ندارند. بسیاری از زنان فعال در جنبش زنان و بسیاری دیگر از زنانی که در حاشیه این قبیل فعالیت ها قرار داشتند در قبال هزینه هایی که مشارکت در انتخابات و شکل گیری جنبش سبز و سرکوب ها بر آنان وارد ساخت، توانستند نمایشی با شکوه از مقاومت و ارتقای آگاهی های جنسیتی و حقوق شهروندی زنان در ایران را به تماشای جهانیان بگذارند. آنها با نوشتن نامه های عاشقانه، با برگزاری شجاعانه مراسم و آداب زندگی خانوادگی مثل جشن تولد و مراسم عید و عزا پشت درهای زندان توانستند تصویر متفاوتی از زن ایرانی مسلمان و روابط زناشویی و خانوادگی مرد و زن ایرانی راارائه کنند که با تصاویر کلیشه ای آنچه در حافظه تاریخی جامعه وچیزی که در سینما و تلویزیون از روابط خانوادگی و زناشویی ایرانیان به چشم می خورد (که مرد با چند قدم فاصله جلو حرکت می کند وزن پشت سر او...) زمین تا آسمان فرق می کرد. واقعیت این است که زنان توانستند در عین چالش روزمره با قدرت سیاسی حاکم کلیشه های تواب سازی خفت بار وقهرمان پروری تخیلی در قبال فشارهای وارده در زندان را بی اعتبار سازند. آنها توانستند از طریق وارد کردن سیاست در زندگی روزمره خویش، تلاشهای عمیق و گسترده زنان در حوزه عمومی برای توزیع عادلانه قدرت را مرئی و آشکار سازند. بدین ترتیب هم اکنون بخش های وسیعی از جامعه ایران و بسیاری از همان ادم هایی که به فعالیت های جنبشی زنان بی تفاوت و بی اعتنا بودندو حنبش زنان را جنبشی شیک می دانستند، امروز با انان احساس همدلی میکنند چون خود فعالانه وارد عرصه مطالبه حقوق خویش شده اند  و در چالش با گسست هایی چون گسست دولت- ملت و گسست طبقاتی، قومی، حقوقی، مذهبی و جنسیتی حاکم  قرار گرفته اند.

نادیده گرفتن حقوق شهروندی زنان و عدم استیفای کامل حقوق شهروندی زنان، وضعیت مصنوعی تحقیرآمیزی برای زنان ایجاد کرده است که هیچ تناسبی با توانمندیها و موقعیتی که زنان برای خویش تدارک دیده اند ندارد. از این رو می بینیم که اکثریت زنان شهری با نگرش ها و سبکهای مختلف و گوناگون و بعضاً متضادزندگی در یک صف وهمراه با یکدیگر، با تمام وجود خواهان تغییر وضعیت کنونی خویشند و به طور طبیعی در کنار جنبش سبز برای تغییر قرار گرفته اندو از پرداخت هزینه در این راه نیز ابایی ندارند.

 

اما نگرانی هایی در میان برخی فعالان جنبش زنان وجود دارد مبنی بر اینکه، هویت مستقل جنبش زنان و یا مطالبات مشخص آنان تحت الشعاع هویت سیاسی جنبش سبز قرار بگیرد؟

 هر چند نگرانی های برخی فعالان جنبش زنان در خصوص نادیده گرفتن تلاشهای زنان در بستر سازی جنبش های دموکراسی خواهانه در ایران، ریشه تاریخی دارد، اما این دوستان باید توجه داشته باشند که برای آنها پیروزی بزرگی است که شاهد  به هم پیوستن خرده جنبش ها به یکدیگر و پدید آمدن جنبش فراگیر مطالبه محور و گسترده ای هستند که خود در پدید آمدن آن نقش اساسی ایفا کرده اند. در واقع جنبش سبز محصول تلاشهای بی وقفه برابری خواهانه و ضد تبعیض زنان، دانشجویان، کارگران، و معلمانی است که از طریق همین خرده جنبش ها اگاهی های حقوقی و جنسیتی خود و جامعه را افزایش داده و بسیاری از مردم را از صورت یک تماشاچی بی تفاوت، به یک فعال جنبش اجتماعی تبدیل ساخته اند که در نتیجه بسیار پر قدرت تر مطالبات تاریخی خویش را پیگیری می کنند. چه پیروزی ای بیشتر از این برای فعالان جنبش زنان می تواند متصور باشد که کوششهای بی وقفه و خستگی نا پذیر آنها سبب شود تا حق به حقدار برسد. برای ما که با قیم سالاری مبارزه می کنیم، چه چیزی بهتر از اینکه مردم و به ویژه زنان، خود آگاه شده و پیگیر مطالبات خویش گردند؟ به نظر من خرده جنبش های اجتماعی چون قطرات باران در درون رودهای کوچک به یکدیگر می پیوندند و به دریایی که از آن برخاسته اند بازمی گردند؛ و هر بار مؤثر و پرتجربه تر از پیش. نوشدن و توسعه هم چیزی جز این رفت و بازگشت دائمی نیست.

 

به نظر شما جنبش سبز چه تأثیرات مشخصی بر فعالیت ها یا چشم انداز آتی جنبش زنان داشته و یا چه تأثیری از جنبش زنان پذیرفته است؟

به نظر من جنبش سبز و جنبش زنان از طریق مطالبات و انتظاراتی که از یکدیگر و از حکومت دارند و همچنین از طریق تبادل نظریات و تجربیات خویش و به واسطه همکاری هایی که می توانند با یکدیگر در ساخت شبکه های اجتماعی داشته باشند، قادر به تأثیرگذاری متقابل بر یکدیگرند.

شباهت های آشکار و غیرقابل انکار موجود میان جنبش سبز و جنبش زنان، حاکی از تأثیر و تأثرات متقابل این دو جنبش از یکدیگر است. شباهت در مطالباتی که مشخصا در خواست تغییر رفتار اقتدارگرایی و اقتدارجویی دولتمردان به رفتاری مسالمت آمیز و محترمانه با شهروندان خود را نمایان می سازد؛ تکثرگرایی، دموکراسی خواهی، قانون مداری، پیگیری حقوق شهروندی، استفاده از روشهای اعتراضی مدنی و گفتگوی انتقادی برای بیان مطالبات و منبسط بودن و رفتار عقلانی فعالان این جنبش ها برای پذیرش دیدگاه های انتقادی و بهره مندی از تجربیات و نظریات شهروندان در جهت پیشبرد آرمانها و اهداف جنبش و... بیانگر این واقعیت است که نقاط اشتراک جنبش سبز و جنبش زنان، بیش از نقاط تفاوت و افتراق آنهاست.از جمله مهمترین مطالباتی که جنبش سبز بر آن پای می فشارد حقوق شهروندی است. منظور از حقوق شهروندی، سه دسته حقوق مدنی، حقوق اجتماعی و حقوق سیاسی است. حقوق مدنی شامل حقوق اساسی چون آزادی های شخصی و آزادی بیان و آزادی پس از بیان و آزادی عقیده و اندیشه و برابری در پیشگاه قانون است.حقوق اجتماعی، شامل داشتن حق رفاه، حق امنیت، حق برخورداری از زندگی انسانی با استانداردهای معمول جوامع انسانی، حق سوادآموزی و بهره مندی از خدمات اجتماعی.و حقوق سیاسی که شامل حق شرکت در اعمال قدرت سیاسی، حق مشارکت در تعیین سرنوشت خویش، و حق انتخاب کردن و انتخاب شدن و... می باشد. اینها همه حقوقی است که جنبش سبز و جنبش زنان ذیل حقوق شهروندی مطالبه می کنند. هم از این روست که فعالان جنبش زنان از نظریه پردازان و فعالان جنبش سبز انتظار دارند، وقتی از آرای زنان و حق آنها برای به حساب آمدن این آرا دفاع می کنند، صراحتاً باورهای کلیشه ای و آدابی که منجر به تعمیق گسست های جنسیتی و گسترش تبعیض ها می شود را نیز به چالش بکشند.مهمترین اثری که چنین مطالبه ای از سوی جنبش زنان بر جنبش سبز می گذارد این است که توجه به نظریات  فعالان ودرک دغدغه های زنان، سبب همراهی  هرچه بیشتر تعداد زنان با جنبش سبز میگردد ودر عین حال نظریه پردازان و رهبران جنبش سبز را از تقلیل یافتن به بازیگران عرصه خصوصی قدرت سیاسی، باز می دارد و به رهبران پیشرو و قابل اعتماد اجتماعی در عرصه عمومی تبدیل می کند.

فعالان جنبش زنان در ایران معتقدند، بسیاری از باورهای سنتی که نقوش کلیشه ای تبعیض آمیز را تولید می کنند، اعتبارشان رادر بدنه اجتماعی جامعه، به ویژه در شهرهای بزرگ و نزد جوانان که اکثریت جمعیت ایران را تشکیل می دهند، از دست داده اند؛ و چالش با آنها به منظور کنار گذاشتن شان خواست مردم و فعالان سایر جنبش های اجتماعی نیز هست. مثلاً وقتی مجید توکلی یکی از فعالان معترض دانشجو را دستگیر و به طور تحقیرآمیزی اعلام می کنند که وی را با لباس و حجاب زنانه گرفته اند، بسیاری از مردان جوان با پوشیدن لباس زنانه و گرفتن عکس با چادر و مقنعه و قرار دادن این عکس ها در معرض تماشای عموم، این باور کلیشه ای که پوشیدن لباس زنانه نشانه ترس و تحقیر مردان تلقی می شود را رد کردند.از سوی دیگر اگر اصلی ترین دستور کار جنبش زنان را پیگیری گسست های جنسیتی و مبارزه علیه روابط تبعیض آمیز حاصل این گسست بدانیم، آنگاه مهم ترین تأثیری راکه جنبش سبز بر جنبش زنان می تواند بگذارد، باید چالش فراگیر جنبش سبز با مجموعه گسست های طبقاتی، قومی، مذهبی و ملی و جهانی، شهری و روستایی و دولت- ملت تلقی کنیم. گسست هایی که جنبش زنان هنوز خود را در مواجهه و چالش جدی با آنها قرار نداده است. در این صورت بدیهی است که فعالان و نظریه پردازان جنبش سبزنیز متقابلا از جنبش زنان انتظار داشته باشند که با استفاده از تجارب خویش در هم اندیشی های مسالمت آمیز و همگرایی های متکثر و تجربه مؤثر در ایجاد کمپین ها از طریق برقراری ارتباطات شبکه ای به جلب حمایت و هم سو ساختن بی تفاوتها، ناآگاهان و تماشاچیان وحشت زده به جنبش سبز بپردازند.

 

با اینهمه آیا حقوقی هم هست که مشخصاً جنبش زنان آنها را پیگیری می کند؟

بله؛ و تفاوت اساسی جنبش زنان با جنبش سبز در همین جا است. جنبش زنان خیلی پیش تر از جنبش سبز و گام هایی بسیار فراتر از جنبش سبز برای نیل به حقوق شهروندی برداشته است. جنبش زنان از یکصد سال پیش تا کنون علاوه بر چالش با دولتمردان و سیاست های تبعیض آمیز جنسیتی آنها، به چالش با باورها و آداب و رسوم و عقاید کلیشه ای که بر روابط تبعیض امیز و نابرابر بین زن و مرد تأکید دارند نیز پرداخته است. زیرا زنان عدم توازن بین حقوق سیاسی، اجتماعی و مدنی و خانوادگی زنان را نه تنها ناشی از تصمیمات اقتدارجویانه دولتمردان بلکه ناشی از نگرش و باورهای کلیشه ای می دانند که بر سطوح بالایی و لایه های حیاتی مدیریت اجتماعی غلبه دارد و در سیاستگذاری ها و تصمیم گیری های سیاسی، اجتماعی تبعیض آمیز خود را نشان می دهد.فعالان جنبش زنان از دیرباز بر این باور بوده اند که هر چند سالهاست دولتمردان ایرانی دیگر به چشم رعیت به زنان نمی نگرند، اما در عین حال حاضر نیستند حقوق شهروندی زنان را به طور کامل به آنها بدهند، و یا برای ایجاد فرصت های برابر و فارغ از تبعیضات جنسیتی در حوزه های گوناگون اقتصادی، اجتماعی و سیاسی برای زنان اقداماتی اساسی انجام دهند. زنان ایرانی در قبال انجام تکالیف برابر شهروندی، چون پرداخت مالیات، پرداخت حق بیمه، رعایت قوانین، دفاع از کیان خانواده و ملت، و مشارکت در عرصه های سیاسی و اجتماعی، اقتصادی، حقوق کامل و برابر شهروندی دریافت نمی کنند. مثلاً در حقوق اجتماعی که از زیرمجموعه های حقوق شهروندی است و زنان به عنوان انسان کامل به آن رأی داده اند، حجم نابرابری حقوق شهروندی را از زبان آمار و ارقامی که سازمان آمار ایران ارائه می دهد می توان بهتر درک کرد. به طور مثال طبق آمار، اکثریت زنان شهرنشین ایرانی باسوادند و بسیاری از آنها علیرغم داشتن تحصیلات عالیه، خانه دار محسوب می شوند. در حالیکه اغلب زنان روستایی کم سواد و کشاورز اند، و در ایران خانه داری و کشاورزی زنان شغل محسوب نمی شود و دستمزدو بیمه وحق بازنشستگی واز کار افتادگی به آنان تعلق نمی گیرد. از این رو می بینیم که هنوز اکثریت زنان خانه دار و کشاورز ایرانی مستقل از مرد سرپرست خانوار تحت عنوان شوهر یا پدر، از حق برخورداری از زندگی با استانداردهای معمولی یک جامعه برخوردار نیستند. حق بهره مندی از خدمات بهداشتی، بیمه های اجتماعی و ازکار افتادگی، حق انتخاب شغل و حق داشتن رفاه و اوقات فراغت و امنیت اقتصادی را دارا نیستند. آنها تنها به خاطر جنسیت زنانه شان از استیفای کامل حقوق شهروندی و حق برابری در برابر قانون محرومند.با توجه به جمعیت سی و چند میلیونی زنان ایرانی می توان حجم و عمق و گستردگی نارضایتی زنان را از قرار گرفتن در چنین وضعیتی درک کرد. این نارضایتی زنان سبب هجوم آنان به بازار کار و کوچ دستجمعی انها به خارج از خانه و گریز آنان از ازدواج و تشکیل خانواده و افزایش امار طلاق، افزایش روحیه افسردگی در زنان و افزایش اعتیاد، افزایش آمار بزهکاری و جرم وجنایت زنان در جامعه شده است.به نظر می رسد اصرار دولتمردان جمهوری اسلامی بر سیاست خانه نشین کردن دختران در چارچوب هویت زن خانه دار، و جمع کردن چند زن به عنوان همسر تحت سرپرستی یک شوهر، بی ارتباط با این نابرابری حقوقی شهروندی  زنان نیست. زیرا زنان در ایران تا هر سنی،  وقتی که هنوز ازدواج نکرده اند، اگر به تحصیل اشتغال نداشته باشند، در لیست بیکاران سربار دولت قرار می گیرند و ضمن افزایش امار بیکاران، وظیفه و مسئولیت دولت برای تأمین شغل، بیمه و بهداشت، مسکن و اوقات فراغت و... را زیاد می کنند.

چه بسا دولت فکر می کند اگر این دختران را به خانه بخت بفرستد، آنگاه می تواند تمام این مسئولیت ها را به گردن شوهر بیندازد و نفسی به راحتی بکشد و در بودجه ای که می بایست صرف تأمین اشتغال و بیمه و مسکن آنها شود هم صرفه جویی می کند. در نادیده گرفتن حقوق شهروندی و اجتماعی زنان همین اشاره کافیست که بگویم علیرغم اینکه قانون اساسی دولت را موظف به تأمین بیمه زنان خانه دار و از کارافتادگی و در راه ماندگی انان کرده است، با گذشت بیش از  سی سال از انقلاب هنوز زنان خانه دار فاقد حق بیمه و از کارافتادگی و... هستند.در حقوق سیاسی از جمله حقوق شهروندی هم زنان هنوز حق مشارکت و مداخله در اعمال قدرت سیاسی و دخالت در حوزه های کلان تصمیم سازی و تصمیم گیری های سیاسی را ندارند.در حقوق مدنی هم هنوز حق شهادت زن و حق قضاوت وسایرحقوق او در خانواده به طور کامل و برابر با شهروند درجه یک به زنان تعلق نمی گیرد و آنها فقط به خاطر جنسیت شان علیرغم انجام کامل وظایف شهروندی، به شهروند درجه دوم تبدیل می شوند.

 

به نظر شما تفاوت حضور زنان و مردان در این جنبش با توجه به محدودیت های جنسیتی موجود در جامعه را چگونه می توان بیان کرد؟

در واقع ما در این جنبش با دو نوع حضور مواجهیم. یک حضور مجازی اینترنتی که محدودیت های جنسیتی در آن کاملاً رنگ می بازند و نوعی برابری مجازی جنسیتی در آن به چشم می خورد و محل خوبی برای تخلیه هیجانات و البته اگاهی بخشی و افشا گری است زیرا کسی آنجا ترا نمی شناسد. به لحاظ کمی تفاوت معناداری بین تعداد وبلاگ نویسان زن و مرد و خبرنگاران و فعالانی که در فیس بوک ها و سایر عرصه های مجازی درباره جنبش سبز می نویسند و می خوانند و نمایش می دهند وجود ندارد.در عرصه واقعیت اجتماعی هم من تفاوت بارزی بین حضور و فعالیت های جنبشی بین فعالان زن و مرد در جنبش ندیدم.مثلاً پارسال همین موقع ها بود که شوق مشارکت در انتخابات انگیزه بخش شکل گیری جنبش سبز شد. زن و مرد و بخصوص دختران و پسران جوان از جناح های مختلف با هیجان و شور فوق العاده وانرژی فراوان از طلوع صبح تا پاسی از نیمه های شب گذشته مشغول فعالیت به نفع کاندیداهای مورد نظر خویش بودند و هیچ خبری از بداخلاقی یا توهین و خشونت و یا جسارت های فیزیکی و زبانی بین زن و مرد و یا بین طرفداران کاندیداها نبود. جالب اینکه در نیمه های شب، دختران طرفدار جناح اصولگرا را می دیدیم که با سر و وضعی کاملاً مدرن یا سنتی به تبلیغ برای کاندیدای مورد نظرشان مشغول بودند و کسی هم متعرض دیگری نمی شد. پس از انتخابات هم در تجمعات اعتراضی میلیونی زن و مرد، دختر و پسر جوان و پیر، کنار هم شرکت داشتند و در مواقع لازم به یکدیگر کمک می کردند و حتی یک خبر رسمی و یا غیررسمی از بدرفتاری های جنسیتی که به طور معمول در رفتار روزمره و زندگی عادی مردم در سطح شهر دیده می شود، گزارش و تأیید نشد.اما از نظر کمیت حضور زن و مرد در فرایند شکل گیری و موجودیت یافتن جنبش سبز به نظر من حضور زنان چنان چشمگیر بود که به نظر می رسید زنان بیش از مردان در متن جنبش حضور دارند. ولی من فکر می کنم به دلیل جوان بودن جامعه ایران و عبور جوانان ایرانی از محدودیت های فرمایشی جنسیتی، به لحاظ کمّی تفاوت معناداری بین حضور زن و مرد در این جنبش وجود ندارددر واقع جنبش سبز و تجمعات اعتراضی اش این خاصیت را داشت که ذهنیت برابری خواه و ضد تبعیض دختران و پسران ایرانی را که در بطن و متن جامعه پنهان بود، عینی و مریی کند. زنان با حضور انبوه خود در جنبش سبز کیفیتی عقلانی، صبورانه، و ضد خشونت به این جنبش داده اند. به ویژه در وجه مدارا گری و مسالمت جویی این جنبش دو نکته حائز اهمیت است:

اول آنکه نگاه زنان به نیروهای سرکوبگر نیز نگاهی دلسوزانه است. زیرا اغلب زنان نیروهای سرکوبگر را قربانی جهل و فقر می بیند و برای انها فرصت بازیابی قائلند.دوم آنکه حضور زنان مانع از گسترش رفتارهای خشونت آمیز متقابل که جنبش مدنی سبز را به سمت جنبش سیاسی انقلابی سرخ می کشاند، می شود.انها با حضور خود در متن جنبش سبز پایه های اصلاح طلبی و مسالمت جویی جنبش سبز را در سطح و عمق  جامعه محکم می کنند.

 

تفاوت حضور کمی و کیفی نسل انقلاب ونسل امروز در جنبش سبز چگونه قابل مقایسه است؟

 به لحاظ کمی، صرف نظر از راهپیمایان جنبش سبز در تهران، تعداد شرکت کنندگان در تجمعات پیش از انقلاب نسبت به جمعیت کشور در سال 57 در شهرستانها بیش از جمعیت راهپیمایان شهرستانی در جنبش سبز بود.اما به لحاظ کیفی تفاوتهای قابل توجهی این دو نسل با یکدیگر دارند. اگر به این واقعیت معتقد باشیم که جنبشها رنگ و بوی آرزوها و آرمانها و اهداف پدیدآورندگان شان را به خود می گیرند، انگاه می توانیم ادعا کنیم که جنبش سبز، جنبشی مدنی مطالبه محور، دموکراسی خواه، غیرایدئولوژیک و اصلاح طلب ومسالمت جو است. زیرا پدیدآورندگانش جوانانی واقع بین اند که می دانند چه می خواهند، انها بیش از آنکه خواهان در هم ریختن ساختارها باشند آرزومند تغییر مسالمت آمیز رفتار سیاستمداران هستند. این نسل برخلاف نسل انقلاب به زندگی شاد و توأم با هنر و موسیقی و فناوری علاقمند است. از ژنده پوشی و فقیرنمایی انقلابی بیزار است و در عین حال محدودیت های خود را می شناسد. به فردیت خود و دیگری احترام می گذارد ودیگری را نیز مانند خود دارای نیازها، امیال و نگرش خاص خود می داند به این لحاظ براساس هنجارهای دوستی و عشق نه تنها بر فردیت که بر انسانیت طرف مقابل اش احترام می گذارد.این نسل برابری خواه و ضد تبعیض است. از مطلق کردن آرمانها و عقایدش پرهیز دارد. نوگراست و در عین حال به دنبال اتوپیا نیست بلکه خواسته هایش در جنبش سبز متکی به واقعیت و در حد امکانات عینی است که در اختیار دارد. از این رو قدرت طلب نیست. با تمام خصوصیاتی که برای این نسل که بدنه جنبش سبز را ساخته است بر شمردم، باید این را هم اضافه کنم که این نسل زاده و پروریده و بازمانده همان نسل انقلاب است که با عبور از ذهنیت آرمانی وانقلابی والدین اش، تلاش می کند تا راه های عملیاتی و عینی تازه ای برای دستیابی به جامعه ای توسعه یافته توأم با آزادی و برابری و رفاه و امنیت و دموکراسی را تجربه کند.