|
آری
این چنین بود
برادر!
چقدر
شیرین است
دیدن این روز.
روز روئیدن
تفکرِ تو از
شاخه های
خودت، از
ریشه هایت،
از این تنه
تنومند پیر. به
خودم می گفتم
این مردان
هنوز
ایستاده اند
بر
باورهایشان.
خوشحال بودم
که نمی شکنید.
گفتم آنان به
جامانده از
روزگارهای
سختند. از نسل مبارزه
و انقلاب و
جنگ. می
دانستم که
تجربه ی اتاق
های تاریک را
در خورجین
خاطراتتان
دارید. می
گفتم که چه
خوب تاب
آورده اند. باور
کردم هنوز می
توان بر
باورهای
خشکیده، محکم
ایستاد. اما
نمی دانستم
که اگر بشکنی
چه بر سر
باورهایت می
آید. می گفتم
نکند تمام
شوید و از آن
همه شکوه
تنها درخششی
از دور به جا
بماند. ترسی
پنهان مرا از
نسل شما دور
می کرد. از
باورهایتان.
من به تو و نسل
تو اعتراض
داشتم. هنوز
هم دارم. اما
ترس من می گفت
بگذار آن را
برای فردایی
دیگر. می گفتم
کم نیاورده
اند این
مردان. مردان
سر سخت آرمان
های من. اما
حالا می
خواهم از
مصطفایی
بزرگتر سخن
بگویم. کسی که
برابر زور و
تهدید و ترس و
تاریکی خم نشد،
اما برابر
وجدان
تاریخی اش سر خم
کرد. تو را
دیدم که نه
برابر سر
نیزه های تیز که
برابر نگاه
تیز پرسش های
نسل من
متواضعانه لب
به اعتراف
گشودی.
جوانیِ
انقلابی ات
را نقد کردی.
خامیِ راه
رفته ات را در
کوره گداخته
اعتراف به
محک آزمون
دوباره
گذاشتی. شاخه
های خشکیده
ات را بی ترس
شکستی. خودت را
هرس کردی. کسی
می گفت
انتقاد توهم
سلامت را از
بین می برد. تو
توهم شاخه
های خشکیده
را نقد کردی،
تا از ریشه
هایت برویی.
من دارم
جوانه های
روئیدن را حس
می کنم. دیگر
نمی ترسم از
شکستن سکوت.
حالا می فهمم
تا نقد نکنم،
نمی رویم. رشد نمی
کنم. تو به
تاریک خانه ی
خاطراتت
نخزیدی.
ایمانت به
آفتاب و آب را
به رخ کشیدی.
خاکی را که در
آن ریشه داری.
نسل من از خوب
بودن خسته
است و
گستاخانه
خطر می کند
زیستن را در
راه های تازه
و نرفته. نسل
من به جسارت
زیستن و
روئیدن بیش
از شکوه نیاز
دارد. من می
خواهم به
رفتنم
افتخار کنم
نه به خاطره
هایم. تو تا
دیروز خاطره
ای خوش نقش
بودی که به
بودنت در
تاریخ کشورم
می بالیدم.
اما امروز تو
اتفاق مهمی
برای زیستن و
رفتنی. اگر تا
دیروز تنها
بر تنه
تنومند تو
تکیه می
کردم، امروز
روش زیستن،
راه رفتن بر
خرابه های
خویش و
دوباره
روئیدن را از
تو می آموزم. این
نامه را باید
هزار بار
خواند تا
فهمید با خود
چه کرده ای. من
هر روز جرعه
ای از آن را می
نوشم تا
خنکای آن را
سرمایه
حرکتم کنم در
این راه سخت و
طولانی که
تشنه
فهمیدنیم.
برای من مهم
بود بدانم چه
بر شما رفت که
آن انقلاب به
جایی رسید که
خودتان
برابر هم صف
آرایی کردید
و این چنین بر
چهره هم
ناخن کشیدید.
اما برای شما
مهم تر است
نقد راه رفته
تان. برای من
مهم است
بدانم که
امروزم را
چگونه زندگی
کنم، تا فردا
به امروز تو
مبتلا نشوم.
رخنه روز
اول به واقع
چنین گشوده و
فراخ نبود.
گرچه رخنه ای
ویران کننده
بود که امروزش
این چنین سر
سخت مانع هر
ترمیمی است.
فاصله ها و
تفاوت های
آنچه می
خواستید و
آنچه شده است
را من هم می
دانم. چطور شد
و راه رفته
چگونه به
اینجا رسیده
است مهم است.
نگرش های
متعارض چگونه
کنار هم تا به
اینجا
همدیگر را
تاب آوردند
که این گونه
مقابل هم
قرار گرفتند،
این ها باید
تحلیل شود. اما
حالا مهم این
است که
مسئولیت راه
رفته را پذیرفته
ای و بار آن را
به دوش کشیده
ای. خطایی که
به گفته خودت
و تایید
تاریخ سکوتی
بود آن جا که
شاید فریاد
نیاز داشت.
سکوتی از سر
ملاحظه و نه
در جهت منفعت
طلبی. اینها
روشن است. اما
جراحی آن
روزها برای
آینده حیاتی
ست. نمی دانی
چقدر در
نگاهم بزرگ
شدی که از نسل
من پوزش
خواستی. نسلی
که دست
پرورده خودت
بود. از تحمیل
سبک زندگی
خودت به همه.
از آوردن
حوزه عمومی
به حوزه
خصوصی مردم.
نمی دانی
چقدر تو را
ستودم که چنین
ساده و عریان
بار سنگین
همه ی دوستان
و مخالفانت
را یک تنه به
دوش کشیدی.
این جملات
مرا لبریز از
تو کرد. خدا می
داند سالهاست
این حرف در
گوشه ی ذهنم
بی پاسخ
مانده بود، ساکت
و مغموم و
ترسیده. "بايد
از تحميل يك
سبك زندگي به
شهروندان و
دخالت در
حريم خصوصي
آنان معذرت
خواست. خطاي
ما آن بود كه تصور
ميكرديم ما
انسانهاي
متوسط
قادريم در
ميخانهها
را ببنديم،
بدون آنكه
لازم باشد
درهاي تزوير
و ريا را باز
كنيم. اشتباه
ما اين بود كه
در عمل به
برخي امور
عرفي تقدس بخشيديم،
غافل از آن كه
تلاش مذكور
عقيم و نتيجه
اش عرفي شدن
بسياري از
مقدسات است.
بزرگترين
خطاي ما
تعميم
مناسبات
سياسي در عصر
"عصمت" به عصر
"غيبت" بود.
نتيجه چنين
بينشي و عمل
بر اساس آن،
احياي
مناسبات
حكومت معصوم
در دوره حكومت
رهبران
غيرمعصوم
نبوده و
نيست، بلكه
سست كردن
پايههاي
اعتقادي
شهروندان،
به ویژه نسل
جوان به عصمت
و علم لدني
معصومان و تضعيف
مباني
ايماني و
اخلاقي
جامعه بوده
است. در حقيقت
سالها طول
كشيد تا
كاملاً درك
كنيم حكومت
در عصر غيبت،
با وجود و
حضور انسانهاي
متوسط كه نه
به همه اسرار
و رموز جهان و
جامعه و
انسان
آگاهند و نه
از حب و بغضها
و منافع شخصي
بري هستند،
نميتواند
سعادت اخروي شهروندان
را تأمین
کند." وقتی
خودت را موظف
کردی به نسل
من پاسخ دهی
فهمیدم تو
تنها باوری
محکم و
ماندگار و بی
تحرک نیستی.
از تو زندگی
جوانه می زند.
انتخاب ما نادرست
نبود. ما تو را
درست دیده
بودیم. تو را
به درستی در
چشم انداز
خود قرار
داده بودیم.
راستش نقد ما
ساده تر از
این ها بود که
گفته ای. من
دلم می خواست
غبار نشسته
بر چهره ات را
پاک کنم. اما
تو کاری کرده
ای کارستان.
از اعماق
شروع کرده ای. باور
کن من که از
نسل جسارت و
خطرم این
چنین توانی
را در خود نمی
بینم. که تو
این قدر شفاف
خودت را
عریان در
اختیار
نقدهای ما
قرار داده ای.
من این جملات
را بارها
خواندم "عذرخواهي
از نسل جديد
البته محدود
به آن مواردي
نيست كه به
اجمال گفتم.
بايد اين
دِين در همان
فضاي گفتوگويي
ادا شود و چه
بسيار خطاها
كه من به آنها
آگاه نيستم،
جوانان ميتوانند
روح مرا با
انتقادها و
پرسشهاي عميق
خود صيقل
دهند و مصفا
كنند. در
جريان همين
بازنگري
انتقادي به
گذشته، اگر
توفيقي دست دهد،
كوشش خواهم
كرد تصوير
خود از
انقلاب اسلامي
را ترسيم كنم
و تفاوتهاي
آن را با
ديدگاهها و
عملكرد
مدعيان
امروزين
جمهوري
اسلامي با
شرح و بسط
بيشتري
بازگويم.
اکنون که به
برکت جنبش
سبز، شرایطی
فراهم شده تا
بسیاری از
طرف های
درگیر
منازعات
خونین دهه 60 با
بازخوانی
انتقادی آن
سال ها به این
نتیجه برسند
که آن همه
خشونت و خون
ریزی «ضرورت
تاریخ» نبود و
می شد از بروز
آن رخدادهای
تلخ و ناگوار
اجتناب کرد،
باید این
فضای نقد را
زنده نگه
داشت؛ زیرا
انرژی فوق
العاده ای
آزاد خواهد
شد که می
تواند عقب
ماندگی ملی و
نیز تنگ نظری،
انحصارطلبی
و بی اعتنایی
نسبت به
دیگری و حقوق
او را در عرصه
سیاست، پشت
سر گذارد." من تو
را نشناخته
ام که اینک
چنین سربلند
برابرم
ایستاده ای.
نسل من تو را
می خواهد. نسل
من به باورها
و نقد
باورهای تو
نیاز مبرم دارد.
راه نسل من
برای فردا به
راه رفته تو
محتاج است. به
نقد راه و روش
و سبک تو. به
گفتگویی که میان
نسل من و نسل
تو شکل بگیرد.
و این روزها
چقدر چشمانم
می چرخد تا
نامه های هم
قطارانت را ببینم.
موجی که در
این جنبش جایش
خالی بود تا
هر بی ریشه ای
مجالی پیدا
کند خودی
نشان دهد و از
آب گل آلود
ماهی بگیرد.
بسم الله که
میدان هنوز
در اختیار تو
و هم رزمانت
است تا در
کارگاهِ
تاریخِ
یادداشت
هایتان درس
مبارزه مان
دهد. هنوز این
روزهای سخت
آبستن چه
رویاهای
شیرینی است.
در نگاه من این
روزها دیگر
سخت نیست. تو
با شکافتن
تاریخ مبارزه
راه ایستادن
را یادمان
داده ای. |