یک سال پیش
در چنین
روزهایی وقتی
میرحسین موسوی
میزبان اعضای
ستاد
تبلیغاتی
بود، سوالی به
دستاش رسید
درباره «اعدامهای
دهه ۶۰ و
نقش مهندس
موسوی در آن».
موسوی از
دیرینه بودن
سوال گفت و
گفت از ابتدای
حضور در
کارزار
انتخابات ریاستجمهوری
همواره این
سوال را طرح
کردهاند. به
دغدغههای
خود و دلایل
نپرداختن
صریح به آن
اشاره کرد: «در
شرایط حساس و
تاریخیای که
جنبش سبز مردم
ایران در آن
قرار دارد، پرداختن
صریح من به
این موضوع بیش
از هر چیز تبلیغات
سوء و تهمتها
و دروغهای
دستگاههای
تبلیغاتی
حاکمیت را از
نو به سمت
جنبش روانه میکند
و در شرایطی
که همه توان
ما باید صرف
آگاهسازی
تودهها و
اقشار مختلف
مردم نسبت به
وضعیت و سیاستهای
نامناسب و
خطرناک کنونی
شود، باید
برای خنثی
کردن دروغهای
جدید به کار
رود و احساس
میکنم که بحث
درمورد هر
کدام از وقایع
گذشته ما را
به سمت تونلی
میبرد که
انتهایی برای
آن نمیتوان
متصور بود و
ما را از
پرداختن و
تشریح حوادث
کنونی که نقش
تاثیرگذارتری
در زندگی آتی مردم
دارد، غافل میکند
و این بیشتر
به نفع سیاست
جریان حاکم
است؛
بنابراین
ترجیح دادهام
در این موارد
به صورت رسمی
اظهارنظری
نکنم و این را
موکول کردهام
به یک فضای
آرام و بدون
التهاب؛ با
این حال در
این جلسه به
دلیل فضای
صمیمی حاکم به
طور خلاصه و
برای رفع
ابهام به آن
میپردازم.
هرچند برای
درج خبری روی
سایت این حرفها
را نمیزنم
ولی نقل سینه
به سینه آن
توسط جمع حاضر
مانعی ندارد
چون برخی در
این باره
دغدغه جدی دارند.
ماجرا را در
دو بخش توضیح
میدهم: یکی
شرایط حاکم بر
زندانها پس
از انقلاب و
دیگری نقش من
و دولت من در
این موارد».
میرحسین در
باره وقایع و
حوادث دهه ۶۰
چنین
گفت:
در
ابتدا و پیش
از هر سخنی
لازم است بر
سر یک اصل
توافق کنیم،
اصلی که به
نظر من مورد
پذیرش هر
انسانی است آن
هم این که
سیاه، سیاه
است و سفید،
سفید؛ جنایت
را جنایت
ببینیم و به
دست هرکس که
بود محکوم
کنیم. موضعگیری
ما در این
مورد باید
مبتنی بر همین
اصل اساسی
باشد. یک پیش
فرض اشتباه در
این سوال و سوالاتی
از این دست که
در جلسههای
مختلف و فضای
مجازی مطرح میشود
و باید به آن
اشاره کنم لفظ
«اعدامهای
دهه ۶۰» است.
حقیقت این است
که طی دهه شصت
چیزی به نام اعدامهای
دستهجمعی جز
در دو مقطع
وجود نداشت؛
یکی در سالهای
ابتدایی
پیروزی (۵۷-۵۸)
که
مربوط است به
اعدام
وابستگان و
ساواکیها و
کسانی که در
رژیم پیشین
علیه مردم دست
به جنایت زده
بودند یا فاسد
بودند، که
البته در همان
زمان هم
بسیاری از دلسوزان
انقلاب به
نحوه برگزاری
دادگاهها و
نوع اجرای
احکام اعتراض
داشتند چون بعضا
حداقل
استانداردها
و قوانین هم
رعایت نمیشد؛
خب در آن زمان
همه ما گرفتار
یک سری افراطها
یا به اصطلاح
رفتارهای
انقلابی
بودیم که اگر
این دید امروز
را داشتیم
شاید به گونهای
دیگر رفتار میکردیم.
و دیگری همین
ماجرای سال ۶۷
و
اعدام
زندانیان است.
صحبت
در این باره
بدون آشنایی
با وضع زندانها
در آن دوران
ممکن نیست. پس
از انقلاب وضع
زندانها
بسیار
نامناسب بود و
این وضع تا
ابتدای دهه ۶۰
ادامه
داشت. بنده
خاطرم هست که
یکی از دلمشغولیها
و دغدغههای
اصلی شهید
رجایی در
دورانی که
بنده هم عهدهدار
وزارت خارجه
بودم، وضع
زندانها بود.
ایشان
چندباری هم
شخصا به زندانها
سرکشی کردند و
با بررسی
وضعیت
دستورهایی برای
پیگیری میدادند
که البته به
دلیل
اختلافات
موجود بین نخستوزیر
و رییسجمهور
وقت مجال
چندانی برای
رسیدگی قاطع
فراهم نشد و
به مدت کوتاهی
پس از ریاستجمهوری
شهید رجایی هم
که فاجعه
انفجار نخستوزیری
روی داد.
به
هر حال، در
ابتدای
مسئولیت بنده
بهعنوان
نخستوزیر،
گزارشات
روزافزونی از
بدرفتاریها
و قانونشکنیها
در زندانها
به دست ما میرسید
که منجر به
تعیین هیاتی
از سوی من به
سرپرستی آقای
جواد اژهای،
داماد شهید
دکتر بهشتی شد
(که نسبتی هم
با آقای محسنی
اژهای
ندارند) برای
پیگیری وضع
زندانها و
زندانیان.
همان زمان
فشارها و
کارشکنیهای
زیادی برای
توقف فعالیت
هیات از درون
زندانها و
مسئولین آن
صورت گرفت و
میگفتند به
شما و دولت
ارتباطی
ندارد و ما
زیر نظر قوهقضاییه
هستیم و
مسائلی از این
دست، اما بنده
مصر بودم که
این قضیه پیگیری
شود، که در
نهایت پنج، شش
کارتن گزارش
درباره
شکایات برای
من آوردند.
این ادامه
یافت تا در
جلسهای که
بنده همراه
بیست، بیست و
پنج نفر از
مسئولین خدمت
حضرت امام
بودم این را
با امام مطرح
کردم. خاطرم
هست که حضرت
امام وقتی این
مسائل را شنیدند
با لحن و نوع
گفتاری که
تاکنون از
ایشان ندیده و
نشنیده بودیم
با عصبانیت و
تغیر خاص دستور
برکناری
مسئولین خاطی
را در همانجا
صادر کردند و
به بنده تاکید
و سفارش موکد
کردند که
قاطعانه و با
جدیت این
ماجرا را پیگیری
کنم. این چیزی
نیست که کسی
بخواهد انکار
کند چون حداقل
بیست نفر در
این ماجرا
شاهد هستند و
میتوانند
صحت این را
تایید کنند.
نتیجه
این شد که
مسول وقت
زندان اوین
برکنار شد،
البته بعدا
اتفاقاتی
افتاد که بنده
از آن خبری
ندارم و در
نهایت مانع از
عزل وی شد تا بعد
نتیجهاش آن
اتفاقات باشد.
بنده اعتقاد
دارم اگر همان
زمان دستور
امام با مصلحتاندیشیهای
بیمورد زمین
گذاشته نمیشد
شاهد مسائل
بعدی نبودیم.
با این حال،
به پیشنهاد
ما آقای سرحدیزاده
که در رژیم
پهلوی سابقه ۱۵
سال
زندان را داشت
رییس شورای
سرپرستی
زندانها شد
چون فکر میکرددیم
به خاطر این
که سابقه
زندان دارند
شرایط زندان و
زندانی را درک
میکنند و میتوانند
در جهت اصلاح
شرایط موثر
باشند. و واقعیت
هم این است که
شرایط تا حد
زیادی بهبود
پیدا کرد.این
را در نظر
داشته باشید
تا به وقایع سال
۶۷ برسیم.
بد
نیست یک خاطره
دیگری را هم
ذکر کنم. این
را به این جهت
میگویم تا
وضع آن زمان
را بتوانیم
درک کنیم چون خیلی
از مسائل آن
دوران را به
دولت نسبت میدهند
در حالی که
تداخل دستگاهها
و سازمانها و
حرکات موازی
در خیلی جاها
دولت را بیتاثیر
کرده بود.
برای نمونه،
یک زمانی فردی
پیش من آمد و
گفت در
فرودگاه
هنگام پیاده
شدن از
هواپیما عدهای
هستند که دهان
مسافران را بو
میکنند. من
شعر شاملو را
خوانده بودم
که میگفت
دهانات را میبویند،
در این جا هم
بو میکردند
که مثلا کسی
مشروبات داخل
هواپیما مصرف
نکرده باشد.
خب، در ابتدای
قضیه من باورم
نشد. یکی را
برای تحقیق
فرستادم و با
کمال تعجب
دیدم صحت
دارد. بعد که
مفصل تحقیق
کردیم متوجه
شدیم بیش از
ده، دوزاده
دستگاه و
سازمان آنجا
به صورت موازی
فعالیت میکنند
و ناهمآهنگی
هم فراوان پیش
آمده است. میخواهم
این را بگویم
که در خیلی
جاهای دیگر هم
این مسئله بود
و اینگونه
نبود که دولت
مسئول همه
کارهای انجام
گرفته در آن
دوره باشد.
سال ۶۷
پس
از قبول قطعنامه
توسط مرحوم
امام،
منافقان
عملیاتی از غرب
کشور انجام
دادند که
خودشان به آن
فروغ جاویدان
گفتند ولی به
نام عملیت
مرصاد معروف
شد. برنامهشان
هم این بود که
پس از هجوم از
غرب و گرفتن
کرمانشاه به
سمت تهران
بیایند و
جماران، نخستوزیری،
ریاستجمهوری،
صداوسیما و ...
را بگیرند.
بعدا از اسنادی
که به دست آمد
معلوم شد که
ابتدا طبق
برنامه هم پیش
رفتند، یعنی
ساعت ۴:۳۰ از
ارددوگاه خود
حرکت کردند ۵:۳۰
به
مرز رسیده بودند
و ۹:۳۰ یا ۱۰ شب
هم به نزدیکیهای
کرمانشاه و
گردنه
چهارزبر که
الان مرصاد نام
دارد رسیدند و
اگر مقاومت
مردم خود
منطقه نبود
ممکن بود به
اهداف شوم خود
هم برسند. من در
همان زمان که
خبر این حمله
را شنیدم از
طریق تلفنهای
خط قرمز با
مناطق مرزی
تماس گرفتم
چون خاطرم هست
آقای هاشمی آن
زمان در آن
نواحی بودند و
جالب این که
منافقان در
چند کیلومتری
مقر ایشان
بودند ولی
هنوز خبری به
ایشان در این
باره نرسیده
بود. منظور
این که حرکت
آنها غافلگیرکننده
بود و ابتکار
عمل را از ما
گرفته بود و
مقاومت
قاطعانه و
غیرتمند
مردم منطقه
بود که مانع
پیشروی آنها
شد و اگر این
مقاومت نبود،
ارتش،سپاه و
بسیج نمیتوانستند
آن عملیات و
پیروزی را بهدست
بیاورند. این
پیروزی در
حقیقت بیش از
هر چیز نتیجه
حمایت و
استواری خود
مردم بود.
به
هر حال، همان
وقت خبر دادند
که گویا قرار
بوده همزمان
با آغاز یورش
منافقان به
مرزها، در
داخل زندانها
شورشی از جانب
زندانیان
حامی منافقان
صورت بگیرد و
پس از فتح
زندان به
خیابانهای
تهران بیایند
و با پیشروی
دشمن آنها
دست به اشغال
مراکز مهم
دولتی بزنند.
در هر صورت،
این حرکت و
اقدامات شکست
خورد و آن حکم حضرت
امام صادر شد.
بنده چند وقت
پیش در جلسهای
از آقای موسوی
بجنوردی در
این باره سوال
کردم. ایشان
ضمن تایید حکم
امام، اشاره
داشتند که
امام حکم قتلعام
زندانیان را
نداده بودند و
تنها هیاتی تعیین
کرده بودند تا
به این مساله
رسیدگی کنند و
در صورت اثبات
دست داشتن در
توطئه شورش
زندان، در
مورد مجرمان
حکم لازم اجرا
شود. این که
افرادی را
امام به صورت
سازماندهی
شده تعیین
کرده باشند که
اعدام شوند،
آقای بجنوردی
این مسئله را
کاملا رد
کردند و تاکید
داشتند که آنچه
به این صورت
رخ داد مدنظر
امام چنین
چیزی نبوده و
هیات سه نفره
دچار خطا و
سوءعمل شده
است.
هیات
مزبور(۱) براساس
این نامه،
شروع به یک
سری اقدامات
کرد و مثلا
زندانیان را
به صورت گروهی
پیش هم مینشاندند
و سوالاتی
درباره
عقایدشان یا
این که حاضرند
اعتراف کنند و
... سوال میکردند.
حقیقت این است
که بسیاری از
کسانی که اعدام
شدند، مجرم
نبودند و اگر
هم کاری کرده
بودند پیش از
این حکمشان
صادر شده بود
و در حال طی
کردن محکومیت
بودند. برخیها
را ما حتی میشناختیم،
از پیش از
انقلاب و پس
از انقلاب، کسانی
بودند که تنها
کار فرهنگی میکردند،
کتاب مینوشتند،
شاعر بودند،
نویسنده
بودند. حالا
مخالف هم اگر
بودند نهایت
فعالیتشان،
فعالیت قلمی و
فرهنگی بود،
اقدام مسلحانه
نکرده بودند.
اصلا در قالب
سازمان
منافقین قرار
نمیگرفتند.
یکی از آنها
از بستگان
محبوبه
متحدین بود که
مرحوم شریعتی
پیش از انقلاب
متنی را
درباره آنها
نوشت که به
"محبوبه و
حسن" معروف
بود. یا همین
آقای احسان
نراقی جزو
کسانی بود که
در لیست اعدامها
بود و ما پس از
اطلاع تلاشهای
زیادی کردیم
که مانع شویم
و درمورد خیلیهای
دیگر هم پیگیر
بودیم که
البته
متاسفانه کار
از کار گذشته
بود. آنها
حکم امام را
دستآویز
قرار دادند و
به جای مجازات
مجرمان واقعی
دست به یک
تسویه حساب
گسترده زدند
که بسیاری از
آنها مشمول
حکم امام نمیشدند.
بنده
میخوام
بگویم حکم
امام تنها
بهانه بود
برای برخی از
این آقایان.
آقایی که در
آن هیات بود و
من اسم نمیبرم
اصلا خطمشیشان
همین بود که
مخالف را باید
حذف کرد. آن
زمان با همین
خطمشی و تفکر
عمل کرد و پس
از آن هم در
جاهای دیگر همین
را پی گرفت.
تفکر آنها بر
حذف مخالف
است(۲). به هر
صورت اینها
با فردی که در
آن زمان مسول
زندان اوین
بود، شروع به
تسویه حساب و
اعدامهایی
کردندکه اصلا
در جهت منافع
نظام نبود و وقتی
مسولان باخبر
شدند سریع
جلوی آن را
گرفتند.
اینجا
باید نکتهای
را اشاره کنم
که مربوط به
نقش بنده است.
حقیقت این است
که نه بنده نه
هیچ کدام از
سران وقت قوا
از این ماجرا
خبر نداشتند.
در جلسهای که
با سران سه
قوه در همان
زمان داشتم،
کسی نبود در
آن جلسه که با
این کار موافق
باشد. خاطرم
هست حتی آقای
خامنهای در
همان جلسه
ابراز کردند
که «این اعدامها
مثل قیری است
که بر سر نظام
میریزد و همه
را سیاه میکند».
این موضع
ایشان بود.
حالا درست است
که الان ایشان
مخالف بنده
هستند و در دو
موضع متفاوت
قرار داریم
ولی دلیل نمیشود
که بخواهم
دروغ بگویم و
حقیقت تاریخی
را برای
استفاه و نفع
شخصی وارونه
کنم تا چهره
مخالف خود را
سیاه جلوه
بدهم. واقعیت
این است که
ایشان هم
مخالف بود. اگر
این جلسه نبود
شاید ابعاد
واقعه از این
هم وحشتناکتر
میشد.
مرحوم
آیتالله
منتظری هم
بعدا از این
امر مطلع شدند
و آن نامههای
اعتراضی را پس
از اطلاع
نوشتند که
البته تا حدی
جریان دیگر
تمام شده بود
و این که عزل
ایشان را
منتسب به این
قضیه کنند، تا
جایی که من میدانم
چندان درست
نیست. البته
این نامهها
هم تاثیر داشت
اما علت اصلی
به دلیل
ماجرای مهدی
هاشمی بود.
ماجرای عزل
ایشان هم
پیچیدگیهای
زیادی دارد که
جای طرح آن
اینجا نیست و
اگر وارد شوم
تمام نمیشود.
فقط اجمالا
گفتم که
ماجرای مهدی
هاشمی نقش
عمدهتری در
عزل ایشان
داشت.
در
مورد نقش بنده
هم چنانچه
گفتم به هیچ
وجه نه نقشی
داشتم نه
اطلاعی. حتی
با اینکه یکی
از اعضای هیات
سه نفره منصوب
نماینده
وزارت
اطلاعات بود و
قاعدتا وزیر
اطلاعات میبایست
من و دولت را
در جریان میگذاشت،
آقای ریشهری
حتی کلمهای
را هم راجع به
این موضوع
نگفت، نه در
هیات دولت نه
به طور خصوصی
به شخص بنده و
ما در بیاطلاعی
محض بودیم و
وقتی هم
خبردار شدیم
سعی در جلوگیری
داشتیم. این
که بنده نقش
داشتم خلاف
واقع است و
اصلا به ما
اجازه ورود به
این موضوع را
هم نمیدانند
و همانطور که
قبلا گفتم در
ماجرای تحقیق
از زندانها
هم چه کردند،
به طور اولی
در این ماجرا
ما را در بیخبری
مطلق گذاشتند.
با این حال،
این جنایتی است
که رخ داد و
واقعیت این
است که هنوز
هیچ کس از
ابعاد واقعی
آن خبر ندارد
و شاید در
آینده بتوان
بیشتر و جامعتر
به این واقعه
و ابعاد آن
پرداخت.
بنده
در صحبت در
اینباره و یا
درباره مسائل
جنگ تنها به
دانستههای
خودم بسنده
نمیکنم و
تحقیق و
مطالعه هم
داشتهام و
تقریبا بیشتر
تحلیلها و
گزارشها و
اخبار آن را
پیگیری کردهام.
یکی از بهترین
منابعی که به
این موضوع پرداخته
کتاب «خاطرات
عزتشاهی» است
که به این
موضوع به طور
دقیقی پرداخته
است. به هر حال
ایشان انسان
حر و آزادهای
و وقایع را
تحریف نکرده
است. به شما هم
توصیه میکنم
حتما آن را
مطالعه کنید.
البته
این مساله را
باید از زاویه
دیگر هم نگاه
کرد و آن
پرداختن به
جنایتها و
کشتار مردم بیگناه
توسط منافقین
در اوایل
انقلاب است.
این ترورها
موجب خسارتها
و ضایعات
فراوانی شد که
هنوز هم به نظر
بنده جبران
نشده است.
خاطرم هست
زمانی که در
محله نارمک
بودیم بقالی
در محله ما بد
که ما اجناس
خود را از آن
تهیه میکردیم.
ایشان خیلی
فرد انقلابی و
فعالی بود چه
قبل چه پس از
انقلاب. آدم
بسیار مومن و
شریفی هم بود.
به خاطر
فعالیتهای
انقلابیشان
منافقین یک روز
به در مغازه
وی میروند و
تیری به قلب
ایشانشلیک میکنند
و ایشان به
شهادت میرسد.
یا مورد دیگر،
کسی بود که از
همصنفیهای
پدر بنده بود
و چایفروشی
داشت. بسیار
انسان متدین و
پاکی بود. منافقین
به قصد ترور
ایشان به در
منزل وی میروند
که پسر وی در
را باز میکند،
همانجا پسر
ایشان را مورد
هدف قرار میدهند
و پسر دیگر
ایشان هم که
ماجرا دید
برای کمک به
برادرش وارد
ماجرا میشود
که او را هم به
شهادت میرسانند.
حادثه دیگر هم
که مربوط به ۳۰
خرداد سال ۶۰ است
که به بهانه
راهپیمایی
مسلحانه به
خیابان میآیند
و هرکسی که ظاهر
مذهبی داشت یا
به قصد مخالفت
عمل میکرد با
تیغ موکتبری
به آنها حمله
میکردند و
پشت و سینه آنها
را با تیغ
پاره میکردند.
این جنایتهای
فجیع و خیانتها
را هیچکس نمیتواند
فراموش کند یا
به بهانه
وقایع سال ۶۷ نمیتوان
بر این جنایتها
سرپوش گذاشت.
به
هر حال، نکته
مهم این است
که علیرغم
همه این
مسائل، اعدامهای
آن سال بیش از
آنکه حالت
سازماندهی
شده و سازمانی
داشته باشد،
نتیجه یک سری
کجسلیقگیها
و سوءرفتارها
و کژفهمیها
بوده است. ولی
متاسفانه ما
امروز شاهد یکسری
جنایتها و حقکشیها
هستیم که به
صورت سازماندهی
شده، آگاهانه
و با اهداف
مشخص و امنیتی
صورت میگیرد
و این بسیار
خطرناکتر و
فاجعهآفرینتر
از حادثه سال ۶۷ است.
----------------
۱-
هیات
سه نفره منصوب
امام شامل
آقایان نیری
بهعنوان
قاضی شرع،
آقای اشرقی
دادستان
تهران و نماینده
وزارت
اطلاعات (ظاهرا
آقای مصطفی
پورمحمدی)
بود.
۲-
ظاهرا
اشاره مهندس
موسوی به
مصطفی
پورمحمدی است.
هرچند در برخی
جاها و براساس
متنی که دوستان
دیگری در
اختیار یگران
قرار دادند،
این شخص
اسدالله
لاجوردی
معرفی شدده
است، ولی براساس
فحوای سخنان
مهندس موسوی
که اشاره به
پیگیری آن خطمشی
در حال حاضر
داشت و اشاره
به زنده بودن
فرد مورد نظر
بود، محتملا
منظور مهندس
موسوی، پورمحمدی
است نه
لاجوردی.