چهارشنبه ۱۵ ارديبهشت
۱۳۸۹
http://politic.
بخش پرسش و پاسخ این سمینار نیز فیلمبرداری شده که از این محل قابل
مشاهده است.
همانطور که مطلع هستید، نخستين سخنران اين سمينار آقای حسن شريعتمدارى از فعالين و
صاحبنظران سياسى جمهورىخواه و سوسيالدموكراتِ و فرزند مرحوم آیتالله
شریعتمداری، بودند که متن زیر از روی فیلم این سخنرانی ایشان در این سمینار پیاده
شده است و میتواند خالی از ایراد نباشد.
ایران امروز
متن سخنرانی آقای حسن شريعتمدارى؛
دوستان عزیز، خانمها و آقایان!
خیلی تشکر میکنم از دعوتی که انجام شد و فرصتی که فراهم شد تا در خدمت هممیهنان
گرامی باشیم، هرچند دیرهنگام، عید نوروز را به دوستان تبریک بگویم. در عرض این نیم
ساعت من سعی میکنم بصورت فشرده، نظراتی را که در این باره دارم بیان کنم.
نظام جمهورى اسلامى ايران، پس از انتخابات، دچار یک تحول كيفى شد، بدين معنى كه
جمهورى اسلامىاى كه هرگز نبود، در حال تبديل شدن به يك خلافت اسلامى است و در اين
نكته نبايد ترديدی داشت. نظامهاى برآمده از انقلاب معمولاً در ابتدا با موجى از
مقبوليت و مشروعيت مردمى آغاز مىكنند و اگر قدرت را به دو نوع قدرت نرم و قدرت
سخت تقسيم كنيم، ابتدا با قدرت نرم فوقالعادهاى در صحنه اجتماع ظاهر مىشوند،
سپس و به تدريج اين قدرت نرم كاهش پيدا مىكند و زمان ادمينيستراسيون تنظيمات فرا
مىرسيد. چون نظامهاى ايدئولوژيك اگر موفق نشوند به نظامهاى دموكراتيك برآمده از
آراى آزاد مردم تبديل بشوند، لاجرم تفكيك آنها از قدرت اجتماعى آنها را تبديل مىكند
به يك قدرت ديكتاتورى كلاسيك يا نيمه كلاسيك متكى به قدرت سرد، يعنى به اقتصاد و
اسلحه و اين همان چيزى است كه در جمهورى اسلامى اتفاق افتاد. در دوره آقاى خمينى
انقلاب با نسلى آغاز شد كه ايدههاى بسيارى داشت، صحبت سر بدى يا خوبى آنها، از
عملى بودن يا عملى نبودن ایدهها نيست، صحبت از نوع ارتباط اجتماع با اين حکومت
است و به تدريج و به دلايلى كه اينجا جاى شكافتن آن نيست، بخصوص در دورهى آقاى
خامنهاى، اين جدايى حكومت از مردم ادامه يافت و كار به آنجا رسيد است كه آخرين
گروهى از نظام، كه واسطهى اين نظام با مردم بودند، به بيرون از دايره قدرت دارند
پرتاب مىشوند. اين نظام حداقل در بخش ميانى، بريدهی از مردم، متكى بر قدرت نظامى
و اقتصادى است، مسيرى را مىرود كه اگر به آن خلافت اسلامى بگوئيم، داراى شباهتهاى
بيشمار تاريخى است، با دوران ابتداى اسلام، دوره عباسيان، از موقعى كه به نظاميان
ترک و سرداران ايرانى متكى شد و البته بازيچه دست آنها قرار گرفت! بنابراين اگر
وضعيت نظام را بخواهيم باز بشكافيم، بعد از اين اگر سه پايهى استوارى يك نظام را
مشروعيت يا مقبوليت قانونى، كارائى و قدرت تصور كنيم، كه مجموعاً اقتدار يك نظام
را تشكيل مىدهد، از مشروعيت و كارائى اين نظام كمتر اثرى هست. هم در بعد داخلى و
هم در بعد بينالمللى. و آنچه كه باقى مانده است، قدرت مبتنى بر قدرت سخت يا پول و
اسلحه است. چه در سطح داخلى و چه در سطح بين المللى. در سطح داخل متكى به دستگاههاى
سركوب و در سطح بين المللى متكى به تهديد به دستيابى به انرژى اتمى. در مقابل،
بحران انتخاباتى را بايد آغاز تولد جامعه مدنى مستقل از حكومت دانست. جامعه مدنى
كه اين بار با مطالبات مدنى در صحنه ظاهر شد كه ابتدا، با شعار «رأى من كجاست؟» كه
مطالبه بسيار مهم مدنى است آغاز شد و ساير مطالبات مدنى بتدريج شكل گرفت. بىترديد
جنبشسبز از طيفهاى مختلفى تشكيل شده و روايت خاصى از آن كه امكان بودن در داخل
را به خاطر استفاده از رانت قدرت همچنان دارد، يك تشكيلات و يا گفتمان گسترده بر
همهى جنبشسبز نيست.
جامعه مدنى ايران در بخش شهرنشين آن، آنهم شهرنشينهاى بزرگش، موفق شد كه آنچه را
كه در عرض سى سال بتدريج مطالبه مىكرد، اما بدليل اينكه يك نظام برآمده از
انقلاب، همواره پايى هم در جامعه دارد، جامعهاى مدنى متكى به، در بخشهايى از
خودش كه در گذشته بخشى از نظام بود، پس از اين انتخابات به نظر من حساب خودش را از
حساب اين نظام جدا كرد. البته جامعهى مدنى موقعى چهرهى واقعى پيدا مىكند كه
تبديل به يك دولت-ملت بشود. يعنى دولت خودش را هم تشكيل بدهد. ما جامعهى مدنى
داريم كه هنوز هيچ دولتى ازآن خودش ندارد و هنوز هيچ آلترناتيوى هم براى تبديل شدن
به دولت بعدى ندارد. اين مطلب مهمى است كه امروز مىخواهيم راجع به آن بحث بكنيم.
برآمدگان از اين انتخابات كه رهبران نمادين جنبش در داخل هستند، هنوز گفتمانى را
نمايندگانى مىكنند كه گفتمانى متناسب با ساختن يك دولت-ملت نيست. گفتمانى است كه
در اين گفتمان باوجود اينكه همهى خواستههاى مدنى ابراز مىشوند، ولى راههاى
تحقق آن به نظر من خيلى ناقص و و غير كافى بیان میشود. مدلى كه رهبران نمادين
جنبشسبز براى تحقق خواستههاى مدنى ابراز مىكنند، آنجائى كه «به روشنى» ابراز مىشود،
اجراى بىتنازل قانون اساسى است. و با هر نيتى و با هر تاكتيكى كه اين مدل ابراز
شود، يك چيز مسلم است و آن اين است كه خواستههاى شهروندى قابل تحقق در اجراى بىتنازل
قانون اساسى نيست! يعنى اجراى بىتنازل قانون اساسى، هرنوع تعادلى از قدرت را در
ايران ايجاد كند، قادر به تأمين آزادى احزاب، آزادى دين، آزادى عقيده، آزادى مطبوعات
و ايران براى همهى ايرانيان، نخواهد بود. قادر به اين نخواهد بود كه گسلهاى مهم
جامعه را كه در عرض اين سىسال، فزونى يافته و بسيار بحران آفرين شده، مانند گسلجنسيتى،
گسلمعيشت، گسلاقوام، در مركز و حاشيه و گسلنسلى و تمدنى را با اجراى بىتنازل
قانوناساسى حل كند. بنابراين به نظر من جامعه مدنى در حال گذار از يك گفتمان
واسطه، به يك گفتمان واقعى است و اين دوره، دورهى بسيار حساسى است. دورهاى كه از
يك سو اپوزيسيون سياسى ايران، آنهايى كه دل براى ايران مىسوزانند، نمىخواهند
آلترناتيوى ايجاد كنند كه بوى تقابل با كوشندگان جنبشسبز داشته باشد و از سوى
ديگر مدلى كه كوشندگان جنبشسبز در داخل ايران ارائه مىكنند، به هردليلى، (حالا
آنها را بررسى مىكنيم و خواهيم ديد كه دلايل براى ابراز آن كافى نيست). گفتمانی
پوشش دهندهى اين جنبش و رسانندهى اين جنبش به مقصد خودش، يعنى براى تأمين
مطالبات شهروندى نیست. بنابراين آنچه دربدو امر به نظر مىرسد، اين است كه اين
جنبش در سطح گفتمان هنوز ناقص است، در سطح اجرا از جنبش طبقهى متوسط شهروند گسترش
نيافته به مليتها، قوميتها، كارگران، مزدبگيران، زحمتكشان و ديگر اقشار اجتماع و
در نتيجه، جنبشی محدود مانده و در شكل سازماندهى، سازمان مناسب خودش را پيدا
نكرده است. دلايل آن مىتواند سركوب باشد، يا مىتواند عدم بلوغ جنبش باشد. همهی
اینها بجای خودش، ولی بهاى آنرا را جنبش خواهد پرداخت. فرقى نمىكند که دلايلش
چيست.
ولی این جنبش یک کار مهم نیز انجام داده و آن این است که این جنبش شکافی را در
درون این نظام ایجاد کرده، که این شکاف جبران شدنی نیست. یک، مشروعیت را از این
نظام سلب کرده و عدم کارایی این نظام را نشان داده و این نظام را دچار تغییر دچار
یک تغییر کیفی کرده. از یک نظام برآمده از انقلاب، که دارای پایههای اجتماعی در
درون مردم بود، نقطهی عطفی بود که تبدیل کرده به این نظام متکی به اسلحه و
نیروهای امنیتی و پول و این هنری است که این بحران انتخاباتی به وجود آورده و باید
قدر آن را داشت. چیزی که اگرهمهی ما سالها تلاش میکردیم امکان بوجود آمدن در
این وسعت و در این حجم را نداشت. عدهی زیادی میگویند که رهبری جنبش در ایران به
دلایل امنیتی، به دلیل بودن زیر فشار، بیش از این نمیتواند بیان کند. خوب این تا
حدودی معقول است، ولی آیا دلایل فقط همینهاست.آیا هیچ رابطهای بین رهبران جنبش
سبز، بین گفتمانشان، بین ایدئولوژی مسلط بر ذهنشان نشان و منافشان وجود ندارد؟ بیگمان
این ارتباطات هم وجود دارد.
بی گمان وقتی آقای موسوی، دهههای اول انقلاب دههی شصت را بعنوان سالهای طلایی،
سالهای مدل، آقای خمینی را بعنوان اسطورهی ملی، بیان میکند، این فقط از روی
مصلحت شناسی نیست. بیگمان این دهه، دههی پرافتخاری نیست که برای نسل امروز
بتواند بعنوان مرجع یا ریفرنس بازگشت باشد و بیتردید آقای خمینی اسطورهای نیست
که امروز بتواند برجان و دل و روح نسل جوان چنان حکومت بکند که برای آنها یک منبع
نیرو بخشی باشد. لاجرم چنین گفتمانی، حمایت جامعهی مدنی را از رهبران جنبش سبز به
یک حمایت تاکتیکی و عمل گرایانه تبدیل خواهد کرد تا یک اعتماد متقابل، و این چیزی
است که به این جنبش ضرر میرساند. ممکن بخشهایی از ایرانیان هنوز بازگشت به دهههای
شصت، اجرای تنازل قانون اساسی و وجود آقای خمینی را بعنوان یک اسطورهی تاریخی و
یک مدل برایشان قابل قبول باشد ولی شاید با این نکته با من هم عقیده باشید که
اکثریت نسل جوان و ملت ایران هم امروز چنین برداشتی ندارند. اکثریت ملت ایران
امروز چنین برداشتی ندارند. و وقتی بین رهبری واقعی، رهبری عملی یک جنبش و
کوشندگان آن حق همکاری و همکاری تاکتیکی و عملگرانه تقلیل یافت، در بحرانها امکان
زندگی این جنبش به شکل سابقش دیگر مسیر نیست .
در بحران هاست که انتقادها شروع میشود و گفتمانها و گفتهها خیلی شفافتر بیان
میشود، زیرا ملاحظات عملی برای مدتی به تعطیلی تاریخ میرود و اینجاست که یا
رهبری جنبش، رهبری عملی جزیی کار خودش را اصلاح میکند گفتمان جدید را انتخاب میکنند
گفتمانی که در برگیرندهی همه است و البته به نظرمن این بهترین راه است که کسانی
که از درون این واقعهی انتخاباتی یک رهبری نمادین و اخلاقی پیدا کردهاند،
بتوانند چنان خودشان را اصلاح کنند که رهبری آیندهی این جنبش هم باشد. یاجنبش راه
خود را جدا خواهد کرد و این راه پرهزینهای است. برای اینکه بخش میانی ما که خود
خیلی نازک شده، کمتوان شده است، حداقل ضرر این است که این را به دو بخش یا چند
بخش تقسیم کنیم و بنابراین به نظر من یکی از مهمترین چالشهایی که ما با آن رسالت
داریم این است که این نقایض را که از بیرون میبینیم بازگو کنیم . بسیاری میگویند
شما که در خارجید، زیاد حق دخالت در معقولات را ندارید من همیشه میگویم که یک
ماهی حوض کوچک ممکن است که سردی آب را خیلی خوب لمس کند، ولی کوچکی حوض را نمیتواند
ببیند. شاید آنکه در کنار قرار دارد سردی آب را درک نکند ولی کوچکی حوض یا بدبویی
آب را بهتر تشخیص میدهد و این است که ما باید نقایص این حرکت را هم با شهامت
صداقت بیان کنیم.
منظوراز بیان این نقایض با جنبش سبز نیست منظورم این است که این نقایص به هر دلیلی
قیمت خودش را به این جنبش تحمیل خواهد کرد و اگرگفته نشود و اصلاح نشود و به بحث
گذاشته نشود... من مدعی نیستم که این حرفهایی که میگویم درست است ولی حداقل بحثی
را بازگشایی همه برخورد آرا و عقاید بتواند به غنایی بحث کمک کند.
من این را قبول ندارم که وظیفهی ما فقط حمایت از جنبشی است که در ایران جریان
دارد. ما ایرانی هستیم و در آنچه در آنجا میگذرد شریک هستیم، سرنوشت ایران سرنوشت
ماست و ما باید مسئولانه و دلسوزانه با آنچه در ایران میگذرد برخورد کنیم و نظرات
خودمان را بگوئیم. پایهی این حکومت طبق نظرخواهیهای داخلی به هشت درصد الی ده
درصد رسیده است. چنین حکومتی با چنین پایهای، وقتی امبارگوی اقتصادی، بالا بودن
قیمتها، سوء مدیریت اقتصادی به آن اضافه شود، زمینه را معمولاً نه برای حرکتهای
متمدنانهی بخش متوسط، بلکه برای حرکتهای شورشی در جامعه فراهم میکنند و این
خطری است که ایران ما را صرف نظر از اینکه نظام تهدید میکنند. من فکر میکنم که
امیارگوی اقتصادی اگر جهتدار نباشد، به ایجاد شورشها در ایران کمک خواهد کرد.
ممکن است که بزرگترین خواستهی کشورهای غربی را که ایجاد عدم تعادل در این نظام
هست، برای عدم دست یابی به نیروی اتمی برآورده بکند، ولی مسلماً هدف ما را که
گذار به یک دمکراسی با یک حالت مدنی و آرام بدون از بین بردن دست آوردههای ملی
است، بر آورد نخواهد کرد. بنابراین باید دنبال این باشیم که تحریمها هوشمندانه و
در صورت امکان سیاسی باشد تا اقتصادی، یعنی پولهای سران این مملکت را توقیف کنند،
امکان رفت و آمد به خودشان ندهند. سطح دیپلوماتیک را با ایران پائینتر بیاورند و
هر امبارگویی که باعث حرکتهای بعدی شورشی بشود، مسلماً به نفع یک حرکت مدنی در
جامعهی ایران نیست. اقشاری را به میدان خواهد آورد که آنها هر چیزی رامی شناسد جز
حرکت مسالمت آمیز و دولتی را با آنها رودررو خواهد کرد که هر چیزی را میشناسد جز
راه حل عقلانی برای بحرانهای اجتماعی. من بحث خودم را با این خلاصه میکنم که
نظام با یک بحران درونی روبروست. این بحران به رودررویی در نیروهای اصولگرا منجر
خواهد شد.
از لحاظ اجتماعی پایه خودش را از دست داده، صحنهی بعدی رودررویی در بخش اصولگرای
نظام است و شورشهای اجتماعی در داخل اجتماع است، مگر اینکه ما بتوانیم به سمت یک
حرکت مدنی آنرا راهنمایی کنیم. حرکت مدنی به نظر من در این مرحله، اصلاح گفتمان
رهبران نمادین در داخل ایران است، به کمک انتقادهایی که از اینجا میشود .
ایجاد کمیتههای دفاع از انتخابات آزاد، برای اینکه کمیتهها دفاع از انتخابات
آزاد، کمیتههایی است که در آن بدون توجه به هرگونه ایدئولوژی میتوان شرکت کرده
هدف ایجاد انتخابات آزاد در ایران هست .
نوع انتخابات، بسته به تعادلقواست. اگر زورمان رسید رفراندوم، اگر زورمان نرسید،
حتا انتخابات شوراها، هرنوع انتخاباتی تعادل نظام را به هم میزند. البته انتخابات
با در نظر گرفتن استاندارهای بینالمللی و تحت نظارت نیروهای سازمانملل. این آن
چیزیی است که به تشکل جامعهی مدنی فعلی کمک میکنند. من بقیه صحبتهایم را در بخشهای
دیگرخواهم گفت.
خیلی متشکرم
|
سخنرانی در سمینار استکهلم
http://politic.
لازم به ذکر است که این سخنرانیها از روی فیلم پیاده شدهاند و ممکن است که کلمهای
جا افتاده باشد که عمدی در کار نبوده و امیدواریم در کل مطلب تأثیری نداشته باشد.
در اینجا فرصت را غنیمت می شماریم و از دوستانی که بی دریغ در پیاده کردن سخنرانیها
کمک کردهاند نیز تشکر می کنیم.
ایران امروز
متن پیاده شده سخنرانی
داريوش همايون
در رابطه با جنبش سبز البته از نظرگاه های گوناگون میشود بحث کرد. من اجازه میخواهم
که یک کمی بروم به ژرفای جنبش سبز، حالا مقام مسائل عملی و روز و سیاسی بجای
خودش هست و به آن میرسیم اما، ببینیم اما این جنبش سبز چیست، درست است که این
جنبش بعنوان اعتراض به انتخابات آغاز شد و درست است که تا چندگاهی خود من هم به
این جنبش میگفتم جنبش اعتراضی، ولی آیا جنبش سبز فقط جنبش اعتراضی است؟ فقط با
انتخابات شروع میشود و با انتخابات کارش تمام میشود؟
از اینجا من با اجازه تان وارد این بحث میشوم که حالا بهتر است از یک جای پایهییتر
شروع کنم. وظیفه هر نسل این است که جامعه خودش را به بالاترین درجه ی انسانیتی که
در آن زمان رسیده است جامعه بشری، خودش را برساند. نسل ما فکر میکرد که بالاترین
درجه انسانیت در آلبانی ست، در شوروی ست، در چین مائوست، در کوباست، و در جامعه ی
مدنی، مدینه، مدینه النبی و یا در حکومت علی بود. این نسل کنونی تغییر داده است
این سطح بالای انسانیت را، از اینجا میرسیم به آن گفتمانی که آقای شریعتمداری به
درستی به آن اشاره کردند، که در ایران کنونی ما با سه تغییر روبرو هستیم.
اولین آن تغییر نسلی است، میدانید که نسل را میگویند بین ۲۵ تا ۳۰ سال
دارد. یعنی دورهای که یک گروه سنی تازهای میرسد به مرحلهای که در کار جامعه
موثر میشود. نه اینکه تمام جامعه میشود ۲۵ یا ۳۰ ساله،
نه، منظورم این است که یک عنصر جدید وارد جامعه میشود که ادامهیآن نسل برای
آینده، (و قبلیها هم بتدریج میروند).
ما این تغییر نسلی را در این ۳۰ سال طبعاً داریم. یعنی از انقلاب اسلامی به این
طرف. ولی این تغییر نسلی فقط روی سنّ بازنتابیده است، فقط نمیشود گفت که یک
مثلاً عده ی زیادی حالا ۲۵، ۳۰ ساله
پیدا کردیم، نه! تغییر نسلی کنونی ویژهگیریهایی دارد که تکلیف تاریخی اش را
بسیار سنگین میکند و بالا میبرد. نخست اینکه، این نسل تازه از لحاظ وزنهای که
در جامعه دارد، در طول تاریخ ایران بی مانند است، به این معنی که هرگز ما در جامعه
ایرانی چنین نسبت بالایی را زیر مثلاً، ۳۰ الی
۴۰ سال نداشتهایم و گمان کنم که دیگر هم نخواهیم داشت،
برای اینکه این جوانان مثل پدر و مادر خودشان فرزندآوری نخواهند کرد، به دلایل
بسیاری. پس وزنه ی این نسل از لحاظ سهمی که در جمعیت کشور دارد، بکلّی چیزی دیگری
است و به هر حال شماره، بیلان و کمیّت خیلی مهم و عامل تعیین کننده ای است.
دوم اینکه این نسل از نظر آگاهی و دسترسی به آگاهی، باز در طول تاریخ ایران بی
مانند است، ما هرگز ۲ الی ۳ میلیون
دانشگاه دیده در ایران نداشتهایم. هرگز جوانان، زنان و مردان مثلاً زیر ۴۰ یا ۵۰ سال،
تقریباً همهشان با سواد نبوده اند و هرگز دسترسی به این تکنولوژی تازه
یانفورماتیک هیچ جای دنیا نداشته و خوب ما هم نداشتیم. خوب پس ما با یک توده ی
عظیم جمعیت روبرو هستیم که هم وزنه کیفیاش فوقالعاده بالا است و هم آگاهیاش
بی مانند. از همه ماها بیشتر و از همه ایرانی های گذشته در موقعیت خودشان بیشتر
است. این یک تغییر است و این تغییر کمی نیست. تمام قضیه همین است.
دگرگونی دومی که ما باهاش روبرو هستیم، دگرگونی گفتمان است. یعنی این نسل بر
خلاف نسل گذشته، بالاترین درجه انسانیت را در دوره صفوی یا در دوره حکومت علی یا
در تیرانا، هاوانا، مسکو و پکن و یا این حرف ها جستجو نمیکند. این نسل بالاترین
درجه انسانیت زمان کنونی را در جاهای درستش شناخته است، یعنی در اروپای غربی و
آمریکای شمالی. حالا ما موافقیم و یا مخالفیم بحث دیگری است. ولی این نسل مدلاش
و آرمانش آنجاست. یعنی به کلی با آنچه که ما باهاش سر و کار داشتیم و آشنا بودهایم،
متفاوت است. بکلّی از ریشه با آنچه حکومت، حکومت اسلامی میخواهد و بر آن بنا شده
است، مخالف است. مخالفتی که برای نخستین بار، مخالفت سیاسی نیست، مخالفت عقیدتی
نیست، مخالفت وجودی است، Existential است. شما با من اختلافتان سیاسی بود، اینها
اختلافشان با حکومت کنونی Existential است. اینها نمی
توانند، اصلاً وجودشان همدیگر را نفی می کنند، شما وجودتان ما را نفی نمیکرد.
کافی بود ما یک کمی شل می دادیم و شما هم کمی عاقل تر می شدید، با هم کنار میآمدیم.
ما هم کمی عاقل تر می شدیم، شما هم کمی شل می دادید. اشتباه از هر دو طرف بود و
از این تغییرات، تغییر سوم ناشی میشود، که چیست؟ که تغییر این رژیم است.
مگر میشود یک جامعهای، اکثریتاش اشکال وجودی داشته باشند با حکومتشان، نه فقط
سیاسی، نه فقط حکومت بد، اینها همه که بجای خود قبول، و جامعه به این همه آگاهی
دسترسی داشته باشد و این حکومت هم که واقعاً سراپا نادانی و خرافات باشد و این
دستگاه دوام بیاورد؟ امکان ندارد. مسئله زمان است. در این که رژیم اسلامی نابود
خواهد شد، سرنگون خواهد شد، بر کنار خواهد شد، تغییر خواهد کرد، حالا هرچی، راجع
به آن بحث می کنیم، در این شکی نیست. مسئله این است که کی و چگونه؟ چگونهاش خیلی
مهمتر است از کی! اینجا اشاره شد و بسیار هم حرف درستی هست که ما نمیخواهیم
خون از دماغ کسی بیاید، نمیخواهیم حتا خون از دماغ خامنهای بیاید، احمدینژاد
بیاید، اصلاً آدم چندشش می شود، مشکل وجودی گفتند، ولی مشکل حسی... مثل قورباغه ای
که بهش دست نمیتوان زد، بهرحال... مجبوریم. نمیخواهیم خون از دماغ کسی بیاید، آن
بجای خود، ولی در اینکه اینها تمام کارشان، شکّ نداشته باشید، ما نمیتوانیم این
ها را نگاه داریم، دیگر از این حرفها گذشته است. برای اینکه این جوششی که از
پائین جامعه شروع شده، این اجازه را نخواهد داد.
حالا، ما با این سه دگرگونی روبرو هستیم. دوتایش را ما در جریانش هستیم و یکی هم
شروع شده است. این چه ویژههای دیگری دارد.
بیشتر از آنچه که مربوط به جنبش سبز بشود، نه در ایران سابقه داشته است و ما باهاش
آشنا بودهایم و نه تقریباً در دنیا. برای اینکه این انقلابات که رنگنشان به
اصطلاح، آبی، ارغوانی، نارنجی و انقلابات مخملی نام گرفتهاند، اینها در جوامعه
هایی سر گرفتهاند که خیلی زیر ساختار داشتهاند، خیلی ارتباطات اجتماعی شان قوی
بود و مثل ما اینقدر به سر و کله همدیگر نمیزدند و همه ی اینها یک رهبری، خود
بخود از تویشان در آمده بود. همهشان یک رهبری داشتند. چه چکسلواکی هاول (واتسلاو
هاول Václav
Havel) بود و بیانیه ۷۷ یا آن
یکی والسا (لخ والسا Lech Wałęsa) بود و همه اینها به همین ترتیب.
در ایران این جنبش یک چیزی است به معنی واقعی خود جوش.
من وقتی آن اوایل بنظرم میرسید که این جنبش سبز را با ویکیپیدیا مقایسه کنم.
ویکیپیدیا که آشنا هستید. هرکس یک چیزی به آن میافزاید، بر آن دادههایی که
آنجا هست. یک ماهیت پیش ساخته ی فراهم و موجودی نیست، مثل پلاستیک است، پلاستیک که
میدانید، یعنی شکل گیر، این هنرهای نقاشی و مجسمه سازی و معماری را بهش میگویند
پلاستیک، برای اینکه شکل میگیرد. این یک پدیده پلاستیک است، همینطور دارد تشکل
میشود. من هیچ حکمی را قبول ندارم در مورد جنبش سبز. برای آنکه دیروزاش با
امروزاش فرق داشته و فردایش با امروزاش فرق خواهد داشت و این یکی از ویژه گیرهای
یگانه ای است، برای اینکه چندین ویژهگی یگانه دارد، حقیقتاً چندین ویژگی یگانه
دارد، که یکی اش همین است که اصلاً نباید تعریف اش کرد، برای اینکه فردا میبینی
که یک چیز دیگری میشود، باز هست، بکلّی گشاده است، بر اندیشههای تازهف تجربههای
تازه. گفتیم رهبر ندارد و ما خیال می کردیم (من خوشبختانه جزوش نبودم)، بسیاری
خیال می کردند که رهبر نداشتن ضعف است، شما رهبر ندارید، فایدهتان چیست؟ نه!
اصلاً تمام قدرت این جنبش سبز همین است که رهبر ندارد و دارد شکل میگیرد. مثل کوه
مرجانی است، این کوههای مرجانی که به این زیبایی که میآیند بالا، این جنبش سبز
هم همین حالت را دارد، ما حکم نمیکنیم. در نتیجه نمیتوانیم حکم بدهیم. ضعیف
شد، تمام شد، شکست خورد، موفق شد! نه هیچکدام اینها نیست، دارد شکل میگیرد. چرا
اینطور است؟ تمام این ویژگیها از کجا ناشی میشود؟ از این که این جنبش نه بر
گرد یک فرد، نه بر گرد یک رویداد، بلکه بر گرد یک گفتمان شروع شده است. آن گفتمان
چیست؟ آن گفتمان همان مدلی است که عرض کردم، همان رساندن جامعه ایرانی به بالاترین
سطح انسانیت که اگر شما تعریف سیاسیاش را بخواهید، میشود دموکراسی لیبرال. همین
که در این کشور هم هست. حالا دوستان چپ حتماً اینجا زیاد هستند و به محض اینکه من
گفتم لیبرال یک خارشهایی احساس کردند در تنشان. نه! لیبرال آنطور نیست که شما
فکر میکنید. سوسیال دموکرتها لیبرال هستند. برای اینکه لیبرالیسم سیاسی چیزی
دیگری است. با لیبرالیسم اقتصادی فرق دارد. لیبرالیسم اقتصادی، بدترین صورتش که
در دنیا وجود ندارد و هیچوقت هم تقریباً وجود نداشته است، لسفر(Laissez-faire let them do
it)
است، هرکس هر کاری دلش میخواهد بکند! نیست اینطور. همه جا حکومت خیلی خیلی
موثر است. ولی آن بجای خود. منظور من از دموکراسی لیبرال، دمکراسی ای است که با اعلامیه
جهانی حقوق بشر محدود میشود. یعنی با حکومت اکثریت، ولی نه هرچه که اکثریت
گفت، یعنی اکثریتی که فقط در چارچوب اعلامیه بتواند کار بکند. یعنی یک نفر را هم
نمیتواند حقش را ضایع کنند، یعنی همه با هم برابرند، یعنی اقلیت وجود ندارد، بر
اساس عشق و مَحبت است، تبعیض وجود ندارد. این دموکراسی لیبرال تعریف سیاسی گفتمانی
است که جنبش سبز بر آن بنا شده است. باز یکی از دلایل قدرت و شکست ناپذیری جنبش
سبز همین است که بر گرد این گفتمان است، نه بر گرد راه سبز امید. حالا برسم به راه
سبز امید. چون بسیار بحث زیاد است و میزبانان ما هم امشب از راه سبز امید هستند و
خیلی هم من بهشان علاقه دارم و اعتقاد دارم. ولی بگذاریم هرچیزی سر جای خودش
قرار بگیرد.
راه سبز امید، سازمان سیاسی است که در جریان زد و خورد و اندرکنش یا ارتباط دوسویه
و یا تأثیر دوطرفه روی هم با دستگاه حکومتی است. جنبش سبز با دستگاه حکومتی چندان
ارتباطی ندارد و نباید داشته باشد. جنبش سبز آن حالت اعتراضیش را حفظ کرده است و
هی گسترش داده است و حالا البته شامل همه چیز شده است. ولی این جنبش سبز یک
دستگاه سیاسی لازم دارد، نه از آن خودش. باید این دو تا را از هم جدا کرد. ما یک
راه سبز امید داریم و یک جنبش سبز داریم. جنبش سبز باید کار خودش را بکند. باید
شکل بگیرد، باید بر گرد آن گفتمان تکامل پیدا کند و باید بسیج کند، در سطح ملی،
ملی نه به معنی ملی قومی، چون ملی قومی نداریم یا ملی هست یا قومی، در سطح ملی،
یعنی کشور، ملت. ولی راه سبز امید باید آزاد باشد، امکان داشته باشد که در
چارچوب حکومت بتواند با او مبارزه کند و با او کار بکند. اگر ما این دوتا را از
هم جدا بکنیم، بسیاری از این مسائل که بیرون و درون، و البته درون کمتر، برای
اینکه در درون این جدایی حاصل شده است. در بیرون متوجه نیستیم، اینها را قاطی میکنیم
با هم. اگر اینها را جدا بکنیم از هم، نه آن بدبینی را پیدا میکنیم به را ه
سبز امید و نه به جنبش سبز. بسیاری ایراد میکنند که چرا راه سبز امید در چارچوب
حکومت کار میکند، شعارهای حکومتی را میگوید، با خمینی خوب است، خمینی را ستایش
میکند، قانون اساسی جمهوری اسلامی را قبول دارد. اولاً اینطور نیست! راه سبز
امید در طول این هشت نه ماه همینطور کوشش کرده است که خیلی از جنبش سبز عقب
نماند. آخرینش هم همین است که گفتند که قانون اساسی وحی منزل نیست. از آسمان نیافتاده.
دوم اینکه، همینطور که عرض کردم جنبش سبز بتنهایی برای این مبارزه کافی نیست. ما
با یک رژیم سرکوبگری روبرو هستیم که این رژیم سرکوبگر خوشبختانه درش اختلاف و شکاف
فراوان شده است و یکی از عوامل اختلاف و شکاف همین راه سبز امید است. یعنی یک
جایی پیدا شده است که جلوی این دستگاه حکومتی یک راه حلی گذشته، که میتوانید از
این طریق، اگر تغییر را لازم میدانید وارد شوید و تغییر دهید. اما راه سبز امید
متکی است با جنبش سبز، برای اینکه اگر جنبش سبز نباشد، اگر زور مردم نباشد، راه
سبز امید همان خاتمی است، هیچی! سخنرانی است، شعار است، تمام میشود میرود.
یک اصلاحاتی است و تمام شد. چالش اصلی که ما باهاش روبرو هستیم در همه جا، این
است که ارتباط ارگانیک جنبش سبز و راه سبز امید حفظ بشود، در عین حالی که از هم
جدا باشند. نه آن میتواند جلوی جنبش سبز را بگیرد، که نمیتواند و نه جنبش سبز
آزادی عمل راه سبز امید را محدود بکند، که نمی خواهد. ما الان اتفاقاً به نظر من
در بهترین شرایط هستیم. خوب حالا بعد از این مقدمات یک نتایجی بگیریم، چون در
فضایی بیرون از ایران داریم بحث می کنیم. من یک مقداری به برکت جنبش سبز در جریان
صحبتها و اندیشههای پارهای از فعالین جنبش سبز در ایران هستم. یکی از پیامدهای
جنبش سبز همین بود که ارتباطات بین درون و بیرون را خیلی زیاد کرد. و حتا
پاریاهایی مثل من یک راه مختصری پیدا کردند، پاریا میدانید این نجس های هندی را
میگویند پاریا، حالا خیلی نجس نیستم، ولی از نظر سیاسی می گویم. یعنی ما هم
توانستیم یک ارتباطاتی پیدا کنیم و بسیاری از این گرایشهایی را که من در بیرون
از ایران می بینم در بین هواداران جنبش سبز، از نظر دوستان درون ایران، ویرانگر
محسوب میشود. این را خدمتتان عرض میکنم. این دسته بندی ها، این کوشش برای
اینکه هر گروهی خرج خودش را سوا کند، یک گوشه کار را بگیرد، یکی دنبال انتخابات،
یکی دنبال سکولاریسم، یکی پشتیبانی از این، یکی پشتیبانی از آن. این برای آنها
در درون به هیچ وجه دلگرم کننده نیست. این را خدمتتان عرض کنم. حداقل برای آندسته
که من باهاشون آشنا هستم. من شنیده ام مثلاً در این شهر پنج تا گروهبندی است. در
شهرهای دیگر هم که رفتهام همینطور، یک دو سه چهار، هستش. حقیقتاً دوستان بنشینید
و این روحیه ای که در جنبش سبز هست، این را به بیرون از ایران انتقال بدهند. مرزها
را برداشته. این آقای نوری زاده یک وقت یک جملهای گفت که خیلی به دل من نشست.
گفت که جنبش سبز مرزها را برداشته است، همه را، منظورش بیشتر داخل ایران بود.
آنوقت که او گفت، بیرون هم همینطور بود. ولی الان متأسفانه مرزبندی دوباره شروع
شده است. دوستان بنشینند و فکر کنند. البته من نمیدانم. هرکس هوای کار خودش را
دارد. ما در خارج از ایران کار راه سبز امید را نمیتوانیم بکنیم. ممکن است
دوستان پشتیبان راه سبز امید باشند، خیلی هم خوب است. اما کاری که شما اینجا میکنید
ربطی به راه سبز ندارد. راه سبز امیددارد با خامنهای، احمدینژاد، رفسنجانی و
این و آن درگیر است. درگیری روزانه معامله، تعامل، حالا این روزها تعامل مود شده
است. آنها تعامل میکنند. شما که از این کارها نمیکنید. شما اساساً پشتیبان
جنبش سبز هستید. شما جز جنبش سبز هستید. شما راه سبز امید نیستید. راه سبز امید
برای مقامات سیاسی و با مقامات سیاسی سر و کار دارد. شما اینجا با توده مردم سر و
کار دارید. بنظر من پشتیبانی از جنبش سبز کارسازتر است تا اینکه هی اختلاف بیفتد
و آن برای خودش از یک گوشهی کار کند، این برای خودش از یک گوشهاش پشتیبانی کند
و این جز دلسرد کردن درونیها نتیجهای نخواهد داشت. و نکته آخری که خدمتتان عرض
کنم این است که فاصله ما با درون ایران هی دارد بیشتر می شود. فاصله سنی که چه
عرض کنم ولی فاصله سیاسی فوقالعاده است. اجازه بدهید که لااقل فاصله سیاسی زیاد
نشود. همان فاصله سنی کافی است.
خیلی خیلی متشکرم
|
http://www.iran-
متن سخنرانی فرخ نگهدار در سمینار چشم انداز جنبش سبز در استکهلم
با سلام و درود فراوان بر حضار گرامی و برگزارکنندگان سمینار. امیدوارم که بحث های
مفیدی برای کشورمان داشته باشیم.
پیش گفتار
با یاد ٣٠ فروردين ۱۳۵۴ صحبتم را شروع می کنم. با یاد روزی که 9 نفر از
بهترین فرزندان این ملت را بردند و خودسرانه کشتند. من رابطهى خاصى با آنها داشتم
و همهى زندگي ام هم، تحت تأثير رفيق قديمى ام بیژن جزنی و دیگر دوستانى بوده كه
روز 30 فروردین 1354 بر تپه های اوین به دستور شاه ترور شدند. بيژن جزنى آموزگار
من بود. سياست را از او ياد گرفتم و هنوز هم تأثير عميق او روى رفتار سياسى من،
روى زندگى من و تمام سرنوشت رفقا و دوستانى كه با هم داشتيم، همچنان باقى است.
يادشان گرامى.
امروز اين مجلس با حضور آقاى همايون و آقاى شريعتمدارى تشكيل شده و اين گفتگو گام
مثبتى است. راه رسيدن به دموكراسى در كشور ما راه گفتگو و تعامل نحلههاى سياسى
مختلفى است كه در جامعهى ما حضور، و به نظر من هستى غير قابل انكار، دارند. وقتى
كه به صحنهى سياسى نگاه مىكنيم، بايد اين فصول مشترك را برجسته كنيم و نقاط
افتراق را به توالى بياوريم. اگر بخواهيم اعتماد سازی کنیم و راه همزيستى نحلههاى
سياسى را هموار کنیم باید راه گفتگو را باز نگه داريم. رمز موفقيت در ساختن
دموكراسى براى ايران، تداوم گفتگوست. این گفتگو چندين سال است كه ادامه دارد، در
ميان بخش معينى و طيف معينى از نيروهاى سياسى نهادینه شده است. به يمن شكلگيرى
جنبش سبز، اميد مىرود كه در آن سوى ديوار هم صداهايى از اين سو شنيده بشود و از
اين سوى ديوار هم پيامهايى براى آن سو فرستاده بشود.
آقاى همايون در سالهاى اخير در دو موقعيت بسيار حساس، موضعگيرى مثبت داشتند و من
احساس همدلى كردم. يكى در زمينه دفاع از ميهن در مقابل تجاوز خارجى كه ایشان موضع
قاطعانه و روشنى اتخاذ كردند و اين مايه خوشحالى ام شد. دومين موضع در خور، كه
ایشان اتخاذ كردند، فراخواندن همگان بود به پیوستن به جنبش سبز.
با آقاى شريعتمدارى ما داستان قديمىترى داريم. ما با هم زمینه های همفكرى بسيار
گسترده داريم. ما با هم همراه هستيم. جزو كسانى هستيم كه انديشهى جمهورىخواهى
را، در ایران، با تاسیس اتحاد جمهوری خواهان ایران، نهادینه کردیم. البته آقاى
شريعتمدارى و دوستانشان قبل تر از ما ترویج جمهوری خواهی را آغاز کردند. آنها
قبلاً سازمان جمهورىخواهان ملى ايران داشتهاند.
در ضمن لازم می دانم از اين فرصت استفاده بكنم، و از برخى برداشتهاى نادرست،
سیاست های نادرست و یا برخوردهای نادرست نسبت به زنده یاد آیت الله شریعتمداری،
پدر مهندس شریعتمداری، كه خود من مسبب بودم يا مبتكر آن بوده ام را مورد انتقاد
قرار دهم. در سالهاي قبل و بعد از انقلاب نسبت به آيتالله شريعتمدارى نگاهی
داشته ایم که قابل پذیرش نیست. ، بياد مىآورم كه آن رفتار ناشى هم ناشی از
تصميمات غلط ما بود و هم ناشی از فضایی انقلابی بود كه ما در آن بسر مىبرديم،
البته مسئوليت هر تصميمى به عهدهى خود فعالين هست و آنرا نبايد به عهدهى فضا و
يا هر چيز ديگرى بگذاريم.
و اما بحث من در بارهى جنبش سبز و تحولاتى است كه در ايران مىگذرد. اين بحث را
من دو قسمت مىكنم. قسمت اول تحليل روند سیاسى است كه از مقطع انقلاب تا ۲۲ خرداد
۸۸ در نظام سیاسی کشور انکشاف یافته. بخش دوم نگاه عميقىتری
است به جوهر تحولى است که از ۲۲ خرداد به بعد در فضاى سياسى كشور در حال شكفتن
هست. نگاهی برای شناخت عمیق تر ماهیت جنبش سبز؛ جنبشی که، همانطورى كه آقاى همايون
يا آقاى شريعتمدارى در صحبتهاى خودشان اشاره كردند، جنبشى در حال تولد است.
خيلى اوقات من بياد آن داستان فيل مولوى مىافتم كه هركسى "آن چیز" را
از ظن خود به نام جنبش سبز معرفی می کند و یارش می شود. اين تلاشها خيلى هم بى غرضانه،
یا بهتر است بگویم "بی دلیل" نیست. آخر غرض در فرهنگ ما چيز بدى هست.
هر نوع تعبيرى، هرنوع تفسيرى، مثلاً اينكه بگوئیم "جنبش سبز رهبرى
دارد"، يا بگوئیم "جنبش سبز رهبری ندارد"؛ حتی این که قبول کنیم
جنبش سبز باید سبز باشد یا رنگارنگ، همه یک تعمدى، یا هدفى و مقصودى در خود دارد
كه ما مىخواهيم آن مقصود را در اذهان عمومى گسترش بدهيم و آن ذهنیتی را بسازيم كه
مىخواهيم ساخته شود.
۱. مناسبات قدرت در جمهوری اسلامی از ابتدا تا خرداد ۸۸
وقتى جمهورى اسلامى ايران تأسيس شد، تفكر قالب و بسيار نيرومند در طيف وسيع تشكيل
دهندگان جمهورى اسلامى ايران، این بود كه ما يك مجموعهاى هستيم كه مىتوانيم
"خودمان" و "غير از خودمان" را هم تعريف بكنيم. ما انقلاب
هستيم و يك ضد انقلاب وجود دارد. ما اسلام هستيم و يك غير اسلام وجود دارد. ما مىخواهيم
اسلام را و انقلاب را بر كشور حاكم بكنيم و ضدانقلاب را و غير مسلمان را هم
برانيم، منزوی، و حتی نابود کنیم.
اين يك پروژهى كاملاً انقلابى بود و ما در تئورى انقلابىها مىبينيم و ديديم
وقتى كه به پيروزى مىرسد، يك "دشمن" درمقابل خود قرار خواهند داد، يك
"ستيز" یا "تضاد" در مقابل خود قرار خواهند داد و مىكوشند
طرف مقابل را مقهور بكند و از بين ببرند. به امید این که همبستگى درونى را به حد
اعلا برساند.
فكر مىكنم چنین اندیشه ای در ذهن همه کسانی كه جمهورى اسلامى را تشكيل دادند، در
ولوله بوده. همه حول فکر "حذف" متحد بودند. بحث شان این بود که چگونه
اين كار را انجام بدهند: به تدریج یا با خشونت؟ در دههى اول همه شان كوشيدند كه
هر نوع صداى مخالف را با هر عنوان، سركوب بكنند، برانند و از بين ببرند. در انتهاى
دهه شصت دوستانى كه سن بيشترى دارند مىتوانند آن روزها را به خاطر بياورند. نگاههايى
كه جمهورى اسلامى ايران را نمىخواستند به شكست مطلق رسیدند؛ به یاس مطلق، به نفرت
مطلق رسیدند. و در آن سو، كساني كه در حاكميت بودند، اين سئوال براي شان مطرح شده
بود؛ «حالا که همه "دشمنان" را زدیم و کشتیم، حالا که فقط
"خودی" ها مانده اند چه باید بکنیم؟ چه طوری کشور را اداره بکنیم؟
از همان نخستین روز پایان جنگ، کشتار فجیع زندانیان سیاسی و فوت آيتالله خمينى از
نو يك نوع شکاف در درون حكومت رخ داد. جناح چپ رانده شد و آقاى رفسنجانى با جناح
راست قدرت را در دست گرفتند. جناح ميانه و جناح راست قدرت را در دست گرفتند. اما
همه پذیرفتند كه درون نظام و در کادر رهبرى آيتالله خامنهاى عمل کنند. همه گفتند
حالا همهى دشمنان را منكوب و سركوب كرديم ما خودمان مىتوانيم در درون خودمان
وحدت خود را حفظ کنیم و يا يك رفاقت درونى، تحت رهبرى ولى فقيه، جمهوری اسلامی را
حفظ بكنيم. شما در اواخر دههى شصت و اوايل دههى هفتاد، هیچ صحبتی در این باره که
ما رهبرى آيتالله خامنهاى را قبول داريم و يا نداريم، يا ولایت فقیه را قبول
داريم يا نداريم، يا قانون اساسى را قبول داريم يا نداريم، از هیچ کس نمی شنوید.
اصلاً از اين حرفها مطرح نيست. همه جاى كافى براى خود احساس مىكنند و ساختار را
هم مىپذيرند و مىخواهند كشور را اداره بكنند.
اما دو سه سال بيشتر نمىگذرد که در انتخابات مجلس پنجم، و بعد هم انتخابات مشهور
دوم خرداد، مىبينيم براى اولين بار يك نوع رقابت جدى، من زير كلمه جدى خط مىكشم،
يك رقابت جدى در درون سيستم جمهورى اسلامى ايران شكل مىگيرد كه خاتمى و يا ناطق نورى،
و جنبش دوم خرداد شكل مىگيرد.
من شناخت و تعریف جنبش دوم خرداد را براى شناخت جنبش سبز بسيار ضروری می بینم. اگر
آقاى همايون يادشان بيايد، در آن روزها من و ایشان در بى بى سى يك بحث ميزگرد نيم
ساعته داشتيم، با باقر معين. بحث اين بود كه آيا دوم خرداد يك "نه" به نظام
جمهورى اسلامى ايران است؟ و یا یک "آرى" به خاتمى، به تغييرى در كادر
جمهورى اسلامى ايران است؟ اين بحث خيلى مشهورى بود و سالها با فعالين تمام
اپوزيسيون بود كه معناى دوم خرداد چه بود؟ رأیی صرفا اعتراضی بود و يا يك نوع اميد
به تغيير در درون جمهورى اسلامى آمیخته بود؟ من خودم نظرم اين بود که دوم خرداد
رای به تغييرى ممكن در جهت دموكراسى، درجهت قانون مدارى، در كادر جمهورى اسلامى
بوده است. بیشتر كسانى كه رأى دادند، چنین امیدی داشتند.
ويژگى دوم "دوم خرداد" اين بود كه آقاى خاتمى بعنوان ليدر نمادين اين جنبش،
هيچگاه زاويهى معينى را با رهبرى جمهورى اسلامى ايران باز نكرد. او تعبيرش از
پيشبرد سياست و كشورمدارى اين بود كه باید تحت رهبرى آقاى خامنهاى عمل کرد. و من
بارها در باره او گفته ام «بدون رهبرم هرگز». آقاى خاتمى از رفتار سياسى تلقی
معینی داشت. او معتقد به حفظ نظام بود و آن را ممکن می دید هرگاه همه جناح ها مرجع
نهائى را بپذيرند. این تعبیر او از حکومت قانون بود.
به زبان ديگر دوم خرداد راه رقابت جناح ها، رقابت جدى بر سر مسايل سياسى و نحوهى
مديريت كشور را در درون جمهورى اسلامى ايران، هموار کرد. دوم خرداد صندوق رای و
انتخابات را مهم کرد، معنا دار کرد. دوم خرداد راه را باز کرد كه "من" و
"جز من" در كادر جمهورى اسلامى ايران، تحت رهبرى واحد بتوانیم با هم
رقابت و هم همزيستى داشته باشيم. دوم خرداد عامل رای مردم را جدی کرد و تعیین
تکلیف رقابت های درون سیستم را به رای مردم واگذار کرد. دوم خرداد به صندوق رای
اعتباری بیسابقه بخشید. هرچند اين همزيستىها، بيشتر تلخ و کمتر شیرین و همیشه با
كشمكش و پرخاش و سوء ظن (من نمىگويم تنها از يك سو بلكه مىگويم بيشتر از يك سو)
همراه بود. از دوم خرداد ۷۶ تا ۲۲ خرداد
۸۸ ما در جمهوری اسلامی ایران دوره ای را داریم که برخلاف
دوره قبل اختلاف و رقابت در درون نظام نه تنها به رسمیت شناخته می شود، بلکه راه
حل این اختلاف و رقابت به رای مردم واگذار میشود و در عین حال طرفین می پذیرند که
در اداره امور کشور تحت رهبری عالیه ولی فقیه عمل کنند.
همه از سرنوشت دوم خرداد مطلع هستيد. همه مطلع هستیم که در پایان دوره ۸ ساله
چگونه یاس دامن بخش عمده ای از پایگاه اجتماعی دوم خرداد را فراگرفت و راه را باز کرد
که کسی از جبهه مقابل پیروز انتخابات شود. در پایان دوره ۸ ساله
جبهه اصلاحطلبى تقریباً خودباخته يا متفرق برآمد كرد و آن طرف هم طى چهارسال، هشت
سال زندگى با خاتمى ياد گرفت، كه چگونه مىتوان از درون اين آب گل آلود ماهى گرفت!
آنها اين كار را كردند و پيروز شدند و آقاى احمدىنژاد شد رئيس جمهور.
چهار سال بعد وقتى دوباره فصل انتخابات شد براى من اين سئوال مطرح بود كه آيا
آقایان كروبى و آقاى باز هم در منازعات سیاسی چنان رفتار خواهند کرد که مردم باور
کنند آنها تابع رهبری نظام عمل می کنند؟ يا رفتار این آقایان در انتخابات و پس از
روزهاى انتخابات، رفتاری مستقل خواهد بود؟
به نظر من، دست کم از ۲۲ خرداد ۸۸ آقایان
کروبی و موسوی طوری عمل کرده اند که جامعه امروز باور كرده كه رفتار آقاى كروبى و
موسوى با رفتار آقاى خاتمى در دورهى هشت ساله متفاوت است. همهى ناظران، يك نوع
جديت در اين نوع رفتار مىببيند و تمايز قائل مىشوند بين اين رفتار و آن رفتار.
آقاى خامنهاى هم از آن سو سخنرانى كرده و بارها هم گفته كه آقايان رئيس مجلس بودهاند،
نخست وزير بودهاند، رئيس جمهورى بودهاند. آنها جزيى از نظاماند. اما من به
احمدىنژاد و سياستهاى او نزديكتر هستم. يعنى آقاى خامنهاى جانب گرفت و پذيرفت
كه آنها گرچه جزو نظام اند اما تحت رهبرى او حركت نمىكنند. شواهد بسیار عدیده
وجود دارد که نشان می دهد آقاى خامنه ای می پذیرد که حتی آقای احمدىنژاد هم به
تعهدی که آقای خاتمی نسبت به رهبر داشت پای بند نیست.
۲. ماهیت تحولات درون نظام پس از خرداد ۸۸
از اين بحث نتيجه مىگيرم روند سیاسی جاری در جمهورى اسلامى ايران، که با درد
بسيار همراه است، درد زايمان اپوزیسیون در درون نظام است. نظام دارد يك تولدى را
تجربه مىكند، دارد حس مىكند. سئوال مرکزی این است: آیا می توان در كادر جمهورى
اسلامى ايران قرار داشت، وفادار به قانون اساسی وفادار بود، ولی به امر رهبرى
حکومت تن نداد؟
جامعه ما هم اکنون باور کرده است که رهبران سبز تابع قانون اساسی هستند، اما تابع
رهبرى كل نيستند. بسیاری در میان اصول گرایان می گویند چون آقایان موسوی و کروبی
امر ولی امر را اطاعت نمی کنند، لذا دیگر جزو نظام نیستند. آيا ما بايد آقایان را
جزو نظام تلقى بكنيم يا نکنیم؟ کشمکش بزرگى در جمهورى اسلامى ايران در جریان است:
بخش تندرو صریحا می گوید آقایان جزو نظام نيستند. سران فتنه هستند. بايد بازداشت
بشوند، محكوم گردند، اعدام گردند. بخش ديگرى كه مىگويد: اينها از بنيانگذاران
نظام اند، اينها وفادار به امام خمينى هستند، معتقد به قانون اساسى هستند و ثابت
نشده كه اينها با آمريكا و اسرائيل مربوط شده اند. ما راهى جز تحمل و تعامل يكديگر
نداريم، گرچه خطا كردند، همه خطا داریم.
به اين ترتيب جنبش سبز در تحليل نهايى بلحاظ سياسى تلاشی است برای تحمیل (یا تحمل)
اپوزيسيون در درون نظام سياسى عملاً موجود كشور است. تمام اين كشمكشها مىخواهد
به اين جا بيانجامد كه «حق عدم تمکین به رهبر» در درون جمهورى اسلامى ايران طبق
قانون اساسى به رسمیت شناخته شود.
جالب توجه است که کسانی در حکومت که شدیدترین حملات را به رهبران سبز دارند، خود
نیز آشکارا و در موارد متعدد و گاه با زاویه ای تندتر، مثل عدم برکناری رحیم
مشایی، از امر رهبر سرپیچی می کنند. آنها در عمل "حکم حکومتی" را لازم
الاطاعه نمی دانند. باید انتظار داشت که روند استقلال جناح ها از رهبری ادامه یابد
و شاید هم شیفتگان صادق "منویات مقام معظم رهبری" هم تبدیل بشوند به یک
"جناح سیاسی مستقل"، مثل سایر جناح ها.
جالب توجه تر این که تحول مناسبات در قدرت در نظام، و پیش رفت روند انفکاک و
استقلال سیاسی جناح ها از زیر رهبری آقای خامنه ای، در صفوف مخالفان نظام نیز شکاف
های عمیق تولید کرده است. این تحول بخش عمده ای از نیروهایی را که طی دهه های
گذشته از هرگونه مشارکت سیاسی و تاثیر گذاری بر روندهای درونی نظام بری بودند را
به یک باره به صحنه سیاست کشاند و امیدوار کرد. آنچه "ایستادگی" آقایان
کروبی و موسوی خوانده می شود بخش عمده ای از فعالان سکولار و مخالف هر نوع حکومت
دینی را هم به میدان کشید و به حمایت وا داشت. اگر دوم خرداد موفق شد مخالفان
حکومت دینی را به دو گروه تقریبا هموزنِ "اصلاح طلب" و "سرنگونی
طلب" تقسیم کند، ۲۲ خرداد موفق شد مخالفان حکومت دینی را به یک اکثریت
بزرگ "سبز" و یک اقلیت پراکنده و بسیار نامصمم تقسیم کند.
روندهای سیاسی که اکنون در نظام جمهوری اسلامی در حال انکشاف است از یک زاویه با
روندهای سیاسی درون نظام سلطنت از سال 28 تا 32 قابل قیاس است. در سال ۱۳۲۸ آقاى
دكتر مصدق با تحصن در دربار پهلوى، االتجاء به مقام سلطنت کرد. این يعنى ما نظام
را مىپذيريم و ما حرمت پادشاه را نگه مىداريم. تا آخرين روز هم، كه ۲۸ مرداد
هست، وقتي كه حكم نخست وزيرى فضل الله زاهدى و خلع مصدق را به منزلش مىبرند قبول
مىكند و امضاء مىكند، مىگويد، من اول شك مىكنم كه آيا اين فرمان اعلیحضرت هست
يا نه. ولى بعد امضاء مىكند. این يعنى او وفادار است به نظام. ولى حاضر نیست مجری
سیاست های اعليحضرت باشد و هرچه شاه خواست عمل کند. ولى در مورد حقوق قانونى كه
قانون اساسى به او داده، مصدق تمكين مىكند. تمام نخست وزیران بعد از ۳۲ همه
خود را مجری منویات مقام سطنت می شناسند و نه وفادار به قانون اساسی و مجری آن.
حالا در جمهورى اسلامى ايران، آيا آن تزهایی كه روزى هم آقاى حجاريان مطرح مىكرد
كه ما بايد، مشروطه، حكومت جمهورى اسلامى مشروطه، داشته باشيم و قدرت رهبرى تسرى
پيدا نكند به رهبرى سياسى و اداره كشور و اينها مداخله نكنند و عرصه انتخابات را
آزاد بگذارند، در حال رخ دادن است؟
در تحليل سياسى، من ماهيت اين تحولى كه در درون نظام در حال انكشاف هست، را كشمكشى
مىبينيم بسيار حاد در تداوم برآمد دوم خرداد، براى تأسيس يك اپوزيسيون در نظامى
كه اپوزيسيون را در درون خودش تا امروز نمىپذيرفت و نمىتوانست تحمل بكند. اما
این طور نیست که زایش اپوزسیون در درون نظام فقط از جنس باشد. هم تمرکز گرایانِ
پوپولیست دارند برای تامین استقلال سیاسی از رهبری زمینه چینی می کنند و هم طرفداران
جمهوریت و انتخابات آزاد حساب خود را از دستگاه رهبری جدا کرده اند. نشانه هایی هم
از تاسیس یک جناح سوم "رهبرگرا" به چشم می خورد.
مسیر آینده
این که در نهایت چه رخ خواهد داد و این درد زایمان به تولد کدام نوزاد، و از کدام
جنس، خواهد انجامید هنوز روشن نیست. تا امروز من «وجه عدم تحمل» را در درون سيستم
جمهورى اسلامى ايران بر «وجه تحمل» غالب ديده ام، به همين دليل كهريزك وجود دارد،
واقعهى دانشگاه، به گلوله بستن و روز عاشورا و اينها، اين نوع فجایع، در آينده
باز هم رخ خواهند داد. اما وضع حاضر به هیچ وجه پایدار نیست. روندهای پس از ۲۲ خرداد
شبیه روندهای بعد از ۲۸ مرداد نیست. راه چرخش مثبت و یا منفی هیچ کدام
بسته نیست. هم رخ دادی از نوع ۲۸ مرداد
در افق هست و هم رخ دادی از نوع ۳۰ تیر.
تحليلهاى معينى مطرح مىكند كه سلطه سپاه يا نيروهاى امنيتى در حال گسترش هستند و
روند ادامه پيدا خواهد و سركوب تشديد خواهد شد.
با شکاف هایی که در حکومت پدید می آید و با ظرفيت هايى كه در درون جامعه پروده شد،
من اين ارزيابىها را قبول ندارم، اينها آيههاى یاس است. از سر ترس است. آیه
هائیست كه ما را از فعاليت مثمر ثمر روزمره، باز مىدارد. وجهی كه مورد علاقهى من
است و فكر مىكنم پيش روى ماست، مسيرى است كه به نظر من كمپين يك ميليون امضاء
براى برابرى حقوق زنان برگزید. آن را باید سرمشق کرد. ما می توانیم اجازه ندهيم آن
«سايه سياهى» كه بعضىها مىگويند بر سر كشور گسترده خواهد شد و كساني كه به بنيان
گزاران و برپاكنندگان اصلى جمهورى اسلامى عنوان "سران فتنه"را مىدهند،
اينها غلبه كامل پيدا بكنند. فقط ترسم این است که افزایش تشنج و تشدید تهدیدات بین
المللی به غلبه بیشتر این نظامی گرایان کمک کند.
امیدوارم این طور نشود و ما فرصت کنیم از الگوی بسیار زیبای کمپین یک میلیون
استفاده بكنيم و جنبش سبز به يك كمپين اجتماعى تبديل شود و براى قانع كردن
شهروندانى كه تاكنون همراه با سبز نبوده اند. شهروندانی که به سبز رای داده اند در
هر کوی و برزن کمک کنند که دیگران هم به شعار "رای من کجاست؟" بپيوندند
و انتخابات آزاد را حق مسلم خود ببینند. ما اكثريت تهران را داريم، اكثريت شهرهاى
بزرگ را داريم. اينها همه ناراضى هستند، همه نگاه ديگرى به مسئلهى سياست در كشور
دارند، به مسئله فرهنگ دارند، اعتقاد به حق رای دارند. به حق انتخاب حکومت به رای
آزاد شهروندان اعتقاد دارند. آنها ضد تبعیض هستند. با حذفِ مخالف، مخالفند. به برابر
حقوقی، به خود باوری، به استقلال، به حکومت قانون، به عدم خشونت، و از همه مهم تر،
به فضیلت حقیقت بر دروغ، اعتقاد دارند.
باید با اهرم مبارزه ارزشى، مبارزهى اخلاقى، به درون جامعه برويم و سعى كنيم با
كسانى كه مثل ما فكر نمىكنند، ارتباط بگيريم و گفتگو بكنيم، در بعد ميليونى.
بخصوص در شهرهاى بزرگ، بخصوص در دانشگاهها، ما اهرمهاى بسيار بزرگى داريم. ۲ ميليون
و ۷۰۰ هزار دانشجو كم نيست و اينها تقريباً نود يا نود و پنج
درصد طرفدار هستند. به کمک آنها می توان بقيه را به اين جنبش كشيد و به ارزشهاى
اصیل سبز ملحق کرد.
من قبول ندارم كه در کشور ما يك اكثريت مطلقى طرف دار ارزش های سبز هستند. حداکثر
يك اكثريت خیلی لرزان وجود دارد. البته به لحاظ تأثير فرهنگى، به لحاظ تأثير
اجتماعى، به لحاظ تأثير سياسى، به لحاظ تأثير اقتصادى، قطعاً موج سبز، موج غالب
برجامعه است. ولى به لحاظ تعداد آراء اين خيلى اغراقآميز هست اگر بگويم بلحاظ كمى
اکثریتی هستیم مثل سوئد يا مثل انگلستان و یا حتی ترکیه.
ما يكى از آن كشورهايى هستیم مثل کشورهای همجوارمان. شاید فقط كمى متفاوت تر. باور
کنیم كار زيادى در درون جامعه داريم براى قانع كردن شهروندان و روى آوردن آنها به
ارزش های سبز.
يك اميد هم بدهم در پایان صحبت. ده یازده ماه از انتخابات مىگذرد. يك ارزيابى در
محيط اطراف خودتان بكنيد و مقایسه بکنید روحیه كسانى كه به سبز رأى دادند، از لحاظ
اعتقاد به عملى كه كردند، با كسانى كه سبز رأى ندادند و به احمدىنژاد رأى دادند. مقایسه
کنید ميزان اعتماد به نفس هر دو گروه را. قطعا همه به نتيجه گيرى روشنى مىرسيم:
عدم اعتماد بنفس در آن سو خيلى بيشتر از اين سو است. بنابراين اگر ما مراجعه
بكنيم، يك كمپين اجتماعى وسيع درست بكنيم، مىتوانيم احتمالاً براى انتخابات آتى
چنان موجى درست بكنيم كه اگر با مقاومت از طرف دستگاه مواجه بشود، بتوانيم يك فشار
فلج كننده بياوريم. ما در اين دوره نتوانستيم از حربه اعتصاب همگانى استفاده بكنيم.
برخى مىگويند: "نگوئید نتوانستیم. بگوئید نخواستند". من نظرم اين است
كه با آن تعادل قوا شايد نمىتوانستيم. براى من روشن نيست كه حتماً مىتوانستيم،
ولى براى بعضىها كاملاً روشن است كه حتماً مىتوانستيم. ولى اگر اين بسيج اجتماعى
را انجام بدهيم در دور آتى به مراتب بیشتر مىتوانيم حكومت را به تسليم شدن
واداريم. باشد که چنین شود و ما با موجی بسیار نیرومند تر، با اراده ای بسیار مصمم
تر از ۲۲ خرداد خود را برای انتخابات بعدی، برای پیروزی،
آماده کنیم.
خيلى متشكرم
------------
توضیح
متن سخن رانی فوق پس از پیاده شدن از روی نوار توسط سخن ران تصحیح و فرازهایی هم
به آن افزوده شده است.
ضبط ویدئویی و کامل سخن رانی را در آدرس زیر می توانید ملاحظه کنید.
http://www.negahdar
بخش پرسش و پاسخ این سمینار نیز فیلمبرداری شده که از این محل قابل
مشاهده است
http://farhang.