درباره كتاب و كتابخواني
|
اگر
كوسه ماهیها، انسان بودند،
دختر كوچولوى مهماندار كافه از آقاي كوينر
پرسيد :" اگر كوسه ماهىها انسان بودند، آن وقت نسبت به ماهىهاى كوچولو
مهربانتر نبودند ؟"
او درپاسخ گفت: يقيناً، اگر كوسهماهىها انسان
بودند براى ماهىهاى كوچك دستور ساخت انبارهاى بزرگ مواد غذايى را
مىدادند. اتاقكهايى مستحكم، پُرازانواع واقسام خوراكى، ازگياهى گرفته تا
حيوانى. ترتيبى مىدادند تا آب اتاقكها هميشه تازه باشد و مىكوشيدند تا
تدابير بهداشتى كاملاً رعايت گردد. به طورمثال اگر بالهى يكى ازماهىهاى
كوچك جراحتى برمىداشت، بلافاصله زخمش پانسمان مىگرديد، تا مرگش پيش از
زمانى نباشد كه كوسهها مىخواهند. براى جلوگيرى از افسردگى ماهىهاى
كوچولو، هرازگاهى نيز جشنهايى برپا مىكردند. چرا كه ماهىهاى كوچولوى شاد
خوشمزهتر از ماهىهاى افسرده هستند. طبيعى است كه دراين اتاقكهاى بزرگ
مدرسههايى نيز وجود دارد. در اين مدرسهها چگونگى شنا كردن در حلقوم
كوسهها، به ماهىهاى كوچولو آموزش داده مىشد. به طور مثال آنها به
جغرافى نياز داشتند، تا بتوانند كوسه ماهىهاى بزرگ و تنبل را پيدا كنند كه
گوشهيى افتادهاند. پس از آموختن اين نكته، موضوع اصلى تعليمات اخلاقى
ماهىهاى كوچك بود. آنها بايد مىآموختند كه مهمترين و زيباترين لحظه
براى يك ماهى كوچك لحظهى قربانى شدن است. همهى ماهىهاى كوچك بايد به
كوسه ماهىها ايمان واعتقاد راسخ داشته باشند. بخصوص هنگامىكه وعده
مىدهند، آيندهاى زيبا و درخشان براىشان مهيا مىكنند .
به ماهىهاى
كوچولو تعليم داده مىشد كه چنين آيندهاى فقط با اطاعت و فرمان بردارى
تضمين مىشود و از هر گرايش پستى، چه به صورت ماترياليستى چه ماركسيستى و
حتى تمايلات خودخواهانه پرهيز كنند و هرگاه يكى ازآنها چنين افكارى را از
خود بروز داد، بلافاصله به كوسهها خبر داده شود . اگر كوسهماهىها انسان
بودند، طبيعى بود كه جنگ راه مىانداختند تا اتاقكها و ماهىهاى كوچولوى
كوسه ماهيهاى ديگر را به تصرف خود درآورند. دراين جنگها ماهىهاى كوچولو
براىشان مىجنگيدند و مىآموختند كه بين آنها وماهىهاى كوچولوى ديگر
كوسهها تفاوت فاحشى وجود دارد. ماهىهاى كوچولو مىخواستند به آنها خبر
دهند كه هرچند به ظاهر لالند، اما به زبانهاى مختلف سكوت مىكنند و بههمين
دليل امكان ندارد زبان همديگر را بفهمند. هر ماهى كوچولويى كه در جنگ
شمارى از ماهىهاى كوچولوى دشمن را كه به زبان ديگرى ساكت بودند، مىكشت
نشان كوچكى از جنس خزهى دريايى به سينهاش سنجاق مىكردند و به او لقب
قهرمان مىدادند.
اگر كوسهها انسان بودند، طبيعي بود كه در بينشان
هنر نيز وجود داشت. تصاوير زيبايى مىآفريدند كه در آنها، دندانهاى كوسهها
دررنگهاى بسيار زيبا و حلقومهايشان بهعنوان باغهايى رويايى توصيف
مىگرديد كه در آنجا مىشد حسابى خوش گذراند. نمايشهاى ته دريا نشان
مىدادند كه چگونه ماهىهاى كوچولوى شجاع، شادمانه درحلقوم كوسه ماهىها
شنا مىكنند و موسيقى آنقدر زيبا بود كه سيلى ازماهىهاى كوچولو با طنين
آن، جلوى گروههاى پيشاهنگ، غرق در رويا و خيالات خوش، به حلقوم كوسهها
روانه مىشدند .
اگر كوسه ماهىها انسان بودند، مذهب نيز نزد آنها وجود
داشت. آنان ياد مىگرفتند كه زندگى واقعى ماهىهاى كوچك، تازه در شكم
كوسهها آغاز مىشود. ضمناً وقتى كوسه ماهىها انسان شوند، موضوع يكسان
بودن همهى ماهىهاى كوچك، به مانند آنچه كه امروز است نيز پايان مىيابد.
بعضى ازآنها به مقامهايى مىرسند و بالاتر از سايرين قرار مىگيرند.
آنهايى كه كمى بزرگترند حتى اجازه مىيابند، كوچكترها را تكه پاره كنند.
اين موضوع فقط خوشايند كوسهماهىهاست، چون خود آنها بعداً اغلب لقمههاى
بزرگترى براى خوردن دريافت مىكنند. ماهىهاى بزرگ تر كه مقامى دارند
براى برقرار كردن نظم در بين ماهىهاى كوچولو مىكوشند و آموزگار، پليس ،
مهندس در ساختن اتاقك يا چيزهاى ديگر مىشوند. و خلاصه اينكه اصلاً فقط
هنگامى در زير دريا فرهنگ به وجود مىآيد كه كوسه ماهىها انسان باشند .
*جوانك
بىفريادرس
آقاى ك. دربارهى اين عادت كه انسان بىعدالتى را تحمل كند
و دم برنياورد سخن مىگفت.
آقاى ك. دربارهى تحمل بىعدالتى و دمنزدن
سخن مىگفت و داستان زير را تعريف كرد: شخصى از خيابان مىگذشت، از
جوانكى كه سر راهش بود و گريه مىكرد علت ناراحتىاش را پرسيد: جوانك
گفت: « براى رفتن به سينما 2 سكه جمع كرده بودم اما جوانى آمد و يك سكه را
از دستم قاپيد» سپس با دست، به جوانى كه كمى دورتر از آنها ايستاده بود
اشاره كرد. آن مرد از او پرسيد: « براى كمك فرياد نزدى؟» جوانك گفت: چرا، و
صداى هقهق او شديدتر شد. مرد كه او را با مهربانى نوازش مىكرد، ادامه
داد: هيچكس صداى تو را نشنيد؟ جوانك گريهكنان گفت: نه. مرد پرسيد: ديگر
بلندتر از اين نمىتوانى فرياد بزنى؟ جوانك گفت: نه! و از آنجا كه مرد
لبخند مىزد با اميد تازهاى به او نگاه كرد.«پس اين يكى را هم بىخيال
شو!» اين را گفت و آخرين سكه را هم از دستش گرفت و با بىتوجهى به راهش
ادامه داد و رفت.
*عشق
به چه كسى؟
شايع بود كه هنرپيشهى زنى به نام Z به دليل عشق نافرجام
خودكشى كرده است. آقاى كوينر گفت:« به دليل عشق به خويشتن، خود را كشته
است. او نتوانست عاشق آقاى X باشد، وگرنه چنين عملى را هيچگاه نسبت به او
مرتكب نمىشد. عشق يعنى آرزوى آفريدن چيزى با توانايىهاى ديگران. علاوه بر
اين بايد ديگران به تو احترام بگذارند و به تو تمايل داشته باشند. و اين
را مىتوان هميشه به دست آورد. اين خواسته كه فراتر از اندازه دوستت
بدارند، به عشق حقيقى مربوط نمىگردد. خودشيفتگى دليل است براى كشتن خود.
*دو
شهر
آقاى كوينر شهر «ب» را به شهر «آ» ترجيح مىداد و مىگفت:در شهر
«آ» به من عشق مىورزيدند اما در شهر «ب» مرا دوست داشتند. در شهر«آ» به من
سود مىرساندند، اما در شهر «ب» به من نياز داشتند. در شهر«آ» مرا سر ميز
غذا دعوت مىكردند، اما در شهر «ب» مرا به داخل آشپزخانه فراخواندند.»
*فرم
و محتوا
آقاى كوينر تابلوى نقاشىاى را نگاه مىكرد كه چند موضوع را در
يك فرم بسيار مندرآوردى عرضه كرده بود. آقاى ك. گفت: تعدادى از هنرمندان،
مانندفيلسوفان به دنيا مىنگرند. در كار اين گروه به هنگام كوشش در راه
فرم، محتوا از دست مىرود. زمانى پيش باغبانى كار مىكردم. قيچى باغبانى را
به دستم داد تا يك درختغار را هرس كنم. درخت داخل گلدانى قرار داشت و آن
را براى جشنها كرايه مىدادند. درخت بايد به شكل كره درمىآمد. بلافاصله
شروع به قطع شاخههاى زايد آن كردم، اما هرچه كوشيدم تا از آن شكلى كروى به
دست آيد موفق به اين كار نشدم. يك بار از اينطرف زيادى از حد آن را قيچى
مىكردم و بار ديگر از آن طرف. سرانجام وقتى آن را به شكل كره درآوردم،
بسيار كوچك شده بود. باغبان نوميدانه گفت: «خب، كروىشكل هست اما كو
درختغارش؟»
*گفتوگوى
كوتاه
گفتوگوى زير را در اغذيهفروشى ميدان «الكساندر» شنيدم:
دور
يك ميز مرمر مصنوعى سه نفر نشسته بودند، دو مرد و يك زن مسن، و آبجو
مىنوشيدند. يكى از مردها رو به مرد ديگر كرد و گفت: «شرطتان را برديد؟»
مرد مخاطب در سكوت نگاهى به او انداخت و براى پايان دادن به اين بحث
جرعهاى آبجو نوشيد. زن مسن مؤدبانه و با ترديد گفت:«شما لاغرتر شدهايد.»
مرد كه قبلاً سكوت كرده بود، به سكوت خود ادامه داد. سپس نگاهى
سؤالبرانگيز به مردى كه سر صحبت را باز كرده بود و حالا با اين جملات آن
را به پايان مىرساند، انداخت: «بله، شما لاغرتر شدهايد.»
اين گفتوگو
به نظرم مهم آمد، زيرا ديگر مسايل روزمره روح انسان را مىخراشد.
ترجمه:
صادق كردونى
برگرفته از سايت پنجره .
تاریخ سینما
http://cinemaweb.blogfa.com/post-13.aspx
كتابدوست
|
||
درباره كتاب و كتابخواني |
سیری گریزان در
اساطیر اوستا
میتولوژی (اسطوره شناسی) دانشی است که
«اسطوره» ی ملل را بررسی و پژوهش میکند. «اسطوره» بازتاب پنداری (و نه
واقعی) واقعیت هاست در دماغ انسانی که در نتیجۀ تصور جان دار بودن همۀ
اشیاء و سراسر جهان (آنی میسم) در نزد اقوام و تمدن های ابتدائی انسانی
پدید شد است . مارکس بر آن است که قدرت تخیل مردم - طبیعت و زندگی
اجتماعی را به شیوه ای ناخودآگاه ، به شکل هنری ساخته و پرداخته می کند و
از آن «اسطوره» می سازد ولنین آن را نوعی ایده آلیسم ابتدائی می شمرد زیرا
ایده آلیسم یعنی تصور گرائی (اصالت تصور) و انسان های ابتدایی برای تصورت
عام خود شخصیت و واقعیت خارجی قائل می شدند و آن را به صورت خدایان و نیمه
خدایان در می آوردند. دربارۀ کیفیت پیدایش «میث» یا «اسطوره» به ویژه در
مکاتب معاصر فلسفه و روانشناسی بورژوائی بحث های فراوانی انجام می گیرد که
ما در این مختصر از آن ها صرف نظر می کنیم. به دنبال سخن لنین باید گفت در
واقع این فکر که تصورات و مفاهیم عام و کلی ذهن ما، فقط مخلوق تعمیم دماغی،
نیست بلکه واقعیت خارجی هم دارد، از میتولوژی حتی به فلسفه نیز سرایت کرده
است و افلاطون به «مثل» (آرشی تیپ) معتقد بود و «ره آلیست»ها در قرون
وسطای اروپا به واقعیت خارجی مفاهیم کلی عقیده داشتند. منتها افلاطون یا
رهآلیست سده های میانه، «مقطر» و «انتزاعی» تر از آن می اندیشیدند که برای
این مثل ، برای این مفاهیم کلی شکل وشمایل انسانی یا حیوانی و سرگذشت های
داستانی تصور کنند.
در اسطورۀ زرتشتی «جهان فروهرها» و در اسطورۀ
اسلامی «عالم ذر» که در آن جان داران قبل از پیدایش خود در این جهان وجود
دارند، نمونهای از این تصورات اسطوره ای است و حتی برخی برآنند که اندیشۀ
افلاطون دربارۀ جهان «مثل» مأخوذ از اندیشۀ زرتشتی دربارۀ جهان «فروهر»
هاست، چنان که هراکلیت را در همانند ساختن هستی به سوزشی عظیم و دائمی، تحت
تأثیر کیش مزدائی آتش می دانند.
دربارة این که اسطوره چیست و انواع
آن کدام است؛ چرا اسطوره سازی پدید شده و چه وظایف اجتماعی و معرفتی را
اجرا کرده؛ انگیزه روانی و اجتماعی اسطوره سازی چیست: اسطوره های ملل را
چگونه باید تقسیم و جدول بندی کرد؛ رابطه اسطوره با مذهب و جادو و مراسم
دینی کدام است؛ اثرات اسطوره های کهن در اندیشه و ادب و زندگی اجتماعی
معاصر چیست و ده ها موضوع دیگر ، طی قرون صدها بررسی انجام گرفته و قصد
ما چنان که در فوق نیز اشاره شد ، در این گفتار کوتاه ، ورود در این بحث و
تکرار گفته شده ها نیست. خواستاران ، می توانند به تحقیقات انجام یافته
به ویژه از جانب مارکسیست ها که به نظر این جانب برخوردی علمی و دور از
پندار بافی دارند و از اواخر سال های 30 تا امروز در کشورهای سوسیالیستی
نشر یافته، مراجعه کنند. به راستی ما در این گستره با یک رشتۀ معرفتی
بسیار جالب روبه رو هستیم که می تواند اهل ذوق و تحقیق را در انبوهی از
مسائل جالب مستغرق سازد. (1)
هدف ما در این نوشته ، توجه دادن
خواننده به اساطیر کهن ایرانی است که به ویژه ، اوستا و کتب دینی زرتشتیان
روایت گر آنهاست. به علت فتوحات اسلامی از این اساطیر در نزد ما بیشتر
آن بخشی باقی مانده است و در نزد عامۀ مردم شهرت و مقبولیت یافته است که
به برخی پادشاهان و پهلوانان مربوط است و در شهنامه ها آمده . تمام
«پاتنئون» مزدیه یسینه در نزد ما با پیوندها و تفصیل های اولیه باقی نماند و
اگر هم نام هائی از هرمز و مهر و ناهید و بهرام و غیره در داستان ها آمده
اجمالی است و حال ان که جهان شناسی (کسموگونی) و«پانئتون» (یعنی مجموعۀ
خدایان) اساطیر ایرانی مانند اساطیر یونانی و هندی ، ولو تا حدی ، همان
ساخت و پرداختِ هنری ناخودآگاه پدیده های طبیعت و جامعه را، که مارکس از
آن سخت گفته است ، منعکس می کند.
شکی نیست که اساطیر یونانی و رومی به مراتب ،
درچیده تر و ریز نقش تر و فسون گر تر از اساطیر ماست. به ویژه از آن جهت
که ادب یونانی و رومی به دست هنرمندان قدر اول (مانند: همر، هزیود، اشیل،
اوری پید، هوراس، ویرژیل و ده ها تن دیگر) آنها را در آثار با عظمتی منعکس
کرده ، و بار دیگر از دوران رنسانس در ابد و فلسفۀ خلق های اروپائی بازتاب
وسیعی یافته ، لذا سخت در انساج تمدن و تفکر معاصر رخنه ژرف کرده است و
منشاءِ پیدایش هزارها مثل و حکمت و اشاره و تلویح و استعاره ادبی است.
البته وضع در مورد اساطیر ایرانی به هیچ وجه چنین نیست و این اساطیر کهن
اوستائی دیگر اساطیر نیمه فراموش شده ای است که بخت آن را ندارد که ولو
به عنوان تلویحات و استعارات هنری بار دیگر رستاخیز کند. لااقل این طور
به نظر می رسد و به ویژه که معارف و سنن اسلامی، پس از دوران عرب، جای
وسیعی در دماغِ عامه باز کرده و آن مرده ریگِ پارینه را از عرصه رانده
است.
با این حال وقتی شخص بخش های مختلف اوستا را می خواند و از جمله
به کمک حواشی پژوهش گرانۀ شادروان پورداود و محققان دیگر، با این اساطیر
از نزدیک آشنا می شود، از زیبایی آن به وجد می آید و آرزومند می شود که این
اساطیر زیبا ، که زمانی باور ساده لوحانة مزده یسنیان بوده ، اینک به
عنوان افسانه های دل انگیز باستانی، بالمره فراموش نشود و «محل اعرابی»
بیابد و به ویژه بیش از پیش زمینۀ بررسی های محققانه و عالمانه قرار گیرد.
اساطیر
ایرانی که بر پایۀ یک دیالکتیک ابتدائی و به اصطلاح «نائیف» (یا ساده
لوحانه) بر اصل متضادها (همستارها) مبتنی است و از نبرد جهان فروغ بی پایان
(انگره رئوچا) و جهان تیرگی بی پایان ( انگره تمنگه) حکایت می کند هنوز
تبویب ومنتظم نشده است . شادروان پورداود که بر «گاث ها» و «یشت ها» حواشی
زده و چهره های اسطوره ای را معرفی کرده است ، خود دست به اینکار تنظیمی و
تعمیمی نزده است ، لذا ما ، مانند موارد نظیر بسیار ، با انبوهی مروارید
ریز و درشت ، غلطان و کدر که به رشته های لازم منطقی کشیده نشده اند ، روبه
رو هستیم. کوشش آقایان فره وشی و بهار در راه بهره جویی تحقیقی از این
اساطیر جالب و سودمند است ولی هنوز سرآغاز کاری است بزرگ. برای برانگیختن
کارشناسان و کنجکاوان ، سودمند می شمریم که به یک ترازبندی کوتاه که در
حد استفاده وجلب توجه خوانندگان غیر کارشناس باشد ، دست بزنیم که البته
نمی تواند مدعی بی نقصی گردد ، ولی می تواند هیجانِ بحث و جست وجو را
تشدید کند.
پانتئون یا جرگۀ خدایان مزده یسینه از مفاهیم کلی متعددی
تشکیل شده است. صرف نظر از اهوره مزده ، ودو مفهوم عام «روح مقدس»
(سپنتامئینو) و «روح خبیث» (انگر مئینو) ، نوبه به سلسله مراتب نردبانی
زیرین می رسد:
1- امشاسپندان یا جاودانان مقدس؛ 2- ایزدان و فرشتگان که گاه در عین حال ایزد و فرشته یکی است و گاه از هم جداست؛ 3- فروهرها یا ارواح؛ 4- دیوان و کماریکان که اضداد و همستاران ایزادان و فرشتگان هستند؛ 5- شاهان و پهلوانان افسانه ای و نیمه خدا ؛ 6 - کاخ ها ، جانوران ، گیاه ها و جاهها و اشیاء افسانه ای.
روشن است که بر رأس مخرو ط ، اهورمزدا
قراردارد که به معنای «سرور داناست» است و نخستین روز ماه به او تعلق دارد و
امشاسپندان مظاهر صفات او ، ایزادان و فرشتگان ، کارگزارانش و خود ،
خالق جهانِ برین و زیرین یعنی مینو (جهان معنوی) (2)و گیتی (جهان مادی)
است . تفاوت اهورمزدا در پانتئون زرتشتی با زئوس یا ژوپیتر دراساطیر
یونانی- رومی ، جهت تجرید و تقدس وتقطیر فلسفی اهورمزداست که با انسان
دیسی (آنتروپومورفیسم) ژوپیتر تفاوت فاحش دارد. اهورمزدا پیکرش مانند روشنی
وروانش مانند راستی است. شادروان پورداود روی هم رفته حق دارد که می گوید
بین اهورمزده و خدایان اقوام قدیم شباهت کمی است و بیشتر با «یهوه» موسی و
سپس «الله» مسلمین قابل قیاس است. به همین جهت چنان که هردوت در تاریخ
تصریح می کند در نزد ایرانیان مجسمۀ خدایان را نمی ساختند. اگرچه بعدها
برای اهورمزدا و ناهید ومهر ، چهره هایی در سنگنبشته ها پرداخته شده است.
اسطوره شناسی قیاسی می تواند توازی این یکتاپرستی بت شکنانۀ زرتشت را با
نظیر آن در نزد ابراهیم فرزند آزر بت تراش ودنبالۀ این سنت در نزد یهود و
عرب را بررسی کندو نکاتی در این زمینه روشن سازد.
دربارة این که اهریمن
همسنگِ اهورمزده است و لذا مزده یسینه یک دین ثنوی است و یا آن که
اهورمزده دست بالاتری ندارد ولذا مزدیسیته یک دین یکتاپرستی است بحثی
طولانی ، از دوران هخامنشیان تا قرن های اولیۀ تسلط اسلام در ایران (یعنی
بیش از هزار و پانصد سال) انجام گرفته است ، ولی زرتشتی ها ، اهریمن را با
اهوره مزده ابداً همسنگ نمی گیرند ، چنان که مسلمانان شیطان را با خدا
همتا نمی شمرند. البته نیروی اهریمن بیش از شیطان است و در در هم ریختن
نقش های اهورمزدا کامیابی های جدی دارد ولی پیروزی نهایی با اهورمزدا و
یاران زمینی و آسمانی اوست.
سهروردی در بیان فلسفۀ خود ، مسلماً با
الهام از خداشناسی نظری زرتشتی ، امشاسپندان را به مثابۀ صفات الهی نام می
برد. این نیز کوشش دیگری بود در جهت توحید، ازجهت انگیزه های اجتماعی ،
بدون آن که قصد ساده کردن مطلب در میان باشد، پیدایش چنین مفهوم تجربی و
فراگیری باپیدایش نظامات متمرکز در ایران همراه است. موقعی که یک شاه خود
را شاه همۀ شاهان اعلام میدارد و شاید همین امر باعث مقبولیت بیشتر دین
زرتشت در نزد شاهان هخامنشی شد وشاهان ساسانی هم که به تمرکز قدرت خود
علاقه فراوان داشتند، کیش اهورمزدا را تشویق کردند.
پس از اهورمزدا
چنان که گفتیم در سلسله مراتب اساطیری نوبه به هفت امشاسپند میرسد، هفت
امشاسپند که نزدیک ترین یاران اهورمزدا هستند، عبارت است از: اردیبهشت ،
خرداد، مرداد، شهریور، بهمن، اسفند و هفتمین سپنتامینو است (یا خود اورمزد
است و به نظر برخی فرشته سروش است). اینک با این امشاسپندان آشنا شویم:
اردیبهشت
نگهبان آتش هاست و ایزدهای آذر و سروش و بهرام همراه او هستند و با همستار
خود دیوفریفتار «ایندرا» (در اصل نام یک خدای هندی) در نبرد است و نمازی
که با واژۀ «اشم وهو» آغاز می شود از آن اوست و گل مرزنگوش به او تعلق
دارد. سومین روز در هر ماه به نام اردیبهشت است و در اردیبهشت ماه جشن
اردیبهشتگان بر پا می گردد.
خرداد نگهبان آب هاست. روز ششم هر ماه به
نام اوست و در خرداد روز از خردادماه جشن خردادگان برپا می شود و این
روزی است اعجاز آمیز ، زیرا زرتشت دراین روز تولد یافت و در همین روز از
جانب اهورمزدا به اعلام رسالت خود مبعوث گردید و در همین روز است که گشتاسب
دین زرتشت را پذیرفت و به یاری اوکمر بست و در همین روز رستاخیز انجام
خواهد گرفت و «فراشکرد» یا محشر رخ خواهد داد. همستار اودیو تاریچ است که
ازآن سخن خواهیم گفت و یارانش ایزد تشتر و ایزد فروردین و فرشته باد و گل
سوسن از آن اوست. می گویند «هاروت» سامی (بابلی) شکلی است از واژة خرداد.
مرداد
به پرستاری گیاهان مشغول است . به نام او در سرزمین ایران معابد می
ساختند. روز هفتم هر ماه متعلق به اوست و در مرداد روز از مردادماه جشن
مردادگان برپا می شود. ایزدان «رشن» و «شتاد» و «زامیاد» که از آنها سخن
خواهیم راند یارانش و دیو «زاریچ» همستار اوست. گل زنبق (چمبک) به این
امشاسپند تعلق دارد. می گویند واژۀ سامی «ماروت» شکلی از مرداد است.
شهریور
پاسبان فلزات و دستگیر بی نوایان است. ایزد مهر و جهان فروغ بی پایان
(آنیران) یاران او و دیو «سئورو» همستار اوست. روز چهارم هر ماه به او تعلق
دارد و در شهریور روز از شهریور ماه جشن شهریورگان بر پا می شود. گل شاه
سپرم (سپرم یا سپرغم یعنی گیاه و نبات) از آن اوست.
بهمن ، خروس پرندة
ویژه ایزد بهمن است و گل یاسمین از آن اوست . دومین روز هر ماه به نام
اوست و در بهمن روز از بهمن ماه جشن بهمنگان (بهمنجه) که حتی مدتی پس از
اسلام نیز معمول بود برگزار می شود. همستار اودیو اکامن است و ایزدان و
فرشتگان ماه و گوش و رام یاران او هستند.
اسفند (سپندار مذ) دوشیزۀ
موکل بر زمین است . روز 15 اسفندماه جشن خاص این امشاسپند است که جشن
«مژده گیران» نام دارد و ابوریحان بیرونی در «التفهیم» آنرا «مردگیران»
نامیده ولی در «آثار الباقیه» که به عربی است به نام «مژده گیران» یاد
کرده و نوشته است که در زمان او این رسم در شهرهای «پهله» (مانند اصفهان و
ری) باقی است و این عیدی است خاص زنان. ایزد ارد یاور اوست و دیو تروئیتی
همستار اوست و گل بیدمشک به این امشاسپند تعلق دارد.
برخلاف میتولوژی
یونانی در این جا تجانس و مقارنه صفات و مختصات جالب نظر است و باز هم بر
خلاف میتولوژی یونانی که در آن خدای خدایان (ژوپیتر) ، خدایان و نیمه
خدایان (تیتان ها) زندگی بشرواری را در «المپ» می گذارنند و عشق و حسد و
جنگ و ستیز و رابطه با انسان ها برای آنها عادی است، خدایان اسطوره ای
اوستا موجودات تجریدی و بَحت و ناب وتهی از فراز و نشیب حیانی هستند.
البته پژوهنده می تواند با استقصاء در اوستا و زند و پازند و کتب دینی
پهلوی برای این چهره های اسطوره ای زیستنامة متحرکتری بسازد. به ویژه در
مورد عده ای ازایزدان مانند مهر وناهید این کار ممکن تر است ولی آن همه
تحول زندگی که در نزد خدایان یونانی دیده می شود، در نزد امشاسپندان و
ایزدان ما نیست و آن ها تنها به صورت مفاهیم کلی شخصیت یافته و اسطوره گونه
عرضه می شوند.این تجرید در هنرهای دیگر ما و از آن جمله در هنر نقاشی و
نگارگری ما نیز مهر و نشان خود را می گذارد و ریشه یابی آن در زندگی مردم
فلات ایران جالب است.
اینک پس از آشنایی مختصر با امشاسپندان با برخی
ایزدان و همستاران آنها یعنی دیوان آشنا شویم. نگارنده دقیقاً نمی تواند
اظهار نظر کند آیا ایزدان و فرشتگان در پانتئون زرتشتی- یک مقوله اند یا دو
مقوله. زیرا در موارد ایزدانی مانند مهر و ناهید و رشن و ارشتات و تشتر و
چیستا و ارتا و سروش و پارندی و غیره هم لفظ ایزد و هم لفظ فرشته به کار
رفته است و در حالی که در مورد برخی از آنها صفت «ایزد» بودن مسلم و مصرح
است مانند ایزد مهر یا ایزد ناهید . در مورد برخی دیگر مانند فرشته باد
(وات) و فرشته تندرستی (سئوک) صفت ایزد داده نشده. مگر آن که بپنداریم که
ایزدان حتماً فرشته اند ولی فرشتگان حتماً ایزد نیستند. این نتیجه گیری
«منطقی» و انتزاعی را باید در متون اوستا مورد وارسی قرار داد، زیرا ممکن
است نادرست و شتاب زده باشد. لذا بهتر آن است که ما عجالتاً مقولات اسطوره
ای «ایزد» و «فرشته» را با فرض همانندی آنها را جهت سلسله مراتب در
پانتئون مزده یسینه ، یکجا مورد توجه قرار دهیم.
برخی از ایزدان یا
فرشگان عبارتند از: «آپم نپات» یکی از فرشتگان آب، ارشتات فرشته راستی و
درستی (که او را به شکل بانوئی تصور می کردند) ، ارت (یا اشی) که آن هم
الهه ایست و فرشتۀ ثروت است، ام که به زیبایی و خو ش اندامی ستوده می شود
و فرشتۀ جرأت است ( از همین واژه صفت اماوند به معنای شجاع وجری ساخته
می شد) ، امیریه من (ایرمان) فرشته شفابخش است، اوپرتات که به صفت
پیروزمند توصیف می شود یکی دیگر از فرشتگان باران است، پارندی فرشته نعمت
و فیض . تشتر (تیشتریه) فرشتۀ باران که وی را با صفت های رایومند (یعنی
درخشان) (3) و فرهمند توصیف می کنند و برخی از محققان آن را برابر میکائیل
در اساطیر سامی می دانند. در عین حال تشتر نام ستارگان معروف به
«شعرای یمانی»(4) نیز هست. در دنبال سخت گوئیم: چیستا که با صفت «درست
ترین» و«فرزانه» ستوده می شود، فرشتۀ علم و دانش است (در زبان روسی از
همین ریشۀ اوستائی واژه های متعددی به معنای خواندن و فرا گرفتن و در نظر
گرفتن و آموزش «چی تات و س چی تات» آمده است) . جوان ترین دختر زرتشت
«پورو چیستا» یا پردان نام داشت. در واسپا از واژۀ دروبه معنای دست و
سالم (مانند روسی «زداروو»(5) اسپا (یعنی اسب) فرشتۀ حافظ ستور است. رشن
یا عدالت همراه مهر و سروش جزء سه داور روز محشر است و به وی نیز صفت
درست ترین (زریشته) داده می شده. او مخالف دزدان و راهزنان است و از گسترۀ
خاک تا فضای فروغ بی پایان (انیران) و عرش اورمزد (گروتمان) جائی نیست که
از وجودش تهی باشد. رشن ترازوی زرین در دست دارد و اعمال مردم را به مدد
آن ترازو می سنجد. این نماد یا سمبول ترازو در اساطیر سامی و یونانی نیز
برای عدالت به کار رفته است و همکفگی ترازو وبرابری، بزرگ ترین دلیل عدالت
شمرده می شده است. ساونگهی فرشتۀ فزایندۀ جانوران ، سروش (سرئوش) که
مقامی بس والا در پانتئون مزدیسینه دارد و گاه هفتیمن امشاسپند است،
مانند جبر ئیل در اساطیر اسلامی، ملک مقرب به شمار و مظهر طاعت و اطاعت و
رضامندی در برابر ارادۀ ربانی است. وی دلیر و خوش اندام و پارساست. کلام
خدایی (منتره) در وجودش حلول کرده و نخستین حامل وحی است. وی در سمت راست
مهر است و رشن در سمت چپ مهر. سروش پیوسته بیدار است و گردونه اش را چهار
اسب رخشان و بدون سایه و زرینه یدک می کشند . فراز کوه البرز در کاخی دارای
هزار ستون ستارهنشان مقام دارد ودیوهای خشم و کندور که بی باده مست است
دشمنان او هستند. خروس پرندۀ است. چنان که می بینیم توصیف و تفصیل در مورد
سروش که از فرشتگان بزرگ بارگاه اورمزدی است نسبتاً بیشتر و شاعرانه است .
فرشته دیگری نیز به نام نئیریوسنگهه (نرسی) وجود دارد که او نیز مانند سروش
حامل وحی و پیک اورمزد است و نقشش را می توان در اساطیر یونانی به هرمس
پیک زئوس همانند ساخت. پس از این فرشتگان، می توان از فرشتگان پایین دست
تری مانند نمانیه فرشتۀ محافظ خانواده و وات فرشتۀ باد و ویو فرشتۀ هوا
نام برد. سپس از ایزد یا فرشتۀ بسیار معروف و مهم آناهیتا (ناهید) باید یاد
کرد همانند «ایشتار» در اساطیر سامی و «آفرودیت» یا «ونوس» در اساطیر
یونانی است و الههایست که با صفت «اردویسور» وصف می شود. وی دارای کاخی
است که هزار ستون با هزار دریچۀ روشن و رخشان دارد. بازوان سپیدش به ستبری
شانۀ اسبی است! گردونهاش را چهار اسب یکرنگ آراسته به گوهرها و بدون سایه
می کشند. تاجی زرین با صد گوهر نورپاش و با نوارهای پرچین بر سر و طوق
زرین بر گردن و گوشوارۀ چهار گوشی به گوش و کفش های درخشان با بندهای زرین
بر پای دارد . جبهای از پوست سی ببر که مانند نسیم نرم و همچون زر
تابناکند در بر اوست و در زیر آن جامهای زر ین و پرچین. جای ناهید در کرۀ
خورشید است و زایندۀ نطفۀ مردان و زهدان زنان و آسان گر زایش انسان و
پالایش گر شیر آدمی و فرایند رمه ها وگله هاست. در سراسر ایران هخامنشی و
اشکانی معابد ناهید ساخته و کیش او نوعی استقلال یافته بود و یکی از غنی
ترین پرستشگاههای ناهید در همدان بود که دختران پرستندۀ ناهید در آنجا به
خدمت مشغول بودند. ایزد یا فرشتۀ دیگری که مانند آناهیتا ، اهمیت بزرگی در
پانتئون زرتشتی کسب کرد و کیش وی نیز به صورت دینی مستقل درآمد ایزد میثره
(مهر) است که به صفات مهر «هزار چشم» و «هزار گوش» و «فراخ چراگاه» توصیف
شده است و دین مهرپرستی (میترائیسم) با تمام تأثیر عمیق و پردامنهاش در
خاور و باختر( و ازآن جمله در روند شکل گیری عقاید مسیحیت) بیانگر نفوذ
این ایزد است. از آنجا که نگارنده در این باره بررسی تفصیلی مستقلی (در
کتاب «برخی بررسی ها دربارۀ جهان بینی ها و جنبش های ایرانی» ) نوشته
است، تکرار آن مطالب را در این جا لازم نمی داند. دربارۀ ایزد مهر بیش از
هر ایزد یا فرشتۀ دیگری اسطوره وجود دارد. خود اوستا نیز از ستایش های
فراوان مهر انباشته است. ایزد دیگری که به همراه ناهید و مهر نوعی تثلیث
دینی به وجود آورده است ورثرغن (بهرام) فرشتۀ پیروزی و پیماندوستی و
وفاداری است. «ورثر» یعنی اژدها و ورثرغن یعنی اژدها زن یا اژدها کش.
دربارۀ این ایزد با همه اهمیتش آن توضیحات تفصیلی که دربارۀ ناهید و مهر
دیدهایم، به نظر نگارنده نرسیده است.
اگر بر رأس امشاسپندان و ایزدان
و فرشتگان و فروهرها و انسانهای مقدس مانند زرتشت و خانواده و گشتاسب و
پشوتن و یمه (جمشید) سوشیانس ها و جانوران مقدس مانند گوشورون نخستین جانور
موکل بر جهان جانوران و گاو اوگدات ویا گیاهان مقدس مانند گیاه هوم و
اشیاء مقدس مانند آتش و جوهر آن که خورنگهه (فره) نام دارد. اهورا مزدا
قرار دارد؛ برعکس جهان همستار آن جهان اهریمن است که بر رأس دیوان و
کماریکان ودروجان و انسان های ستم پیشه مانند آژدی هاک و جهِ پلید ، دختر
زانیۀ اهریمن و خنه ثیئتی جادوگر کابلی و امثال آنها و جانوران و گیاهان
آزارنده و سمی و پلید و مرگ و تاریکی و زمستان و پیری، جان گرفته است.
تضاد
بین پدیده های طبیعی و پدیده های اجتماعی در جهان شناسی و پانتئون زرتشتی
منعکس است و این تعمیم فلسفی در اساطیر یونانی نیست. زئوس یا ژوپیتر
خوددر عین حال موجود بغرنجی است که شر و خیر هر دو از او صادر می شود. همین
طور از خدایان دیگر المپ. در آنجا تقلید واقع گرایانۀ انسان بیش از تجرید
مختصات جداگانه آن ها نقش ایفاء کرده است.
این مجرد سازی و تمایل به
عصاره گیری از پدیده ها و نمادسازی از آنها و تلخیص آنها در کلی ترین
مظاهر، در فرهنگ ایرانی نقش فراوانی ایفاء کرده و اثرات آن را در موسیقی،
شعر، نقاشی مشاهده می کنیم. تا چه حد این نکته درست است، مطلبی است در خورد
تأمل. تعمیم های فلسفی و علمی فریبندهاند و باید آنها را با محک واقعیات
تاریخی نقادی کرد.
تعداد دیوان و کماریکان اهریمن که غالباً همستار
ایزدان و فرشتگان هستند در پانتئون زرتشتی زیاد است مانند اپوش دیو خشکی، و
یذاتو دیو مرگ، ائشم دیو خشم، بوشاسب دیو خواب، پری منش دیو خیال فاسد،
ترمنش دیو غرور، تاریچ دیو تشنگی، زاریچ دیو گرسنگی، دژیاری دیو قحطی،
دروج دیو دروغ وفریب، مرشئون دیو فراموشی، ملکوش (یا ملکوس) دیو زمستانی،
آز دیو آزمندی و فزون طلبی و دریوی دیو گدائی و کسویش دیو کینه و غیره. از
میان دیوان، دروغ و آز در جهان بینی باستانی جای ویژه باز کرده ومثلاَ در
حماسۀ فردوسی در این باره می توان مطالب گوناگون جالبی یافت.
دربارۀ
نبرد ایزدان و دیوان گاه صحنه های تفصیلی در اوستا آمده است. مثلاً دو دیو
خشکسالی وقحطی یعنی سپنجگر و اپوش با ایزد تشتر که ایزد باران وسرسبزی است
سخت در نبردند. ایزد تشترگاه باران هایی به درشتی سر انسان بر زمین می
باراند و این دو دیو می کوشند تا این سیلاب فیض بخش را متوقف سازند. ایزد
تشتر غضبناک میشود و از گرز خود آتش «وازیشته» یعنی برق را شراره زن می
سازد و آن دو دیو را فرو می کوبد. دیو سپنجگر از ضرب گرز نعرهای می زند
که همان رعد است. در اثر نزول باران رحمت، آلودگی به پالودگی بدل می گردد و
جانوران و گیاهان زهرناک و زیان بخش کشته و زدوده می شود. در اثر همین
باران بزرگ آب شور در زمین پدید می آید و بادهای سخت می وزد و سرانجام آب
ها به سه دریای بزرگ و بیست و سه دریای کوچک تقسیم می شوند. جغرافیای
اسطورهای اوستائی را پژوهندگان جداگانه طی رسالهای معرفی کردهاند.
دیو
دیگر کندرب (کندرو) زرین پاشنه است که آب دریا تا پاشنهاش بود. گرشاسپ
این دیو را با اژدهائی شاخ دار و زهر آلود به هلاکت رساند و وقتی اژدها
کشته شد زهری زردرنگ به کلفتی یک بند انگشت از کامش جریان یافت.
دیو
مهرکوش یا ملکوش دیو مهیب زمستان است. این دیو یک طوفان سه ساله برف و
بوران زمستانی به راه انداخت و همچنان که تنها ساکنان کشتی نوح از چنگ
طوفان رستند، در اینجا نیز ساکنان باغ «ور» که جمشید ساخته بود
(ورجمکرد)(6) ، از چنگ این سرمای کشنده جان به در بردند.
از آنچه که
به عنوان مثال یاد کردیم، سبک و شگرد اسطورۀ اوستا روشن می شود. تردیدی
نیست که یک پژوهندۀ اوستا میتواند تابلوهائی بسی رنگینترو مفصل تر دربارۀ
دستگاه اورمزدی و اهریمنی بیابد و سه بخش مهم میتولوژی یعنی جهان شناسی (
چه گونگی خلقت جهان و انسان و تکوین عالم) و پایان شناسی ( رسیدن آخر
زمان و معاد که همان اسکاتولوژی می گویند) و پانتئون اوستا را روشن سازد.
اگر این کار تاکنون انجام یافته (بیش از آن حدود که به وسیلۀ اوستا
شناسان خارجی و ایرانی و از آن جمله در پژوهش های یاد شده در این بررسی
آمده) در آن صورت این آرزو بی مورد است ولی اگر نشده است ، وظیفه کماکان
مطرح است. برخی تک نگاریها (مانند «خون سیاوش» نوشته آقای شاهرخ مسکوب)
نمایش گر این حقیقت است که با کاویدن گنج اسطورهای می توان افقهای جالبی
در پندار پیشینیان ماکشف کرد. نیز تحقیقاتی که دربارة «آز و نیاز» در نزد
فردوسی در مجلۀ «سخن» شده، یا ابعاد و لایه های نوینی که مؤلف نامبرده
(مسکوب ) در مفهوم «خویش کاری» یافته ، به ما امکان یک تفسیر ژرف فلسفی
برخی مفاهیم را به دست میدهد. نگارنده به نوبۀ خود با نونویسی برخی داستان
های اسطورهای (مانند افسانه «جه» و داستان «اخت جادو» و چیستان گشائی
فریان جوان یا یوشت فریان)(7) کوشیده است به آن سوی کرانۀ این جوی های زرین
که از بامداد مه آگین گذشته ای دور سوی ما جاری است ، دست یابد.
پیوسته
این سخن شاعر معاصر فرانسوی پل والری در ذهنم می چرخد: «برای هر
اندیشهای پاداشی است.» واندیشیدن ، یعنی پژوهیدن ، کاویدن و از نو شناختن
آنچه که به نظر می رسد چیز خاصی را وعده نمی دهد.
توضیح :
1- در سالهای اخیر در این
باب و به ویژه در باب بررسی اسطورۀ مزدیسنا ، تحقیقاتی در ایران انجام
گرفته که جا دارد به آثار شادروان پور داود، آقای دکتر فره وشی و آقای دکتر
مهرداد بهار در این زمینه ، اشاره شود.
2- کلمات «مینو» و
«معنی» احتمالاً ریشۀ مشترک دارند ، چنان که با Meinung در آلمانی و
Meaning در انگلیسی .
3- Rayonnant.
4- Sirrus.
5-
Zdorowo .
6- یعنی باغ « ور » که جمشید آن را « کرده » و ساخته
است .
7- رجوع کنید به مجموعۀ « سفر جادو » از نگارنده .
احسان
طبری
دوستداران احسان طبری
http://tabari.blogsky.com/?PostID=69
اسطورهشناسی
اسطورهشناسی دانشی است که
به بررسی روابط میان افسانهها، و جایگاه آنها در دنیای امروز
میپردازد.
اسطوره نماد زندگی دوران پیش از دانش و صفت و نشان مشخص
روزگاران باستان است. تحول اساطیر هر قوم، معرف تحول شکل زندگی، دگرگونی
ساختارهای اجتماعی و تحول اندیشه و دانش است. در واقع، اسطوره، نشانگر یک
دگرگونی بنیادی در پویش بالا روندهٔ ذهن بشری است. اساطیر، روایاتی است که
از طبیعت و ذهن انسان بدوی ریشه میگیرد، و برآمده از رابطهٔ دوسویه این دو
است.
ریشهٔ واژهٔ اسطوره
این واژه که جمع شکسته
عربی آن به گونه اساطیر بیشتر بکار میرود، منشا هندواروپایی دارد[نیازمند
منبع]. در زبانهای هندواروپایی نیز مشتقاتی دارد. در سنسکریت Sutra به معنی
داستان است که بیشتر در نوشتههای بودایی بکار رفتهاست. در یونانی
Historia به معنی جستجو و آگاهی، در فرانسه(فرانسوی) Histoire، در انگلیسی
به دو صورت Story به معنی حکایت، داستان و قصهٔ تاریخی، و History به معنی
تاریخ، گزارش و روایت بکار میرود.
تعریف اسطوره
آن دسته از کسانیکه
چه در گذشته و چه امروزه به پژوهش و واکاوی و شناخت اسطورهها اشتغال
دارند، تا کنون برای اسطوره تعریف مشخص، دقیق و پذیرفتنی برای همگان
نیافتهاند، بلکه هریک به میل و اشتیاق و وابستگیهای اجتماعی خویش آن را
تعریف کردهاند. گهگاه در تعریف متخصصان از اسطوره اشکالاتی دیده میشود،
علت آن این است که آنها به اسطوره از سر اعتقاد و ایمان مینگرند. آنان
دنبال این اندیشهٔ اشتروس که «برای درک اندیشهٔ وحشی باید با او و مثل او
زندگی کرد،» نه تنها به ساختار، بلکه به عمل کرد جادویی اسطوره درجامعه، و
در واقع، به اعجاز آن در ایجاد همبستگی قومی و عقیدهای ایمان میآورند و
به همین دلیل برای آنها اسطوره یا نهاد زنده بسیار مهمتر از نهادهای کهن
است. میرچا الیاده دین شناس رومانیایی اسطوره را چنین تعریف میکند:
اسطوره
نقلکنندهٔ سرگذشت قدسی و مینوی است، راوی واقعهایست که در زمان نخستین،
زمان شگرف بدایت همه چیز رخ دادهاست. به بیان دیگر: اسطوره حکایت میکند
که چگونه به برکت کارهای نمایان و برجستهٔ موجودات فراطبیعی، واقعیتی، چه
کل واقعیت، یا تنها جزیی از آن پا به عرصهٔ وجود نهادهاست. بنابراین،
اسطوره همیشه متضمن روایت یک خلقت است، یعنی میگوید چگونه چیزی پدید آمده و
هستی خود را آغاز کردهاست. اسطوره فقط از چیزی که براستی روی داده و به
تمامی پدیدار گشته، سخن میگوید. شخصیتهای اسطوره موجودات فراطبیعی اند و
تنها بدلیل کارهایی که در زمان سرآغاز همه چیز انجام دادهاند، شهرت دارند.
اساطیر کار خلاق آنان را باز مینمایانند و قداست یا فراطبیعی بودن
اعمالشان را عیان میسازند.
در مقابل هستند عده دیگری که به اسطوره صرفاً
از سر انکار مینگرند. این گروه اسطوره را یکی از الگوهای تاریخی یا
سازوارهای کهنه و از کار افتاده میبینند که بیشرفت بشر آن را از رده خارج
کردهاست. در نظر یونگ و فروید اسطورهشناسی دانشی است که از فرافکنی
نمادین تجربیات روانی نوع بشر به وجود آمدهاست
اسطوره ,قصهایست با
خصلتی خاص ,یعنی نقل روایتی که در آن خدایان یک یا چند نقش اساسی دارند
.اسطورهشناسی علمی است که کارش طبقهبندی و بررسی مواد و مصالح
اسطورهشناختی بر حسب روش تحلیل و وارسی دقیقی که در همه دیگر علوم تاریخی
معمول است.
به عبارت دیگر، اسطوره تلاشی برای بیان واقعیتهای پیرامونی
با امور فراطبیعی است. انسان در تبیین پدیدههایی که به علتشان واقف نبوده
به تعبیرات فراطبیعی روی اورده و این زمانی است که هنوز دانش بشری توجیه
کننده حوادث پیرامونی اش نیست. به عبارت دیگر،انسان در تلاش ایجاد صلحی
روحی میان طبیعت و خودش اسطورهها را خلق کردهاست.
منابع
سهراب هادی. شناخت اسطورههای ملل.
نشر تندیس: ۱۳۷۷.
کراپ، الکساندر. جهان اسطورهشناسی جلد اول.گردآورنده
جلال ستاری. نشر مرکز۱۳۷۷
والتر اودانیک، ولودیمیر. یونگ و سیاست.
ترجمهٔ علیرضا طیب. نشر نی. ۱۳۷۹. [ISBN 964-312-47-5]