یک هویدا و یک احمدی نژاد
ابراهیم نبوی :
اول: مردم می گفتند شاه باید برود، شاه هویدا را کنار گذاشت، بعد مردم گفتند شاه باید برود، شاه آموزگار را کنار گذاشت، بعد مردم گفتند شاه باید برود، شاه ازهاری را برکنار کرد، آخرش یک میلیون نفر آمدند توی خیابان و گفتند بختیار هم باید برود، هم شاه و هم بختیار و هم کل مملکت رفت. مردم به خامنه ای گفتند احمدی نژاد باید برود، خامنه ای هاشمی را کنار گذاشت، به او گفتند احمدی نژاد دروغگوست، خامنه ای رئیس قوه قضائیه را عوض کرد. مردم تکرار کردند احمدی نژاد دیکتاتور است، خامنه ای فرمانده سپاه را عوض کرد و یکی بدتر گذاشت، مردم آمدند توی خیابان و گفتند احمدی نژاد باید برود، بالاخره خامنه ای تصمیم گرفت به جای اینکه بموقع یک آدم
بی فایده را حذف کند خودش و کل کشور را نابود کند، ولی به حرف مردم گوش نکند
دوم: هویدا روشنفکر بود، ولی می گفت من نوکر پادشاهم، هویدا فرانسه را مثل زبان مادری می دانست، ولی کمتر سفر خارجی می رفت، هویدا مسلمان و مسلمان زاده بود ولی همه می گفتند بهایی است، هویدا وقتی سرکار آمد مملکت فقیر و توسعه نیافته بود، ولی وقتی برکنار شد ایران جزو کشورهای بزرگ جهان بود. احمدی نژاد نوکر آقا بود، ولی می گفت من استاد دانشگاهم، زبان فارسی را هم بلد نبود حرف بزند، ولی دائما از شرق به غرب دنیا سفر می کرد و آبروی کشور را می برد، مسلمان بود و مسلمان زاده نبود، ولی مدعی بود که با خدا حرف می زند و در هاله نور است، وقتی سرکار آمد ایران کشوری با ذخیره ارزی فراوان و درآمد نفتی بسیار بالا بود، او بعد از چهار سال کشور را فقیر، بی آبرو، ناامن و پر از دزدی و بی عدالتی کرد و باز هم ماند.
سوم: هویدا با یک پیپ و یک عصا و یک گل ارکیده و یک مادر چادری و یک دنیا کتاب آمد، یک برادر هم داشت که خودش از بزرگان فرهنگ و سیاست کشور بود، وقتی دولتش تمام شد، بعد از سیزده سال کار، به او گفتند از ایران برو، نرفت و اعدام شد. احمدی نژاد با یک دمپایی و یک پژو قدیمی و یک کاپشن پاره و یک زن چادری آمد، یک برادر هم داشت که کارش کپی کردن از سی دی قاچاق بود، بعد از چهار سال مسافرت به تمام دنیا، همه خانواده اش را سرکار دولتی برد، میلیاردها دلار خرج حفاظتش شد و وقتی هم که به او گفتند دوره ات تمام شد، برو، دهها نفر را کشت و هزاران نفر را زندانی کرد.
چهارم: هویدا هیچ نداشت که آمد و بعد از سیزده سال همچنان چیزی نداشت، احمدی نژاد با یک پژوی کهنه آمد، بعد از یک سال با دوازده تا ماشین این طرف و آن طرف می رفت، بعد از دو سال با هلی کوپتر برای دیدن مادرش می رفت، بعد از چهار سال برای رد شدن از خیابان هم جرات نداشت بدون هلی کوپتر جایی
برود .