فروغی
یکی از پنج
وطن پرست 100 سال
اخیر
چرا فروغی از
شاه شدن رضا
خان حمایت
کرد؟
مصاحبه
ماهنامه نسیم
بیداری با
صادق زیبا کلام
اردیبهشت 1393
محمدعلی
فروغی برای
بسیاری از
مورخین پس از
گذشت هفت دهه
هنوز یک معما
است. از سویی
به وی نسبت
ماسونی زده و
او را یکی از
مهرههای
اصلی
بریتانیا در
ایران معرفی
میکنند و از
سوی دیگر
بسیاری این
رجل استخواندار
دوره پهلوی را
یکی از شایستهترین
رجال ایرانی
مینامند که
در قرن اخیر
قبای ریاست
کابینه را بر
تن کردهاست.
فارغ از همه
این قضاوتها
ابهام بزرگی
که در کارنامه
وی به وضوح
مشاهده میشود،
فاصله
غیرقابلانکار
رفتار و
اندیشه سیاسی
وی به ویژه در
سالهای
ابتدایی
حکمرانی
پهلویها در
ایران است. در
تحلیل همین
دوگانگی برخی از
مورخان
وناظران امور
ایران تاکید
میکنند که
تنها در یک
صورت این امر
قابل تحلیل است
که بپذیریم وی
آلت فعل
بریتانیا
بودهاست ودر
نتیجه با وجود
مخالفت
تئوریک با
اقدامات صورت
گرفته، تنها
اطاعت امر میکردهاست.
به همین بهانه
و برای اینکه
نگاهی دقیقتر
به زندگی و
رفتار
محمدعلی
فروغی داشته
باشیم به سراغ
صادق
زیباکلام
استاد علوم
سیاسی
دانشگاه تهران
و نویسنده
کتاب سنت
ومدرنیته
رفتیم. این
استاد
دانشگاه بر
خلاف روایت
عام از فروغی،
این رجل سیاسی
را جزو ۵ وطنپرست
صدسال گذشته
ایران میداند
و بسیاری از
اتهامات علیه
وی را غیر
مستند
ارزیابی میکند.
نسیمبیداری:
به عنوان
اولین سؤال و
برای تحلیل
بهتر شخصیت
محمدعلی
فروغی میخواستم
این پرسش را
طرح کنم که از
نظر شما این رجل
سیاسی ایران
را میتوان به
عنوان یک روشنفکر
پذیرفت؟
به
نظر من میتوان
در یک روایت
مرحوم
ذکاءالملک
فروغی را به
عنوان فردی
روشنفکر
معرفی کرد.
اما با این
حال، آنجایی
که ما با روشنفکر
بودن فروغی
مشکل پیدا میکنیم
مربوط است به
ذات انتقادی،
ناراضی بودن،
تسلیم محض
حکومت و
حاکمیت نبودن
روشنفکران در
دنیا. همواره
در تمام دنیا
جریان روشنفکری
تمام تلاشش را
کرده تا از حکومت
جدا باشد؛ آن
را نقد کند و
عملاً خود را
حکومتی نداند.
اما مرحوم
فروغی فاقد
این عنصر بود.
درواقع ما
چنین رفتاری
را در زندگی
سیاسی و اجتماعی
فروغی نمیبینیم.
اما در کنار
این مساله، میتوان
روشنفکر
بودن فروغی را
از زاویهای
دیگر مورد
بررسی قرار
داد. اگر
بپذیریم که
روشنفکر،
فردی است که
فضای جامعهاش
را آگاه و
بیدار میکند
و مطالبی مینوسید
و میگوید که
این مطالب به
بالارفتن
دانش و فرهنگ
جامعه کمک میکند،
آن موقع است
که فروغی را
میتوانیم به
عنوان یک روشنفکر
به حساب
آوریم.
ببینید! این
یک واقعیت است
که هنوز که
هنوز است و
بعد از گذشته
حدود هفتاد
سال، هنوز
کتاب حکمت در
اروپای محمد
علی فروغی به
نظر من یکی از
مهمترین کتابها
کلاسیک برای
شناخت فرهنگ،
تمدن و اندیشه
غرب در ایران
بهشمار میرود.
با این شرایط
و اگر با
دیدگاهی
اینچنین به
زندگی فروغی
نگاه کنیم میتوانیم
او را در زمره
مهمترین
روشنفکران
ایران به حساب
آوریم.
نسیمبیداری:
اما آن بخش از
زندگی فروغی
که تبعیت از
حاکمیت بود،
شاید پررنگتر
از بخش دوم
مدنظر شما
باشد.
من
هم درباره
تبعیت او از
حاکمیت در
ابتدای حرفهایم
گفتم. او یک
عنصر اساسی که
روشنفکر را
میسازد که
همان منتقد و
معترض بودن
است را نداشت.
نه تنها او از
این عنصر
برخوردار
نبود، بلکه
بسیاری از
فرهیختگاه و
تحصیلکردگان
دیگر آن دوره
هم با حاکمیت
یا همان
رضاخان
همراهی میکردند.
درواقع درست
این است که
بگوییم
افرادی مانند
فروغی، داور،
تیمورتاش،
تقیزاده و افرادی
اینچنین باعث
شدند که نظام
رضاشاهی در
کشور به وجود
آید و ایران
عصر رضاشاه
تشکیل شود.
نسیمبیداری:
همین ماجرا یک
سؤال اساسی را
به وجود میاورد.
چرا فروغی از
شاه شدن
رضاخان حمایت
کرد ودراین
زمینه از هیچ
کوششی
فروگذاری
نکرد؟
دلیل
این اتفاق
کاملاً مشخص
است. در این
دوره که فروغی
از به حکومت
رسیدن رضاخان
میرپنج حمایت
و به قول شما
تلاش کرد،
خیلیهای
دیگر که وطن
پرست بودند و
درد ایران را
داشتند هم،
همین راه را
رفتند. در آن
زمان بیثباتی،
هرج و مرج و
فروپاشی،
ایران را
تهدید میکرد.
خوزستان،
آذربایجان،
کردستان،
سیستان و
بلوچستان،
گیلان و خیلی
جاهای دیگر
عملاً از
ایران جدا شده
بودند. هر
کدام ساز
خودشان را میزدند
و اصلاً به
حکومت مرکزی
توجهی
نداشتند. درست
در چنین مقطعی
بود که تمام
فرهیختگان،
سیاسیون و همه
آنهایی که
نگران ایران و
آینده این کشور
بودند، متوجه
شدند که قبل
از هر اتفاقی،
حفظ ایران
اهمیت دارد.
آنها به
روشنی این
موضوع را
دریافتند که
اگر ایران حفظ
نشود و دولتی
ضعیف در مرکز
باشد، دیگر هیچ
گروهی حرفش را
نخواهد خواند.
حالا فرفی هم
ندارد که این
حکومت لیبرال
باشد یا
دموکرات یا
مذهبی و یا
حتی غیرمذهبی.
هیچ کدام وقتی
روند، باعث میشد
کسی به حرف
حکومت مرکزی
گوش نکند،
فایدهای
نداشت. به
همین خاطر به
نظر من فروغی
و سایر افراد
فرهیختهای
که در آن زمان
باعث روی کار
آمدن رضاخان
شدند، کار
درستی کردند و
تشخیصشان
درست بود. این
را هم باید
بدانید که در
آن مقطع تنها
فروغی نبود که
با جریان رضاخان
همکاری داشت.
مرحوم دکتر
مصدق، مرحوم
کازرونی و حتی
در ابتدای کار
و در شرایطی
آرام آرام
ثبات و امنیت
در کشور حاکم
میشد، مرحوم
مدرس هم از
رضاخان حمایت
میکردند. آنها
وقتی دیدند
قدرتهای
محلی میگویند
تا زمانی که
حکومت تهران
یک حکومت
ارتجاعی و دست
نشانده است و
تا حکومت در
ایران اصلاح و
مترقی و عاری از
عناصر وطنفروش
نشود، دیگر از
پایتخت تبعیت
نمیکنند،
راهی جز حمایت
از رضاخان
نداشتند. آنها
وقتی میدیدند
که رضاخان
باعث شده قدرتهای
محلی که هر
کدام پیش از
این قدرتی
برای خود
داشتند و بعضیهاشان
رسما و علناً
خود را از
ایران جدا
کرده بودند
دوباره زیر یک
پرچم دور هم
جمع شدند از این
اتفاق حمایت
کردند.
نسیمبیداری:
پس میگویید
آنها چون میخواستند
تمامیت ارضی
کشور حفظ شود
به سراغ رضاخان
رفتند.
دقیقاً.
بگذارید
برایتان مثال
بزنم. در آن
زمان محمدتقی
خان پسیان در
خراسان، شیخ
محمد خیابانی
در
آذربایجان،
میرزا کوچکخان
جنگلی در
گیلان و بعضیهای
دیگر با دولت
مرکزی همکاری
نمیکردند. نه
تنها همکاری
نمیکردند که
نوع این عدم
همکاری به
گونهای بود
که خودمختار
شدن آن بخشها
را به ذهن متبادر
میکرد. در
این مقطع،
افرادی که درد
ایران را داشتند
و آینده این
کشور برایشان
مهم بود، شروع
به همکاری با
رضاخان کردند
تا از این
طریق بحرانهای
داخلی حل و
تمامیت ارضی
ایران حفظ شود.
نسیمبیداری:
اما چرا
رضاخان؟ او نه
تحصیلکرده
بود، نه از
مسائل سیاسی
روز دنیا خبر
داشت.
برای
اینکه افرادی
که تحصیلکرده
و فرهیخته بودند،
قدرت نداشتند.
مثلاً مدرس،
کازرونی، مصدق
و یا همین
فروغی. هیچ
کدام قدرت
نداشتند که
بتوانند بر
ایران حکومت
کنند و مشکلات
این کشور را
تا حدودی
سروسامان
دهند.
نسیمبیداری:
اما خیلیها
میگویند محمدتقیخان
پسیان قدرت
داشت.
نه.
او هم قدرت
نداشت. تنها
قدرت موجود در
ایران، قدرت
دیویزیون
قزاق بود که
این قدرت هم
از رضاخان
حمایت و
تابعیت میکرد.
شاید به همین
خاطر هم بود
که رضاشاه
توانست چیزی
را به ایران
بیاورد که ۵۰۰
سال
بود از این
کشور دریغ میشد.
نسیمبیداری:
چه چیزی؟
ثبات
و امنیت و
یکپارچگی
کشور. در آن
سالها اگر
قرار بود یک
مالالتجاره
از تهران به
مثلاً تبریز
برود، آنقدر
گرفتار راهزنها
میشد که
اساساً به
تبریز نمیرسید.
مملکت تا این
حد بیثبات
شده بود.
اصلاً مشخص
نبود که در
این کشور چه
میگذرد. هیچ
چیزی سرجای
خودش نبود.
هیچکس حرف
دولت مرکزی را
گوش نمیداد و
همه اینها
باعث شد تا
فرهیختگان و
سیاسیون
ایران به فکر
روی کار آمدن
فردی قوی مثل
رضاخان
بیافتند.
نسیمبیداری:
اما بعضیها
میگویند که
این افراد
بیشتر از
اینکه
سروسامان دادن
به اوضاع کشور
را دنبال کنند،
میخواستند
اتوریته خود
را داشته
باشند. به
همین خاطر هم
به سراغ
رضاخان که
سواد نداشت و
بویی از
روشنفکری
نبرده بود
رفتند تا در
مواقع لزوم از
این قدرت خود
استفاده کنند.
نه.
اینها همه
فرضیههای
توطئهای است.
آنها از
رضاشاه حمایت
کردند به این
دلیل که رضاشاه
ثبات و امنیت
آورد؛ رضاشاه
یکپارچگی آورد
و روشنفکران
دیدند که اگر
ثبات، امنیت و
یکپارچگی،
دولت مرکزی
نیرومندی به
وجود آورد، میشود
انتظار داشت
که در زمینههای
دیگر هم
اصلاحات صورت
گیرد.
اصلاحاتی که این
افراد از
مشروطه به این
سو، دنبالش
بودند و
رضاشاه توانست
آنها را محقق
کند. اصلاحاتی
مانند اجباری
شدن تعلیم و
تربیت در کشور
برای اولین
بار یا همان آموزش
و پرورش، ورود
صنایع مدرن به
کشور، ایجاد
راهاهن،
تاسیس
دانشگاه،
تاسیس بهداری
و توسعه بهداشت
و خیلی چیزهای
دیگر. ایران
زمانی که رضاخان
سردار سپه در
سوم اسفندماه
سال ۱۲۹۹ کودتا
کرد و در آن به
حکومت رسید را
با ایران زمانی
که در شهریور ۱۳۲۰ انگلیسها
بیرونش کردند
و حکومت را از
او گرفتند، به
هیچ وجه قابل
مقایسه نیست.
اصلاً نمیتوان
فرض کرد که
این کشور،
همان کشوری
است که پیش از
رضاخان بود.
کشوری که در
آن بروکراسی
مدرن به وجود
آمده بود،
صنایع مدرن
تاسیس شده بود
مدرسهها،
دبیرستانها،
بیمارستانهای
مدرن، راهاهن،
ارتش مدرن و
خیلی اتفاقات
دیگر، همگی ثمره
این دوره
بودند. اینها
دستاوردهای
کمی نبود که
رضاشاه ظرف ۲۰ سال حکومتش
در ایران به
آنها رسید.
با این حال
اما باید در
کنار تمام این
کارها،
استبداد،
دیکتاتوری،
یک دندگی و
خودکامگی رضاشاه
را هم مورد
توجه قرار
دهیم. موضوعی
که باعث میشد
در تمام این ۲۰ سال هیچکس
نتواند از
رضاشاه
انتقاد کند،
چه برسد به اینکه
با او مخالفت
کند. البته
دلیل رضاشاه
هم بسیار روشن
و ساده بود. دلیلی
که همه
دیکتاتورها
دارند. آنها
میگویند من
به جز خدمت
کار دیگری
برای مملکت
نکردم؛
بنابراین اگر
کسی از من
انتقاد کند
حتماً انسان
خائنی است که
بویی از وطنپرستی
نبرده، چرا که
اگر کسی وطن
پرست باشد باید
از من حمایت
کند. اتفاقی
که باعث شد
بسیاری از
روشنفکرانی
که در حقیقت
ستون فقرات
نظام رضاشاه
بودند، عملاً
زیر پای
دیکتاتوری و
خودکامگی او از
بین بروند.
خیلیها از
جمله خود
فروغی.
نسیمبیداری:
منظورتان
دعوای سال ۱۳۱۴
رضاشاه و
فروغی است؟
دعوایی
نبود. سردار
اسدی یعنی
داماد فروغی،
نایب التولیه
خراسان بود.
زمانی که
رضاشاه امر میکند
که از این به
بعد خانمها
نباید در
بیرون از خانه
حجاب و روبنده
داشته باشند،
سردار اسدی به
تهران میگوید
که با توجه به
حساسیتهای
خراسان و
مذهبی بودن
مشهد و اینکه
زائران زیادی
به این شهر میآیند
رضاشاه کمی
فرصت دهد تا
این کار به
مرور زمان
انجام شود.
اما رضا شاه
باز هم یکدندگی
کرد و گفت که
زنان مشهدی هم
باید مانند سایر
شهرهای کشور
کشف حجاب
کنند. بعد از
این اتفاقات
سردار اسدی
برای سه یا
چهار روز از
مشهد خارج شد.
اتفاقی که
درست با
سخنرانی یک
روحانی در
مسجد گوهرشاد
با مضمون
مخالفت با
قانون کشف
حجاب مواجه
شد. بعد از آن
سخنرانی چند
نفر دور این
روحانی را
گرفتند و تحصن
کردند. اگر آن موقع
وسایل
ارتباطی میبود
و میشد به
سردار اسدی
خبر داد، ممکن
بود که این ماجرا
در همان ابتدا
فیصله پیدا میکرد
اما او نبود و
همین امر باعث
افزایش مداوم
جمعیت در مسجد
گوهرشاد شد به
حدی که
ژاندارمری هم
نتوانست جلوی
آنها را
بگیرد و
متفرقشان کند
به همین دلیل
به تهران
تلگراف میزنند
تا از رضاشاه
دستور بگیرند.
در تمام صحبتها
رضاشاه مدام
سراغ سردار
اسدی را میگیرد.
سرانجام
رضاشاه یکی از
لشکرهایش را
به آنجا
فرستاد. لشکری
که ظرف چند
ساعت با تمام
متحصنین
برخورد کرد و
ماجرا تمام
شد. اما این
ماجرا برای
رضاشاه تمام نشد.
او که اساساً
انسان شکاکی
بود و عملاً
به هیچکس
اعتماد نمیکرد
بر این عقیده
بود که داماد
فروغی در فتنه
و آشوب مسجد
گوهرشاد دست
داشته. دلیلاش
هم این بود که
میگفت چون ما
به حرف او
درباره کشف
حجاب گوش
نکردیم او
خواسته به ما
نشان دهد اگر
خواستهاش
برآورده
نشود، بحران
ایجاد میکند.
بنابراین
رضاشاه دستور
بازداشت
سردار اسدی را
داد. ماموران
او را دستگیر
میکنند و در
یک دادگاه
نظامی با توجه
به اسناد و مدارکی
که دال بر
کوتاهی او در
ماجرای مسجد
گوهرشاد بود،
او را به اعدام
محکوم میکنند.
بعد از این
حکم طبیعی بود
که فروغی به
عنوان پدر
همسر سردار
اسدی به سراغ
رضاشاه برود و
داستان را
پیگیری کند.
اما به محض
اینکه فروغی
به سراغ
رضاشاه میرود
او میگوید که
پیش من نیا. پس
از آن رضا شاه
مدارکی که
علیه سردار
اسدی بود را
جلوی فروغی میگذارد
و به او میگوید
که کارهای
اسدی را ببیند
و متوجه شود
که او چه نقش
مهمی در فتنه
داشته است. به
هر تقدیر،
شفاعت فروغی
کارساز نمیشود
و سردار اسدی
را اعدام میکنند.
درست از آن
روز فروغی
خانهنشین میشود.
خانهنشینی
که ۷ سال
یعنی تا
شهریور ۲۰ که
متفقین به
ایران حمله میکنند
و در جریان آن
سفیر
انگلستان به
فروغی میگوید
برو و به
رضاشاه بگو که
هر چه سریعتر
استعفا و کشور
را ترک کند
ادامه پیدا
کرد.
نسیمبیداری:
فکر کنم کشف
حجاب که بعد
از فروغی رخ داد.
ماجرای گوهرشاد
در اعتراض به
اجباری شدن
کلاه شاپو
بود؟ ...بگذریم
شما تا حالا
دوبار نام
انگلستان را
آوردید. میشود
پذیرفت که
محمد علی
فروغی عامل
انگلیس در ایران
بود؟
نه؛
به هیچ وجه. او
اصلاً عامل
انگلستان
نبود. دلیلاش
هم کاملاً
روشن است. از
سال ۱۳۰۴ که
رضاشاه تاجگذاری
میکند تا سال
۱۳۲۰ که از
ایران میرود،
به دلیل بیاعتمادی
رضاشاه به
غربیها و
اساساً خارجیها
روابط ایران و
انگلستان
بسیار سرد
بود. اساساً
رضاشاه با
تمام کشورهای
خارجی از جمله
فرانسه،
ایتالیا،
انگلیس و …
مشکل داشت و
فقط با آلمانها
خوب بود. آنهم
به این دلیل
که گفته میشد
المانها
مانند ایرانیها
آریاییتبار
هستند و سابقه
استعماری و
توسطه و دسیسه
در ایران
ندارند.
بنابراین
اصلاً فضایی
نبود که فروغی
در جریان آن
با انگلیسیها
رابطه خوب
برقرار کند.
اگر او آدم
انگلیسیها
بود پس از
آنکه سه ماه
از رفتن
رضاشاه از ایران
میگذشت،
یعنی زمانی که
خودش نخست
وزیر بود، کاری
میکرد که در
قدرت بماند.
او ذاتاً
انسانی
لیبرال و
دموکرات بود و
از دیکتاتوری
و اینکه قدرت
در دستش
متمرکز باشد
تنفر داشت.
نسیمبیداری:
اما فروغی در
جریان جنگ
عملاً طرف انگلیس
را گرفت.
واقعیت
این است که اصلاً
طرفی نبود که
فروغی بخواهد
بگیرد. فروغی
آدمی بود که
میدانست جنگ
به نفع آلمان
پیش نمیرود.
او آدم
باسوادی بود.
آدمی بود که
رادیو گوش میداد.
مثل مردان عصر
رضاشاه نبود
که گوششان فقط
به پیچ رادیو
ایران باشد.
از جاهای دیگر
اخبار و
اطلاعات میگرفت
و میدانست که
ماشین نظامی
آلمانها در
استالینگراد
گیر کرده است
و عملاً زمینگیر
شدهاند. او
میدانست که
آلمانها به
زودی از
آذربایجان
روسیه وارد
ایران میشوند
و کمر انگلیس
را می شکنند و
خورد میکنند.
از سوی دیگر
او با سفارت
انگلستان و
انگلیسیها
روابط همواره
خوبی داشت. به
همین خاطر
حواسش بود که
چه میگذرد.
نسیمبیداری:
اما این فردی
که شما
معتقدید
دموکرات است،
در شهریور ۱۳۲۰
که عملاً
فضای کشور
برای پدید
آمدن یک
جمهوری آماده
بود چه شد به
حرف رضاشاه
عمل کرد و
پسرش را جای
او نشاند.
او
به هیچ وجه
حرف رضاشاه را
گوش نکرد. این
موضوع، عقیده
و نظر خودش
بود. در آن
زمان بولارد
که سفیر
انگلستان در
ایران بود
اعتقاد داشت
که باید در
این کشور
جمهوریت حاکم
شود. دلیلاش
هم این بود که
مردم ایران از
پهلوی دل خوشی
ندارند و
سلسله پهلوی
محبوبیت
ندارد. بنابراین
دنبال ایجاد
جمهوری در
ایران بود. از
سوی دیگر
اتحاد جماهیر
شوروی به
عنوان یک کشور
کمونیستی
وقتی که
پادشاه خودش
را اعدام کرده
بود مشخص بود
که به پادشاه
ایران رحم نمیکند؛
در نتیجه آنها
هم کاملاً
موافق ایجاد
جمهوری در
ایران بودند.
اما فروغی
مخالفت کرد.
نه به دلیل
اینکه رضاشاه
گفته بود. حتی
نه به این
دلیل که او
سرسپرده نظام
پهلوی بود.
اتفاقاً دلیلاش
این بود که
فروغی وطن
پرست بود. چون
وطن پرست بود
تشخیص داد اگر
ایران جمهوری
شود، کشور از
هم میپاشد.
به همین خاطر
به بولارد گفت
تنها موضوعی
که الان میتواند
ایران را
یکپارچه نگاه
دارد همین
نقشی است که
شاه در سالهای
متمادی داشته
است. بنابراین
نظرش را اینگونه
به بولارد داد
که اگر در
ایران جمهوری
شکل بگیرد و
خودش یا هر
فرد دیگری
رئیس جمهور
شود، عملاً
شاه که ستون
فقرات کشور
است حدف میشود
و کشور فرو میریزد.
او معتقد بود
در چنین
شرایطی دیگر
کردها، ترکها،
عربها،
قبایل و عشایر
و … به حکومت
مرکزی تن در
نمیدهند.
علاوه بر این
نظر فروغی این
بود که پادشاه
برای خیلی از
قدرتهای
موجود در
ایران و
نیروهای
بیرون از مرکز
حالتی سمبلیک
دارد که باعث
وحدت میشود و
یکپارچگی به
وجود میآورد
و به همین
خاطر به
بولارد گفت
شما این مهم
را با جمهوری
کردن ایران از
بین میبرید.
بولارد هم که
فردی
سیاستمدار
بود میدانست
دود فروپاشی
ایران به چشم
انگلستان هم میرود
که روزانه
مشغول
جابجایی دهها
تن تسلیحات،
سوخت و مواد
غذایی از
منتهی علیه
جنوب ایران به
مقصد جبهه
شرقی آسیا
بودند. به
همین خاطر
بولارد حرف
فروغی را
پذیرفت.
نسیمبیداری:
یعنی فروغی
معتقد بود با
جمهوری شدن عملاً
ایران از هم
میپاشد.
بله.
ببینید در
همان زمانی که
رضا شاه از
ایران رفته
بود کردها،
ترکها، عربها
و … عدم تمکین
از دولت مرکزی
را آغاز کرده
بودند. اگر
جمهوری مستقر
میشد عملاً
ایران هرج و
مرج میشد. به
همین خاطر چون
انسان وطنپرستی
بود، نگذاشت
ایران جمهوری
شود و کاری کرد
که محمدرضا
شاه حاکم شود.
نسیمبیداری:
پس در حقیقت
بین مدینه
فاضله خودش و
وطنپرستی،
دومی را
انتخاب کرد؟
بله.
کاری که فروغی
کرد خیلی جالب
بود. او میتوانست
رئیسجمهور
مادام العمر
ایران شود. او
به واسطه حمایت
انگلیسیها
میتوانست
قدرت زیادی
داشته باشد.
اما حاضر نشد
این کار را
بکند. حاضر
نشد آینده
ایران را خراب
و کشور را
دچار هرج و
مرج کند تا
خودش به قدرت
برسد. او این
کار را نکرد
تا ایران
فرونپاشد. به
نظر من، این،
نشاندهنده
میزان وطنپرستی
فروغی است. من
عکس فروغی را
در کنار عکس احمدقوامالسلطنه
در دفتر کارم
در دانشگاه
تهران گذاشتهام
و هر بار که
دانشجویانم
دلیل این
اتفاق را میپرسند
میگویم چون
او فردی وطنپرست
بوده و ایران
را دوست داشتهاست.
نسیمبیداری:
این وطنپرستی
با عضویت در
لژهای
فراماسونری
چه نسبتی میتواند
داشته باشد؟
شما
به من بگویید
برخی
طرفداران
نظریه توطئه به
چه کسی اتهام
فراماسونری
نمیزنند؟
شما یک نفر را
بیاورید که
سرش به تنش بیارزد
و به او این
اتهام را نزده
باشند. به سید
محمد طباطبایی،
رهبر مشروطه
هم اتهام
فراماسونری میزنند.
به جمالالدین
اسدآبادی هم
اتهام
فراماسونری
میزنند. به
همه اتهام
فراماسونری
میزنند. یک
عمر است که
بعضیها مدام
میگویند
فراماسون،
اما تا به
امروز یک خط
ننوشتهاند
که فراماسون
که ما میگوییم،
این کارهای
زشت را در
کشور ما انجام
داده است. یک
نمونهاش را
نیاوردند که
مثلاً بگویند
فراماسون باعث
شد صنعت در
ایران از بین
برود یا هر
چیز دیگر.
نسیمبیداری:
من بحثم این
نیست. من میگویم
اگر او تا این
حد وطنپرست
بوده و به قول
شما فعالیتهای
مفیدی داشتهاست،
چرا به او اتهام
میزنند؟
برای
اینکه پس از
سقوط رژیم
پهلوی در
ادبیات رسمی
تمام افرادی
که در عصر
پهلوی بودند
ناخوب هستند.
مگر اسم مصدق
را از خیابان
مصدق پاک نکردند؟
مگر نمیگویند
مصدق
فراماسونر
بودهاست؟
مگر به مصدق
نمیگویند
مصدقالسلطنه؟شما
یک نفر به جز
روحانیت را
نشان دهید که
در آن دوره
بوده و بعد از
انقلاب بگویند
آدم خوبی بودهاست.
اینها به همه
یک اتهام میزنند.
بعضی ها را
محکمتر میگویند
خائن بوده اما
بعضیها را
نمیگویند
خائن بوده اما
این را هم نمیگویند
که او خادم
بودند. از
جمله شریعتی،
مصدق، علی
امینی، احمد
قوام السلطنه
و همین فروغی.
آخر مگر اینها
چه کار بدی
کردند که این
اتهامات به آنها
زده میشود.
نسیمبیداری:
اما بعضی از
چهرههای
لائیک از جمله
احمدکسروی
نیز حملات
تندی به فروغی
داشته است. در
مورد فروغی میگوید
او جهود بوده
، دین نداشته
و شریک افعال ۲۰ ساله
رضاشاه بوده و
…
اولاً
فروغی نمیتوانست
شریک افعال ۲۰ ساله رضاشاه
باشد چرا که ۷ سال
خانه نشین بود
و اصلاً در
قدرت نبود.
نکته بعدی هم
اینکه آیا ما
میتوانیم
اگر جنایتی در
زمان رضاشاه
اتفاق افتاده
بگوییم که کار
فروغی بوده
است؟ در
جمهوری
اسلامی قتلهای
زنجیرهای
اتفاق افتاد.
آیا ما میتوانیم
مسوولین تراز
اول جمهوری
اسلامی را بگوییم
که اینها این
قتلها را
انجام دادند؟
من نمیخواهم
از ظلمهایی
که در دوره
رضاشاه شد
دفاع کنم اما
معتقدم نباید
کلی گویی
کنیم. اما در
خصوص اینکه
چرا ایرج
اسکندری،
کیانوری و …
فروغی را عامل
انگلیس و
فراماسونر میدانند
باید بگویم که
تمام این
داستانها به
این خاطر است
که فروغی به
مارکسیزم
اعتقاد نداشت.
فروغی کاملاً
مخالف
مارکسیزم بود.
او به غرب
اعتقاد داشت.
بنابراین
طبیعی بود که احسان
طبری، ایرج
اسکندری
نورالدین
کیانوری و …
هیچ وقت از او
تعریف نکنند.
چون فروغی
معتقد به
دموکراسی و
نظام سرمایه
داری بود.
معتقد به
انگلستان و
آمریکا بود.
در این شرایط
طبیعی است که
نباید توقع داشت
حزب
مارکسیستی
بیاید و از
فروغی تعریف
کند.
نسیمبیداری:
اساساً چپها به
خاطر رویکرد
فروغی به
سیستم غربی با
او مشکل
داشتند؟
در
یک کلام چپ ها
به خاطر غرب
گرا بودن
فروغی او را
محکوم میکردند
و علیه او
مطلب مینوشتند.
نسیمبیداری:
ولی فروغی در
تاریخ ایران
حتی به چپها
هم خدمتهایی
کرد؟
شما
اگر زندگی
سیاسی فروغی
را مطالعه
کنید خدمتهای
او را به کشور
میبینید. اگر
در صد سال
اخیر ایران
تنها۵ نفر را
بخواهیم به
عنوان وطنپرست
نام ببریم،
قطعاً مرحوم
ذکاءالملک
فروغی یکی از
آنهاست