https://scontent.ftxl1-1.fna.fbcdn.net/t31.0-8/15271920_10157790927160006_8699054198358164684_o.jpg


دوستی گفت در مورد کاسترو بنویس و «جدی» بنویس به جای این همه پست استتوس پراکنده و گفتیم چشم.

در مورد فیدل چه می‌توان گفت و چگونه می‌توان توجیه کرد فردی را که هی...چوقت با انتخابات دموکراتیک به رهبری کشورش انتخاب نشده اینقدر بزرگ بداریم که من و هم‌فکرانم می‌داریم؟‌

۱- آيا فیدل کاسترو «دیکتاتور» بود؟ طرفداران این لقب با چنان یقینی حرف می‌زنند که انگار مچ طرف مقابل را گرفته‌اند و او دیگر چاره‌ای به «اعتراف» ندارد اما قضیه واقعا به این سادگی نیست. مشکل اولا به خود این لفظ برمی‌گردد. علتی دارد که سازمان‌های خبری و نوشته‌های علمی-دانشگاهی در سال‌های اخیر اغلب از این واژه استفاده نمی‌کنند. قضیه هم مشخصا سهو تاریخی آن است. واقعا معنی «دیکتاتور» چیست؟ احتمالا بگویید که کسی که در انتخابات آزاد و منصفانه انتخاب نشده باشد. اما مگر انتخاباتی که در آن تمامی شهروندان بتوانند رای بدهند اصلا چقدر سابقه دارد؟‌ زمانی که فیدل کاسترو انقلاب کرد و دولت جدیدش را ساخت (۱۹۵۹) اصلا در چند جای دنیا انتخابات جامع برگزار می‌شد؟ با این حساب آیا باید جان اف. کندی را که زمانی رئیس‌جمهور شد که سیاهان هنوز به طور کامل حق رای نداشتند دیکتاتور بدانیم؟ و همچنین تمام روسای جمهور پیش از او را؟ و آیا این واقعیت که امروز نیروهای نظامی کشورهای قدرتمندی مثل آمریکا بدون این‌که انتخاب بشوند در خیلی نقاط جهان حضور دارند باعث می‌شود اوباما هم دیکتاتور باشد؟ جرج دبلیو. بوش که دیگر حتما؟ و واقعا این چه قضاوت اخلاقی است که شیوه انتخاب شدن یک نفر به رهبری کشور را ملاک اصلی قضاوت قرار می‌دهد. با این حساب مثلا پوتین امروز،‌ که بالاخره در این‌که اکثریت آرای مردم را گرفته شکی نیست، بهتر از «دیکتاتور»هایی مثل کاسترو و جمال عبدالناصر است؟ انصاف است که مثلا کاسترو و بشار اسد و خامنه‌ای را در یک جایگاه قرار دهیم؟ با کمی شکافتن مساله می‌بینیم که «دیکتاتور» الحاق و بالنصاف نه لقب تاریخی مشخصی است و نه معیار سیاسی-انقلابی خوبی برای محک زدن و به جای آن باید از انواع مختلف کسب مشروعیت رهبران سیاسی در قرن بیستم صحبت کنیم. در ارزیابی بهتر است عملکرد رهبران سیاسی به طور عمومی بررسی شود و نه این‌که فقط بر شیوه انتخاب شدن‌شان تمرکز شود.

۲- در مورد ناقض حقوق بشر بودن کاسترو چطور؟ در این‌جا بهترین بیانیه‌ای که من دیدم مال «عفو بین‌الملل» بود که همگان به عنوان یکی از مهم‌ترین سازمان‌های فعال در این زمینه می‌شناسندش. «عفو» چه کرد؟ آیا شروع کرد حمله به کاسترو و گفت این دیکتاتور ناقض حقوق بشر مرد؟ خیر. این سازمان کاسترو را «رهبری مترقی با معایب بسیار» دانست و به خوبی‌ها و بدی‌هایش اشاره کرد. از این گفت که چطور حقوق اجتماعی مردمش را از طریق بهبود نظام بهداشت و آموزش و پرورش افزایش داده اما آزادی‌های شخصی را منکوب کرده است. این نکته بسیار مهمی است که این سازمان در تیتر ارزیابی خود از فیدل از واژه‌ای مثبت استفاده می‌کند! این به دو علت است: اولا، حقوق بشر (از نظر قانون بین‌الملل) تنها حقوق سیاسی و مدنی نیستند. اگر به یاد داشته باشیم که حق اشتغال و مسکن نیز جزو حقوق بشر مصوب قانون بین‌المللی هستند باید گفت که امروز تمامی رهبران جهان به نوعی ناقض حقوق بشر بوده‌اند. کار فعالیت صادقانه حقوق بشری محکوم کردن مشکلات در حین ارزیابی منصفانه است. متاسفانه سیاسی‌کاری در حقوق بشر باعث می‌شود که این اغلب اتفاق نیافتد. مثلا وقتی نخست‌وزیر لیبرال کانادا از کاسترو تعریف می‌کند این همه مورد حمله واقع می‌شود اما ستایش‌های بسیار تمام رهبران غربی از مرگ ملک عبدالله، پادشاه سعودی (که نسبتش با «حقوق بشر» باید برای همه‌مان روشن باشد) چنین واکنشی نمی‌گیرد. ثانیا این‌که گرچه شکی نیست که دولت کوبا حقوق سیاسی و شخصی مردمش را منکوب می‌کرد اما در طول پنجاه سال زمامداری فیدل این کارنامه آن‌قدرها هم سیاه نیست. هر کس که مثل خود من به کوبا سفر کرده باشد متوجه تفاوت جو این کشور با کشورهایی که در آن شهروندان اصلا جرات انتقاد از دولتشان را ندارند می‌شود. مثلا خود من در دانشگاهی در این کشور سخنرانی کردم و فقدان دموکراسی را محکوم کردم. در کتابفروشی‌ها هم نشریات و کتاب‌های منتقد پیدا می‌شود. تعداد زندانیان سیاسی هیچوقت به دویست نفر هم نرسیده است. در زمینه اینترنت البته کوبا به نظرم یکی از سیاه‌ترین کارنامه‌ها را دارد و کاسترو باید به این خاطر شدیدا مورد انتقاد وارد شود.

۳- در این شکی نیست که پروژه سیاسی-اجتماعی کاسترو در نهایت به شکست خورد. در این هم شکی نیست که حکومت تک‌حزبی بدون نشریات آزاد و ارائه آزادی‌های سیاسی و حقوق مدنی جزو نکات سیاه نظام سوسیالیستی در کوبا است. اما اولا شکست خوردن تلاش نجیبانه کوبا برای هر انسانی که ذره‌ای علاقمند به ترقی باشد باید جای افسوس باشد و ثانیا نمی‌توان نکات بسیار مثبت این نظام را ندید. ما چپ‌ها را بی‌خیال. شما اگر پای صحبت اقتصاددانان بانک جهانی بنشینید (که من نشسته‌ام) همه با شگفت می‌گویند که در نیمه دوم قرن بیستم تقریبا هیچ کشوری را نمی‌توان مثال زد که با فقر و کمبود منابع مدنی کوبا توانسته باشد این همه خدمات اجتماعی سطح بالا ارائه کند، بخصوص در زمینه خدمات درمانی که کوبا تا چند سال پیش یکی از بهترین‌های جهان بود (و متاسفانه در سال‌های اخیر افت کرده). توجه داشته باشید که مثلا از نظر «شاخص توسعه انسانی» کوبا از بسیاری کشورهای خیلی ثروتمندتر مثل مکزیک، برزیل، ترکیه یا آفریقای جنوبی بالاتر است. حالا این‌که چطور بعضی‌ها کوبا را با کشورهای ثروتمند با سابقه امپریالیستی مثل سوئد و نروژ مقایسه می‌کنند واقعا در مخیله من یکی نمی‌گنجد و باعث شگفتی‌ام است.

۴- پس از نظر کارنامه داخلی کوبای کاسترو کارنامه‌ای با نکات مثبت و منفی دارد اما دلیل کافی داریم که نکات مثبتش را بسیار بیشتر بدانیم، بخصوص اگر به یاد بیاوریم که چطور غول‌همسایه بزرگ این کشور، آمریکا، با تحریم‌های شدیدی که مخالف تمامی قوانین بین‌المللی است علیه این کشور عمل کرده و چطور دست به اشغال نظامی آن زده و چطور بیش از ۶۰۰ بار تلاش به ترور کاسترو را داشته. به نظرم عموم مردم کوبا هم که حتما خواهان تغییر هستند امروز و در آینده نظری عموما مثبت نسبت به کاسترو خواهند داشت، آن‌جوری که مطمئن نیستم مثلا در مورد محمدرضا شاه صدق کند، حاکم غیرمنتخبی که او هم صحبت از توسعه کشور می‌کرد اما کارنامه‌اش در این زمینه خیلی سیاه‌تر از کاسترو است (گرچه نسبت به او هم باید انصاف خرج داد و «دیکتاتور»‌خطاب کردنش کافی نیست).

۵- و اما از نظر کارنامه بین‌المللی؟ در این‌جا است که کارنامه‌ای عموما درخشان از کوبای کاسترو می‌بینیم. دولتی انقلابی که در جنگی جهانی که در آن یک طرف طرفداران سرمایه‌داران و ملاک بزرگ قرار گرفته بودند و یک طرف مبارزین ضداستعمار و بهبود وضعیت توده‌های مردم، طرف دومی را گرفت. من واقعا دوست دارم بدانم چطور کسی می‌تواند نیمه دوم قرن بیستم و جنگ سرد را بررسی کند و نقش مثبت این طرف جنگ را نبیند؟ در آفریقای جنوبی، سربازان کوبا علیه نظام آپارتاید که هم فاشیستی بود و هم هیچ حقوقی برای اکثریت عظیم مردم قائل نبود (و با این حال جزو «جهان آزاد» پذیرفته می‌شد) می‌جنگیدند. در ویتنام، کوبایی‌ها در کنار اکثریت عظیم جمعیت علیه اشغال‌گران آمریکایی می‌جنگیدند. و ده‌ها نمونه دیگر. (البته نقش کوبا در مواردی مثل جنگ اوگادن ۱۹۷۷ که باعث شده بسیاری از سومالی‌ها نظر خوبی نسبت به کاسترو نداشته باشند هنوز برای من خیلی روشن نیست و نیازمند مقایسه بیشتر است). روابط دیپلماتیک و نزد کاسترو با حکومت‌های ارتجاعی مثل جمهوری اسلامی و سوریه بشار اسد هم حتما می‌تواند مورد نقد قرار بگیرد اما این نقد هم باید منصفانه و غیربچگانه و با علم به این باشد که بالاخره هر کشوری باید در بعضی مواقع با جهان همان‌طور که هست سر کند و روابط روتین داشتن با دولت‌ها قابل انتظار است گرچه رویکرد کل چپ آمریکای لاتین نسبت به جمهوری اسلامی و خاورمیانه جای انتقاد بسیار دارد و ما هم که سال‌ها است همین کار را در بالاترین سطوح کرده‌ایم.

۶- و در پایان، خودمان را گول زده‌ایم اگر فکر کنیم مساله بررسی فیدل تنها مساله بررسی منصفانه است. میراث او مثل تمامی شخصیت‌های بزرگ امروز محل دعوا است. آنانی که مثل ما از میراث فیدل دفاع می‌کنند (علیرغم انتقاد از کمی‌ها و کاستی‌ها و خطاهای بخشودنی‌ناپذیر) دارند از آن گام نجیبانه و بزرگ قرن بیستم برای ساختن نظامی سوسیالیستی و انقلاب علیه ظلم و استثمار و امپریالیسم دفاع می‌کنند. آن گام و آن تلاش در نهایت شکست خورد و تلاش‌های ما در آینده حتما باید فرق داشته باشد (همین‌طور که می‌بینیم در مورد ونزوئلای چاوز و چپ‌های آمریکای لاتین در سال‌های اخیر چقدر فرق داشت و البته آن الگو هم از بعضی جهات به بن‌بست خورده است). اما در پرتوی عمومی تاریخ اگر بتوانیم شخصیت‌ها را مورد ارزیابی کلی مثبت و منفی قرار دهیم، به نظر من با هر ملاک منصفانه‌ای فیدل باید مترقی و مثبت دیده شود.

۷- در ضمن اگر کسی خواست بیشتر روده‌درازی‌های من را در این مورد بشنود سفرنامه مفصلی که در سال ۲۰۱۱ پس از سفرم به کوبا نوشتم در «شهروند» کانادا چاپ شده است و این هم لینکش: http://www.shahrvand.com/archives/21057