احسان نراقی در سال 1305 به دنیا آمد. این نویسنده و جامعه‌شناس ایرانی، تنها ایرانی است که معاون یونسکو بوده است.
پایان یک رویا، علوم اجتماعی و سیر تکوینی آن، آئین جوانمردی (ترجمه از هانری کُربن)، اقبال ناممکن، آزادی، آنچه خود داشت، جامعه، جوانان، دانشگاه، غربت غرب، طمع خام و نظری به تحقیقات اجتماعی در ایراناز جمله کتاب‌های منتشر شده از احسان نراقی در ایران است.

احسان نراقی، آخرین ناصح قدرت شرقی
احسان نراقی، جامعه شناس و روشنفکر معتدل ایرانی که از سال 1345 به اشکال مختلف در عرصه فرهنگ و سیاست و تحقیقات دانشگاهی حضور داشت، بعد از نیم قرن فعالیت بی وقفه ساعاتی قبل در تهران درگذشت. او سالها بود که هم در پاریس و با پسرش همخانه بود و هم با همسر شیرازی دوست داشتنی اش به اسم انجل در خانه قدیمی شان در تخت طاووس زندگی می کرد. نراقی تا قبل از انقلاب از متفکران اصلاح طلب حکومت پهلوی بود و به اشکال مختلف در حوزه های دانشگاهی فعال بود. او در دوره جنبش دانشجویی 1968 پاریس در آنجا فعال بود و بعد از آن مشاور امور جوانان در یونسکو شد.
نراقی پس از مدتی به ایران بازگشت و علاوه بر تدریس جامعه شناسی در دانشگاه تهران، بخش تحقیقات اجتماعی این دانشگاه را فعال کرد و بسیاری از صاحبنظران حوزه اجتماعی را برای کار علمی به مرکز تحقیقات علوم اجتماعی فراخواند. نراقی قبل از انقلاب کتابهای تحقیقی بسیار جدی در حوزه مسائل جامعه شناسی ایران نوشت. یکی از موضوعاتی که بطور دائمی مطرح می کرد مساله فرار مغزها بود که شرح آن و شرح نظام آموزش دانشگاهی ایران در کتاب محققانه " جوانان، جامعه، دانشگاه، دیروز، امروز، فردا" آمده است. او همچنین جزو روشنفکرانی بود که همواره به تولید اندیشه داخلی توجه می کرد. کتاب " آنچه خود داشت" او یکی از آثار بسیار عالی در این مورد است.
احسان نراقی که از خانواده روحانیون بزرگ نراق کاشان است، از پدر و مادری اهل علم و دانش زاده شده بود، مادرش از اولین کسانی بود که مدارس مخصوص دختران را در کاشان ایجاد کرد. نراقی پس از یک دوره کار در دفتر یونسکوی پاریس در اوایل دهه پنجاه به ایران بازگشت و فراوان کار کرد. یکی از خصلت های او که تا چهار پنج سال قبل نیز دیده می شد، کار دائمی او بود. کم کم در حوزه مشاورت دربار و بخصوص در ارتباط با فرح پهلوی و امیر عباس هویدا قرار گرفت و مشورت های فرهنگی فراوان به آنان می داد. نراقی چنان که در کتاب " از کاخ شاه تا زندان اوین" نوشته است، آخرین کسی بود که مورد مشورت پادشاه سابق ایران قرار گرفت.
وقتی انقلاب ایران رخ داد، نراقی برخلاف بسیاری رهبران حکومت سابق از ایران نرفت، ماند و چندی بعد دستگیر و زندانی شد. در اوین هم دست از کارهایش برنداشت، همانجا مزرعه کوچکی برای تولید سبزیجات درست کرد و زندانش را تا آخرین روز تحمل کرد. نراقی در زندان کتاب " آئین جوانمردی" را نوشت و بعدها چاپش کرد. او پس از آزادی از زندان به پاریس رفت و به عنوان مشاور دبیر کل یونسکو یعنی فدریکو مایور بود. نراقی که در آن روزها تازه از زندان حکومت ایران رها شده بود، در تبعیدی ناخواستنی به خدمتش به ایران ادامه داد. وقتی بحث کمیسیون تقسیم منافع ایران در دریای خزر مطرح شد و نمایندگان ایران در آن شرکت نکردند، نراقی خودش در آنجا شرکت کرد و از حقوق ملی ایران دفاع کرد. او سالها در فرانسه و در روزهای انزوای ایران تنها کسی بود که از فرهنگ ایرانی در عرصه جهان به معنای واقعی دفاع می کرد و با همه هم رابطه داشت. او از داخل حکومت ایران در همه دوره ها تا بالاترین راس قدرت با افراد مختلف رابطه داشت و از سوی دیگر با تمام رهبران مهم مخالفان در ایران نیز رابطه ای دائمی داشت. و بطور دائمی تلاش
می کرد در داخل حکومت نقش انتقادی داشته باشد و در میان مخالفان کشور، به انتشار نظرات واقع بینانه اقدام کند. نراقی مدتها در مورد بان لیو ها( مناطق حاشیه شهر) مشاور چند شهردار پاریس بود و دائم سعی می کرد آنها را با اخلاق و رفتار خانواده های مسلمان ساکن پاریس آشنا کند تا رفتار درستی توسط دولت انجام شود. نراقی دو بار نشان لژیون دونور گرفت، اولین بار از ژنرال دوگل و دومین بار از فرانسوا میتران. نقطه قرمز کوچکی بر یقه اش که حاصل سالها نیک اندیشی بود.
من در سال 1379 در سفری در پاریس یک ماه میهمان نراقی شدم و در خانه اش بودم. حاصل این دیدار یک ماهه کتابی شد به نام « در خشت خام» که در یک سال شش بار تجدید چاپ شد و انعکاس بسیار وسیعی در افکار عمومی جامعه ایران داشت. نگاهی پر از احترام و واقع بینی به فرح پهلوی، هویدا، رضا شاه، محمدرضا پهلوی و شخصیت های سیاسی ایرانی قبل و بعد از انقلاب و نگاه جدی و انتقادی به تابوهای روشنفکری مثل شریعتی، آل احمد و دکتر فردید که نراقی هر سه را بی سواد و سطحی می دانست، به شکلی مخاطبان کتاب و در حقیقت مخاطبان نراقی را با موجی از سووالات تازه روبرو کرد.
نراقی در دوره هاشمی و خاتمی کم کم پایش به ایران باز شد و تلاش کرد تا موقعیت ایران، نه حکومت، بلکه کشور ایران را در سازمانهای بین المللی ارتقاء دهد. برنامه دیدار خاتمی با مایور را علیرغم فشارهایی که برای لغو دیدار آورده بودند، اجرا کرد. نراقی خاتمی را بسیار دوست داشت، تحلیل او از خاتمی و برخورد خامنه ای با او بسیار جالب و ساده بود، با همان شیوه حرف زدن مهاجم می گفت: « آقا! این خاتمی رو ملت دوست دارند و این آقا حسوده، وقتی اسم خاتمی می آد چشمش در می آد.». نراقی پس از خاتمی علیرغم فشارهای مختلف درون ایران سعی کرد فضای خودش را از دست ندهد و جایگاه خودش را داشته باشد. سفرهایش همیشه رخ می داد، اما از چهار پنج سال قبل دچار آلزایمر شدیدی شده بود و گاهی در رفتارش اختلال ایجاد می کرد.
یک روز در یونسکو مرا به ملاقات بانویی که مسوول روابط عمومی یونسکو بود برد. در مسیر رفتن، پاکتی پسته ایران در جیبش بود و در راهرو در حالی که از صد نفری که می رفتند و می آمدند هشتادنفرشان او را می شناختند سلام و احوالپرسی می کرد، پاکت پسته اش را جلوی فرانسوی ها و نمایندگان دیگر کشورها که در آسانسور و راهرو می دید می گرفت و به آنها تعارف می کرد تا دانه ای پسته بردارند. و می گفت: « آقا جان! اینها یک دانه پسته که می خورن می گن این پسته ایرانه و می گن ایرانی ها دست و دلباز اند.» وقتی فدریکو مایور شش ساعت آخر دوره اش را می گذراند، مهمانی خداحافظی برگزار شد و من و نراقی لباس شیک پوشیدیم و به مراسم رفتیم. بیست خواننده بین المللی، یکی دو خواننده مهم جاز آمریکایی و لاینل ریچی در برنامه بود. و نراقی هم دائم می رفت و می آمد. حوصله موسیقی گوش کردن نداشت. وسط آنتراکت خانمی 40 ساله و بسیار زیبا را به من معرفی کرد، زنی که می گفت همسر یک میلیاردر فرانسوی است. نراقی یک مجموعه بزرگ شیشه فیلمهای اولیه ایرانی( شیشه فیلم عکس های دوره قاجار) را که منحصر بفرد بودند، به آن زن معرفی کرده بود، او دهها هزار یورو داده بود و فیلمها را خریده بود و نراقی آنها را به ایران بازگردانده بود، آن هم در شرایطی که خودش را به زحمت به دفتر وزیرو وکیل راه می دادند. می گفت پنهانی با خانم فرح پهلوی رابطه دارد و از ارادتمندان او بود، با بنی صدر و پزشکزاد و نوری زاده و تقریبا همه آدمهای بیرون ایران ارتباط داشت و در داخل هم همین روابط را داشت.
از دخترم که نراقی را عمیقا دوست دارد شنیدم که او دچار آلزایمر شدید شده است. از این موضوع شدیدا غمگین شدم. او تا آخرین لحظه ها تلاش می کرد تا مانع تندروی و هیجان و سخت سری در میان نیروهای سیاسی شود. می گفت: « دموکراسی چیز خوبی است، اما در کشور ما که همیشه یک پادشاهی هست، یک آدمی باید باشه که این پادشاه را نصیحت کنه که مردم رو نکشه.» و معتقد بود تا زمانی که تغییرات سیاسی عمیق رخ نداده است، یک مصلح سیاسی باید از طریق ارتباط با قدرت مانع اشتباهات بیشتر قدرت حاکم شود.
وقتی می خواستم نام کتاب گفتگو با نراقی را انتخاب کنم، از نام کتابهای دیگرش که غالبا برگرفته از اشعار حافظ بود مانند " آنچه خود داشت" یا " طمع خام" یا " اقبال ناممکن" استفاده کردم و نام کتاب را گذاشتم " در خشت خام" چرا که گفته های او در مصاحبه به گفته های پیری می ماند که آنچه در آینده جوانان می دیدند، به شکلی پخته در خشت خام می دید. به انجل همسرش گفتم: اسم کتاب رو چی بگذارم؟ انجل کتاب را خوانده بود، با همان لحظه غلیظ شیرازی اش گفت: " ای می خوی خود نراقی ره نوشون بدی بیذار دولاخ" و دولاخ یا دولخ گرد و خاکی است که از رفتن کالسکه ای یا اسبی در جاده خاکی به هوا بلند می شود. از آن آدمهایی بود که اثرش را نمی شود نادیده گرفت. شاید آخرین کسی است که به نصیحت قدرت به صورت کلاسیک و تاریخی خود پرداخته است. خدایش بیامرزد. کسانی که او را دیده اند، هرگز او را فراموش نخواهند کرد.
ابراهیم نبوی
12 آذر 1391