دوشنبه, ۱
اردیبهشت, ۱۳۹۹
چکیده :نظریه
ولایت فقیه هر
چه بود، و صرف
نظر از خوب و
بد کارنامه
سیاسی امام
خمینی، رهبری
در دهه اول انقلاب
بر عهده کسی
بود که حوزههای
علمیه او را
فقیه و مرجع
تقلید بشمار میآوردند،
در حالی که
آیت الله
خامنهای را
خطیبی خوشبیان
و مبلغی
خوشفکر و بلکه
روشنفکر میدانستند.
اهل فن میدانند
که تلاشگر
حوزه فقه
(مجتهد) یا
«فقیه»، چه
بخواهد چه
نخواهد، با
اقامه دلایل
فقهی (عقلی و
نقلی) سروکار...
کلمه –
سیدکاظم قمی
انتشار
تصویر معاونت
پژوهشی یکی از
مؤسسههای
فعال در زمینه
آنچه به غلط «طب اسلامی»
خوانده میشود،
بار دیگر موج
انتقادها را
در فضای مجازی،
که متأسفانه
بهعلت شرایط
خفقان و
سانسور شدیدی
که حاکم است تنها
جایی است که شهروندان
میتوانند
آزادانه به
بحث و گفتگو
بپردازند، بر انگیخت.
بحث درباره
ضعف سند
روایتی که فرد
مذکور به امام
صادق (ع) منسوب
کرده را به دوستانی
که در زمینه
علم رجال و
حدیث تخصص و
تمرکز دارند
واگذار میکنم. به
نظر من، این
اظهارنظر و
اظهارنظرهای
مشابهی که پیش
از این درباره
فوائد استعمال
فضولات الاغ و
روغن بنفشه و …
شاهد بودهایم،
ریشه در تحول
عمیق و فجیعی
دارد که به
نهاد حکومت
باز میگردد.
سرچشمه رواج
دیدگاههای
مبتذلی از این
دست، به قضیهای
بر میگردد که
سی و یک سال
پیش، در بهار
سال ۱۳۶۸، در
چنین روزهایی
شکل گرفت.
در آن زمان،
رهبر انقلاب و
بنیانگذار
نظام جمهوری
اسلامی در
بستر بیماری به
سر میبرد که
به درگذشت وی
در ۱۴ خرداد همان
سال منتهی شد.
آیتالله منتظری
که توسط مجلس
خبرگان به
عنوان قائم مقام
رهبری انتخاب
شده بود، در ماجرای
پیچ در پیچی
که هنوز هم
بعد از گذشت
سه دهه بسیاری
از ابعادش
ناگفته باقی
مانده، از
مقام خود
کنارهگیری
کرده بود و در
نبود فردی که
حائز شرایط
رهبری به صورتی
که در قانون
اساسی مطرح
شده بود
(فقاهت در حد مرجعیت)،
بنا بر
استفساری که
از امام خمینی
شده بود، شرط
مرجعیت را برداشتند
تا راه برای
انتخاب رهبر
بعدی هموار
شود. از شرح کم
و کیف ماجراهایی
که در آن قضیه
اتفاق افتاد
میگذرم؛
قضایایی که هم
اهل سیاست و هم
اهالی حوزه
علمیه از آن
مطلع هستند.
نتیجه،
انتخاب آیت
الله خامنهای
به رهبری بود.
از منظر کبار
حوزه علمیه
قم، آیت الله
خامنهای (که
پیش از رهبری
عنوان «حجتالاسلام
والمسلمین»
داشت) بلحاظ
فقهی در سطحی متوسط
محسوب میشد و
خود ایشان هم
در مجلس
خبرگان نسبت
به پذیرشش به
عنوان رهبر،
حتی از سوی
اعضای مجلس
خبرگان،
اظهار تردید
کرد. یکی از
فقهای حاضر در
مجلس پیشنهاد
کرد که عدهای
از فقها ایشان
را در این
زمینه کمک
کنند تا رفع
مشکل شود.
مسئله مهمی که
مقصود این قلم
است به همین فقدان
پشتوانه
فقاهتی رهبری جدید
بر میگردد.
نظریه ولایت
فقیه هر چه
بود، و صرف
نظر از خوب و
بد کارنامه
سیاسی امام خمینی،
رهبری در دهه
اول انقلاب بر
عهده کسی بود
که حوزههای
علمیه او را فقیه
و مرجع تقلید
بشمار میآوردند،
در حالی که
آیت الله
خامنهای را
خطیبی خوشبیان
و مبلغی
خوشفکر و بلکه
روشنفکر میدانستند.
اهل فن میدانند
که تلاشگر
حوزه فقه
(مجتهد) یا
«فقیه»، چه
بخواهد چه
نخواهد، با
اقامه دلایل فقهی
(عقلی و نقلی)
سروکار دارد.
تدریس و افتاء
فقیه به
مباحثه
(گفتگو) و توانمندی
در اقناع
دیگران ملتزم
است. اما «خطیب»
یکطرفه سخن
میگوید، اهل خطابه
و منبر و وعظ
است، نیازی به
تعامل فکری با
مخاطبانش نمیبیند،
و از مستمعین
یک چیز میخواهد
و بس: «دو گوش
شنوا». ولایت
فقیه، با هر
تفسیری که برای
منشأ
مشروعیتش
قائل باشیم،
وقتی در جایگاه
رهبری قرار
گرفت، با این پیشینه
فکری بود،
هرچند مشکل
بزرگی که بهلحاظ
نهادی عارض شد
این بود که انتقال
سازمان
مرجعیت (بیت و
دفتر) به
رهبری سیاسی
یک کشور، آفات
زیادی به دنبال
داشت که باید
در جای خود
بحث شود.
آیت الله
خامنهای
اما، «فقیه»
نبود و «خطیب»
بود. از سخنان
پرشورش در مسجد
«کرامت» مشهد،
تا مسجد
«جاوید»
تهران، و منابر
امکنه مذهبی
دیگر گرفته تا
پذیرش
مسئولیت دفتر
اعزام مبلغ در
کمیته استقبال
از امام خمینی
مستقر در
مدرسه «رفاه» و
مدرسه «علوی»
تهران، امامت
نماز جمعه
تهران، و
زمانی که بعد
از دوره اول
ریاست جمهوری
به علت برپز
اختلاف
نظرهایش با
مهندس موسوی و
حمایت امام از
دولت از امام
اجازه خواست
از سیاست
کناره بگیرد و
مسئولیت تبلیغ
اسلام در قاره
آفریقا را بر
عهده گیرد، حوزه
مطالعه و
فعالیت و
علاقه او با
«خطابه»
سروکار داشت.
با جایگزینی
یک خطیب به
جای یک فقیه،
حکمرانی و
کارکرد نهاد
حکومت در نظام
جمهوری
اسلامی قلب
ماهیت داد. خطابه
تنها عملکرد
مؤثر رهبری
شد، دستگاه
رهبری عریض و
طویل شد، سعی
شد ایشان با
کمک مهندسی
قدرت در حوزه علمیه
و با پشتوانه
دستگاههای
امنیتی به
عنوان مرجع
تقلید مطرح
شود، دستگاههای
تبلیغاتی
داخل و خارج
از کشور تحت
مدیریتی واحد
و تحت امر
درآمد (حتی
مساجد که به
طور سنتی توسط
مردم محل
اداره میشد)،
مدارس علمیه
به صورت خطوط
تولید انبوه
تربیت
روحانیان
مطابق شروط و
معیارهای
مورد پسند حکومت
در آمد، فقه و
فقاهت به
حاشیه رانده
شد و تبلیغ و
بلاغت در
کانون توجه
قرار گرفت،
دروس حوزه از
تعمق و متنخوانی
به شرحخوانی
و جزوهخوانی
و خلاصهخوانی
تقلیل یافت، و
لباس روحانیت
به یونیفورمی
تبدیل شد که
بر قامت هرکسی
که نشست، راههای
متعدد و متنوع
معیشت با
پشتوانه
بودجههای
دولتی و عمومی
برویش گشوده
است.
با مرکزیت
خطابت و به
حاشیه رانده
شده فقاهت، زمینه
برای رشد جیرهخواران
سفره وعظ و
خطابه نیز
گستردهتر از
قبل شد.
مداحان از
پشتیبانی حکومت
برخوردار
شدند،
دعانویسان و
رمالان مورد
اغماض قرار
گرفتند، طب و نجوم
و فیزیک و …
پیشامدرن با
عنوان
پرطمطراق و
مقدسنمای
«اسلامی» رشد کرد،
بازار مناسک
مذهبی و اخترع
مناسبتهای
مذهبی گرم شد،
و همپای توسعه
لمپنیسم
سیاسی،
تبلیغات دینی
نیز به لمپنیسم
آلوده شد.
پدیده «معجزه
هزاره سوم»،
اوج قله
موفقیت این
مهندسی
گسترده حکومتی
به شمار میآید.
به همین دلیل
است که اعتقاد
دارم سرچشمه
رواج خرافات و
تردستیهای دکانداران
دین که این
روزها با اوج
بیماری همهگیر
کرونا بیش از
پیش رونق یافته
را، باید در
تغییر و تحول
مهمی که سی و یک
سال پیش در
نهاد حکومت اتفاق
افتاد جستجو
کرد.