تاریخ انتشار: ۰۹ تیر ۱۳۸۹, ساعت ۲:۳۰ بعد از ظهر

این نظام، مخالفان سبز هم دارد

مسیح علی نژاد

حرف ها و  گفته های آقای مهاجرانی چندی است که جمعی را دل آزرده می کند. جمعی را به حق و جمعی دیگر را با وارونه ساختن واقعیت. این بار اما از آقای مهاجرانی نقل شده است؛ «افرادی که با انقلاب مخالف بودند، با نظام جمهوری اسلامی مخالف بودند، با مرحوم امام خمینی مخالف بودند، با نهاد روحانیت مخالف بودند، عیبی هم ندارد سی سال مخالفت کردند، می توانند در واقع به این مخالفت ادامه بدهند، ولی این مجموعه نمی توانند مدعی جنبش سبز باشند».

پیش از ترک ایران، با آقای کروبی، خاتمی و هاشمی در مورد مردمی که دیگر روحانیت را دوست ندارند مصاحبه ای انجام داده بودم. در مورد مردمی که امام را دوست ندارند، در مورد مردمی که حجاب اسلامی را دوست ندارند، در مورد مردمی که صدای آواز یک زن را حرام نمی دانند، در مورد مردمی که از دروغ های مسئولان جمهوری اسلامی خسته شده اند، در مورد مردمی که با حاکمان شان، زمین تا آسمان فرق دارند...

سوال ها را به همین صراحت پرسیدم. صریح و بی ویرایش. به آنها گفتم این سوال ها در کوچه و خیابان موجود است اما در رسانه هایمان ممنوع.  هاشمی که اساسا جواب  سوال های مرا نداد و گفت علی رغم اینکه می گویی سوالات پیش پا افتاده و معمولی است اما می تواند آغازگر یک چالش جدی باشد پس او سر فرصت جواب خواهد داد.  ظاهرا فرصت برای او هرگز  پیش نیامد، کروبی و خاتمی اما به تک تک سوال ها جواب دادند.

 منع من برای انتشار آن مصاحبه تنها قولی است که به خودشان داده بودم تا در صورتی که موفق نشوم هفت مسئول جمهوری اسلامی را مصاحبه کنم هرگز آن دو مصاحبه را به تنهایی و به صورت مجزا منتشر نکنم.

  اما دلم می خواست به پاسخ های خاتمی و کروبی گوش می دادید تا می دانستید برای مشاور کسانی چون کروبی و یا خاتمی شدن باید سعه صدر بیشتری داشت که خود آنان مخالفان امام و نظام و روحانیت را در داخل خود ایران به خوبی می شناسند و دلایلش را هم می دانند و خود را نیز بی نقش نمی دانند.

حدس می زنم، روی سخن شما با کسانی است که این روزها مدام شعار «مرگ بر» سر می دهند، یا کسانی مکرر فریاد می زنند؛ « مرگ بر آخوند»، «مرگ بر جمهوری اسلامی با هر جریان و گروهی» ، مرگ بر جمهوری اسلامی چه اصلاح گرا چه اصول گرا. اما جنبشی که من به عنوان یک روزنامه نگار،  می شناسم، کسانی را در راس دارد که شعار زنده باد مخالف من سر داده  اند. لذا حتی اگر آنها در فضای امنیتی داخل کشور قادر به اجرای این شعار نیستند این وظیفه ماست که خارج از ایران و در فضای باز ابراز عقیده، به شعار بی نظیر یک جنبش اصلاح خواهی عمل کنیم نه آنکه بگوییم این جنبش یک در به بزم بزرگان دارد و اگر کسی قبایی که ما می گوییم را بر تن نکند، حق پلو خوری ندارد. بگذریم از آنکه ما حتی بزم و پلویی هم نداریم و اساسا داریم کنار یک دیگ خالی، جوش می زنیم.

 به گمانم سبز آنقدر شفاف و روشن است که خود، تیرگی ها و تنگ نظری ها را تسویه می کند، زیاده خواهی ها و خاصه خرجی ها را نیز. پس از میان مهاجران نیز کسی نمی تواند نیکان و بدان جدا کند و هر از چند گاهی خارج از ایران،  بخش های دیگر یک جنبش متکثر را  به نام کافر اسقاطی، یا دین دار افراطی از کشتی جنبش بیرون بیاندازد.

به عنوان یک روزنامه نگار که  روزهایش به نگارش گفته های آدم های معمولی یک جنبش تا سران آن جنبش گذشت،  ندیده ام در این یک ساله هیچ یک از اعضای ریز و درشت جنبش در داخل ایران حتی یک بار هم برای یکدیگر تعیین و تکلیف کنند، حتی سران هم برای شعارهای مردم در خیابان تعیین و تکلیف نکرده اند اما به تعداد تک تک اعضای جنبش خارج از ایران انگار به کرات مانفیستی ارائه شد تا هرکسی برای اثبات خود  از روی جنازه دیگری بگذرد.

همین بار آخر که برای یک سخنرانی کوتاه در لندن و به مناسبت سالگرد  کودتای انتخاباتی دعوت شده بودم،  کودتای دیگری انگار اینجا پربا بود.

یک جمعیت سیصد یا چهارصد نفره به سه دسته مجزا تقسیم شده بود و سه بلندگوی جدا. دعوا بر سر پرچم همچنان برقرار بود بی آنکه مهم باشد که حکومت ایران، قرار ازشهرواندن معمولی اش برده است و ما بی قرار بالا بردن پرچم خویش ایم.

 زیر عکس های ندا و اشکان و کیانوش و سهراب سینه  می زنیم اما باورمان نمی شود که این نسل اگر سبز شدند، هرگز به معنی این نبود که تنها یک پرچم را باور داشتند، آنها برای دغدغه های مشترک شان در برابر حاکمیت زور و ظلم، یک رنگ شدند، سبز شدند و سهل نیست آن همه تکثر را در یک رنگ گنجاندن و با آگاهی از اینکه جواب سبز گلوله است، به خیابان آمدن. اما اینجا دور از ایران نه گلوله ای درکار است و نه باتوم اما با گلویمان کار صد گلوله را می کنیم آنگاه که زبان و مرام مان  طعنه و طنز و تحقیر و طرد است...

در ایران کسانی که باور مذهبی هم ندارند، دین باوران را در یک نمازجمعه سبز همراهی می کنند اما ما اینجا دین باوران را به طعنه و تحقیر برایشان نامگذاری می کنیم و  همه چیز را به جوک و کاریکاتور بدل می کنیم. در ایران حتی سران هم برای اعدام به منتسبان انجمن پادشاهی بیانیه اعتراضی می دهند اما ما اینجا یک قدم هم کوتاه نمی آییم که می شود تفکرات متکثر داشت و در جنبش حق خواهی مردم ایران سهمی برای اعتراض یافت.

آقای مهاجرانی! درست می گویید؛ «جنبش سبز، در مسیری حرکت کرد. انتخاباتی برگزار شد، افرادی در انتخابات شرکت کردند، رای دادند، و بعد هم شعار دادند رای ما کو»،  اما خود موسوی هم به کرات در بیانه هایش تکرار کرد که این جنبش دیگر فراتر از یک انتخابات پیش می رود..

 درست می گویید مردمی که در انتخابات شرکت کردند، جنبش را شکل دادند تا دنبال رای گمشده خویش باشند اما همان مخالفان که می گویید نلاید مدعی جنبش باشند در ایران و در خیابان با ادبیات نرم آرام موسوی بود که همراه شدند و بعد موسوی و کروبی را هم با خود همراه کردند تا  از این پس در انتخاباتی که نامزدهایش از فیلتر یک شورای متعصب و مستبد می گذرد، شرکت نکنند.

یعنی اگر در پاسخ به شعار «رای من کو»،  حکومت می گفت رای شما را به شما بر می گردانیم به شرط آنکه در یک انتخابات دیگر با نظارت استصوابی شورای نگهبان شرکت کنید، به نظر شما خود آقای موسوی و کروبی به چنین انتخاباتی تن می دادند؟ می بینید که موسوی و کروبی اگر چه پیش از این در انتخاباتی که شورای نگهبان تایید کرد شرکت کردند اما این روزها بحث انتخابات آزاد و حذف نظارت استصوابی مهمترین خواسته آنان است.  وقتی خواسته نامزدهای مورد تایید نظام جمهوری اسلامی، ظرف تنها چند ماه  تا این اندازه تغییر کرده است، معلوم است که  خواسته های مردم هم تغییر می کند و از رای من کو به فراز بزرگتری می رسد.

درست است که رنگ سبز، رنگ موسوی بود اما به اذعان خود موسوی، سبز، اینک رنگ یک اعتراض است. حتی خود موسوی هم این را  خوب می داند درتغییر «سبز انتخاباتی» به یک «سبز اعتراضی»، هزاران دلیل نقش داشته است و به همان دلایل دیگر سبز فقط دنبال رای گمشده نیست که دنبال یک حق گمشده است. حتی خود کروبی هم می داند نظامی که او برای در راس نشینان اش تا پیش از این کودتای  انتخاباتی احترام قايل بود، اینک یک قایق به گل نشسته ای  بیش نیست که توان یک باد هم را ندارد تا چه رسید به توفان.

 آقای مهاجرانی!

پیش از این هم کمرنگ و در لفافه جنبش سبز را پای بند به "قانون اساسی» و «ولایت فقیه"  دانسته بودید. باز هم همان سوال بالا را تکرار می کنم: مگر موسوی و کروبی به کرات سخن از تغییر قانون اساسی به میان نیاوردند؟ مگر موسوی وحی منزل بودن قانون اساسی را مورد اعتراض قرار نداد؟ مگر کروبی اختیارات ولایت فقیه را بالاتر از اخیتارات خدا نخواند و به این قدرت وسیع ولی فقیه اعتراض نکرد؟ .

نظامی که شما از پایبندی به آن یاد می کنید به گمان من دیگر مورد تایید دوستان شما که در ایران زندانی شده اند، شکنجه شده اند، حبس خانگی شده اند هم نیست . مصطفی تاجزاده یکی از آنهاست که به صراحت از ظلمی که یک نظام نظامی بر مردمش روا داشته، عذر خواسته است.

روحانیتی که شما می گویید مخالفان آن نمی توانند مدعی جنبش سبز باشند مگر کسانی غیر از منتظری، صانعی و بیات زنجانی را در خود دارد، همین روحانیون دیگر این قداست را برای خودشان قايل نیستند و گمان نمی کنم به خودشان اجازه دهند که مخالفان خود را غیر سبز بخوانند.  

در تمام این مدت با بسیاری از خانواده های زندانیان و کشته شدگان مصاحبه های متفاوت و متعدد برای شبکه  جنبش راه سبز انجام داده ام، با اطمینان می گویم در میان گفته ها و ناگفته ها هیچ دو نفری را ندیده ام که یک عقیده مشترک داشته باشند اما از داخل ایران کمتر دیده ام که همدیگر را نفی کنند. کمتر دیده ام که همه اعضای جنبش تنها به یک شعار اعتقاد داشته باشند اما بسیار دیده ام برا ی شعارهایی که از سر درد داده شد، دنبال سهم خواهی باشند و یا همدیگر را بازخواست کنند. در بدنه جنبش در داخل به نظر نمی رسد کسی دنبال مردانه و زنانه کردن جنبش باشد و یا کسی دنبال دین باورساختن یا ضد دین ساختن جنبش باشد. تکثر شعارها، به معنی طرد یکدگر، نفی یکدیگر و ضدیت با یکدیگر، نیست.. .

 این سوالی بود که همین چند ماه گذشته به عنوان خبرنگار جرس  هم از میرحسین موسوی پرسیده ام و هم از شیخ مهدی کروبی، هر دو نفر هم شفاف و واضح  پاسخ دادند که در جرس هم منتشر شد که نشان می داد تا چه اندازه برای تکثر و حتی تعدد شعارهای جنبش احترام قایل شدند و تاکید کردند که  شعارهای تند جنبش حاصل افراط و خشونت خود حاکمیت است. یعنی آنها هم می دانستند شعارهایی که در دل جنبش مطرح شد که در واقع  مخالفت با اصل ولایت فقیه،(مرگ بر اصل ولایت فقیه)، مخالفت با نظام جمهوری اسلامی ( استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی) محسوب می شود. اما این را هم می دانستند که مخالفتی اگر هست، هیچ گاه بی دلیل نیست برای همین  بی پروا خود را محق ندانستند تا بگویند: هر آنکه مخالف است نمی تواند مدعی جنبش سبز باشد. 

 موسوی و کروبی از نزدیک دیده اند که از میان همین مخالفان، جوانانی با پیشانی بند سبز به خیابان آمدند و کشته شدندبه همین دلیل به جای خودی و غیر خودی کردن و آنها را مدعی جنبش سبز ندانستن، به دیدار خانواده های آنان رفتند و دانستند که دیگر فصلِ فصل کردن یاران نیست، فصل طرد کردن ایرانیان نیست، ایران برای همه کسانی که دست به اسلحه نبرده اند  جا دارد. برای همه کسانی که فتوای مرگ دیگری را  نمی دهند. و سبز نیز به همین بزرگی است . به گمانم شما باید مشاوره می دادید که حتی سران سبز هم مخالفان نظام  را از دروازه سبز شهر به جرم مخالفت با  نظام و روحانیت و امام بیرون نیاندازند و به حرف های آنان گوش دهند. باور کنید همه مخالفان نظام و امام و روحانیت همین هایی نیستند که از دیوار سفارت بالا می روند و شعار «مرگ بر» سر می دهند. روحانیت و نظام و امام هم مخالفانی دارد که  آداب مخالفت را هم خوب بلد هستند و رسم همراهی و احترام  به موسوی و کروبی را هم تا خود امروز، خوب به جای آورده اند. پس رسم سبز حکم می کند که حکم به غیر سبز بودن  آن دسته از مخالفانی که به مرگ و اسلحه باور ندارند، ندهیم.  جنبش سبز یک حزب نیست، یک حرکت است، مشق دموکراسی است. تمرین احترام به دیگری است.  به پیروزی زودرس اش امید نبسته ایم اما به پختگی اش باید که امید بست.