عروج یکسان استالین و خامنه ای به قدرت

محسن حیدریان

ویدیویی که از جلسه ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ خبرگان برای انتخاب جانشین آیت الله خمینی منتشر شده، موقت بودن انتخاب آقای خامنه ای به سِمت رهبری و همزمان، اصرار بر مخفی ماندن این مساله از افکار عمومی، شباهت کم نظیری با نحوه عروج به قدرت استالین دارد. تصادفی نیست که عروج قانون شکنانه هر دو، بسرعت به فساد دولتی گسترده و انتقام جویی شخصی کشیده شد. در هر دو حالت می بینیم که خودکامگان می کوشند تا خودسری ها را در سرپوش نمادین «ضرورت» و «امنیت» پنهان دارند و از قبح آن بکاهند. زیرا در حکومت "ایدئولوژیک" چه اسلامی چه کمونیستی مرزی ميان حکومت و قدرت و قانون نيست.

در ۳ آوریل ۱۹۲۲ استالین به دبیر کلی کمیته مرکزی حزب کمونیست روسیه (بلشویک‌ها) رسید. او نیز ابتدا از قبول این سمت سرباز میزده و خود را لایق نمیدانست.  تحت اصرار دیگران این سمت را قبول کرد. هم خامنه ای و هم استالین هر دو قبل از عروج به قدرت، این توانایی و اعتماد به نفس را در خود نمی دیدند که از عهده "رهبری" بر آیند. اما هر دو که اتفاقا پیش زمینه روشنفکری و شاعری هم داشتند، پس از عروج به قدرت، برای پوشاندن ضعف های شخصیتی و کمبود اعتماد به نفس، به همان نسبت قدرتی که می افزودند، در کاربرد خشونت و قانون شکنی نیز بی پروا تر و عریان نتر رفتار می کردند.

موقت بودن رهبری خامنه ای البته به معنای ادامه مسئولیت تا زمان رفراندوم قانون اساسی و حذف شرط "مرجعیت" برای رهبر بوده است. ولی در جلسه ۱۴ خرداد خبرگان، در مورد "مجتهد" بودن آقای خامنه ای هم، که طبق قانون اساسی جدید برای رهبر شدن لازم بود، تردید جدی وجود داشته است.

اما یکی از دلایل قدرت گیری استالین این واقعیت بود که جلوی انتشار علنی وصیت نامه لنین را که خواستار رهبری شورایی بود، گرفتند. این همان روشی است که در باره وصیت نامه خمینی در باره رهبری و سپس وصیت نامه هاشمی رفسنجانی بکار رفته است.

یکی از جنبه‌های مهم قدرت گیری استالین شیوه‌ای بود که او بین رقبایش اختلاف ایجاد می‌کرد. او ابتدا با زیوونیف و کامنف ترویکاًیی علیه تروتسکی تشکیل داد. وقتی تروتسکی کنار زده شد، استالین با بوخارین و رایکوف علیه زیوونیف و کامنف متحد شد. استالین سپس به حساب «اپوزیسیون راست» و متحدان سابقش، بوخارین و رایکوف رسید. همین شیوه را در قدرت گیری خامنه ای با تصفیه دستگاه حکومتی از همه منتقدین ابتدا از جناح چپ مثل هوادارن آیت الله منتظری، موسوی، کروبی و خاتمی و سپس چناح راست مثل رفسنجانی میتوان دید. 

استالین خود را به عنوان «مرد خلق» و از طبقات فقیر معرفی می کرد. ولی در پایان عمر در قصری تک و تنها زندگی می کرد و حتی از آشپز خود می ترسید که مبادا با همان شیوه مرسوم استالینی او را زهرکش کند. قدرت افسانه ای خامنه ای نیز که از یک خانواده فقیر بر آمده است و کلیدی ترین مراکز قدرت از قوه قضاییه، زندان، صدا و سیما تا ارگانهای امینتی را در دست دارد، بر کسی پوشیده نیست. .  .

قدرت نیروهای پلیس مخفی شوروی در زمان استالین به اوج خود رسید. گرچه پلیس مخفی شوروی، چکا (بعدها گپو و اوگپو) در زمان لنین هم از قدرت برخوردار بود. اما در زمان استالین به اوج خود رسید. در ضمن فعالیت‌های بین‌المللی پلیس مخفی و اطلاعات خارجی و عملیات نظامی در خارج از مرزهای شوروی را افزایش داد. تحت رهبری او بود که شبکه‌های اطلاعات در بسیاری از کشورهای مهم دنیا تأسیس شدند. این در حالی بود که مردم کشورش در فقر بودند. این نیز همان روندی است که در طی 28 سال حکمرانی خامنه ای با تاسیس و گسترش انواع نهادهای امنیتی و حضور نظامی در دیگر کشورها رخ داده است.

یکی از اولین نمونه‌های کار پلیس مخفی استالین در خارج از کشور در ۱۹۴۰ اتفاق افتاد. پلیس مخفی به دستور او در این سال لئون تروتسکی را در مکزیک به قتل رساند. این نیز بی شباهت به ترورهای جمهوری اسلامی در دوران خامنه ای مثل ترور میکونوس در اروپا نیست.

 اما ریشه اصلی خودکامگی چه در شکل استالینی و چه در فرم خامنه ای در لگد مال کردن حکومت قانون است.  در کشوری مانند ايران که در تاريخ معاصر خود باستثنای دورانهای کوتاهی مانند حکومت ملی دکتر مصدق هيچ گاه مفاهيمی چون حکومت قانون و دمکراسی را تجربه نکرده است،  قدرت ماورا قانونی حتی به ضعیف ترین افراد هم ميل و امکان «پنهان» شدن میدهد و از نمايش چهره بيرونی خود می پرهيزد.

قوانين نانوشته، توافقات پشت پرده، گروههای فشار و بند و بست های غیر قانونی از چهره های پنهان قدرت اند. اما آنچه که برای قاطبه سياست شناسان و جامعه شناسان در تعريف قدرت اهميت مرکزی دارد، جدا کردن قدرت از مرجعيت يا اتوريته، از سويی و زور از سوی ديگر است. و این جدا سازی بدون قدرت قانونی که حقانیت خود را ار رای مردم، پاسخگویی و نظارت بر قدرت و انتخابات آزاد می گیرد، ممکن نیست.

آنچه که تمدن بشری را از بی تمدنی جدا می کند درک و تعهد به این است که "قدرت برتر" پناهگاه مطمئن و مناسبی نیست و به تنهایی نظم جامعه مدنی را تامین نمی کند، چرا که خودکامگی و تبعیض دوعامل بزرگ بی نظمی و زاده همان قدرت است. پس، برای دفع این آفتها، حکومت قانون، به عنوان اصل برتر در تمام مطالعه های اجتماعی وفلسفی ، پذیرفته شد و اطاعت از قانون در زمره فرضیه های اخلاقی آمد: سقراط از بیم قانون شکنی به مرگ تن داد و جان خود را فدای قانون اخلاقی کرد تا حرمت این اصل را به پا دارد. این جانفشانی و خضوع اثر خود را به جای نهاد و قرنها بعدکانت در بزرگترین دستور اخلاقی خود توصیه کرد: « به شیوه ای رفتارکن که قاعده کار تو بتواند مبنای قانون جهانی باشد.

حکومت قانون همچون سپر و حافظ جامعه و حقوق شهروندان و رفتار يکسان با همه آحاد يک ملت است. حاکمیتی که بنیاد انتخاب "رهبر" را بر قانون شکنی و پنهانکاری از شهروندان بگذارد، به همان راهی میرود که پایان کار استالین و خامنه ای شد.  یعنی غرق شدن در فساد دولتی گسترده، انتقام جویی شخصی، دشمن هراسی بی پایه و کوری و کری در برابر مردم.